جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

ادبیات نوشتاری قصه کودکانه آقا موشه و خاله قورباغه

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان توسط Puyannnn با نام قصه کودکانه آقا موشه و خاله قورباغه ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 130 بازدید, 2 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان
نام موضوع قصه کودکانه آقا موشه و خاله قورباغه
نویسنده موضوع Puyannnn
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Puyannnn
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
روزی موش کوچکی در ساحل رودخانه ای راه می رفت، ناگهان قورباغه سبز رنگی در مقابلش ظاهر شد و گفت: «صبح به خیر آقاموشه، حالت چطوره؟»

موش گفت: «متشکرم خاله قورباغه، حال تو چطوره؟» قورباغه از او تشکر کرد و آنها با هم دوست شدند. موش از قورباغه دعوت کرد تا به خانه او بیاید و چیزهایی را که دارد تماشا کند.
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
قورباغه دعوت موش را پذیرفت و به خانه او رفت. موش تمام چیزهایی را که در خانه اش جمع کرده بود به او نشان داد، آن وقت یک سینی که از پوست گردو ساخته شده بود برداشت و یک تکه پنیر و یک تکه سیب و مقداری نان داخل آن گذاشت و پیش قورباغه برد.

قورباغه روی دو تا پوست گردو که وارونه روی هم گذاشته و مثل یک صندلی شده بود نشست و پاهایش را روی هم انداخت و سیب را برداشت. او مشغول خوردن شد و گفت: «عجب سیب خوشمزه ای است! من تا به حال مثل آن را نخورده ام!»

آقا موشه گفت: «قابلی ندارد. همه اش را بخور» خاله قورباغه پس از آنکه سیب را خورد گفت: «حالا که ما با هم دوست شده ایم دلم می خواهد تو هم به خانه من بیایی و چیزهایی را که من دارم تماشا کنی.»

آقا موشه پرسید: «خانه تو کجاست؟» خاله قورباغه گفت: «خانه من در میان صخره های زیر رودخانه است.» آقا موشه وحشت زده گفت: «اما من شنا بلد نیستم.»
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
خاله قورباغه گفت: «ناراحت نباش من می توانم شنا کنم.» آن وقت دست آقا موشه را گرفت و به کنار رودخانه برد. هر چه آقا موشه گفت می ترسد و شنا بلد نیست خاله قورباغه گفت نترس، من بلدم.

خاله قورباغه تکه ای نخ پیدا کرد و پای خودش را محکم به پای آقا موشه بست و گفت: «حالا دیگر نترس چون به من بسته شده ای و غرق نمیشوی.»

آقا موشه باز هم می ترسید و فریاد می زد: «نه من شنا بلد نیستم.» ولی خاله قورباغه به او اعتنایی نکرد و خودش را به میان آب های رودخانه انداخت و شناکنان جلو رفت. موش بدبخت که شنا بلد نبود، هی آب های رودخانه را می خورد و فریاد میزد: «کمک کنید… کمک کنید… من شنا بلد نیستم….»

در همان وقت شاهینی که از بالای رودخانه پرواز می کرد صدای موش را شنید، دلش به حال او سوخت و پایین آمد و با هر دو پایش موش را گرفت و از میان آب بیرون کشید. چون پای موش با تکه نخی به پای قورباغه بسته شده بود، قورباغه هم از آب بیرون آمد و در میان زمین و آسمان به همان تکه نخ آویزان شد.

موش می ترسید و خیال می کرد شاهین می خواهد او را بخورد، قورباغه در میان زمین و هوا تاب می خورد و هی فریاد میزد: «من پرواز بلد نیستم… من پرواز بلد نیستم….» اما شاهین در جوابش گفت: «ناراحت نباش، من بلدم!»

سرانجام پس از مدتی شاهین او را روی زمین گذاشت و گفت: حالا فهمیدی موش چه حالی داشت؟ امیدوارم از این به بعد به فکر رفیقت هم باشی و خیال نکنی چون خودت راحتی، او هم آسوده است.»
 
بالا پایین