Puyannnn
سطح
4
مهمان
- Sep
- 13,533
- 22,017
- مدالها
- 3
یکی بود یکی نبود، پسر دهقانی بود که تک و تنها در کلبه ای زندگی می کرد. پسرک فقط یک گاو شیرده داشت به اسم بوکولا. روزی پسرک به سراغ گاو رفت و اثری از او ندید. همه جا را گشت اما بوکولا هیچ جا نبود. پس راه افتاد و رفت تا بوکولا را پیدا کند. آن قدر رفت و رفت تا خسته و درمانده شد. سپس ایستاد و با صدای بلند فریاد زد:”بوکولا، کجایی؟ اگر زنده ای به من جواب بده!”