جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

ادبیات نوشتاری قصه کودکانه حضرت یونس (ع)

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان توسط Puyannnn با نام قصه کودکانه حضرت یونس (ع) ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 267 بازدید, 11 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان
نام موضوع قصه کودکانه حضرت یونس (ع)
نویسنده موضوع Puyannnn
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Puyannnn
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
یکی بود یکی نبود، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود، خدایی که بندگانش را هیچوقت تنها نمیذاره و همیشه از روزگاران قدیم برای ارشاد آن‌ها پیامبرانی را انتخاب میکرده تا مردم را راهنمایی کنند. یکی از این پیامبران الهی حضرت یونس (ع) هست که ماجرای زندگی او و قومش خیلی جالب و آموزنده است. حضرت یونس (ع) در شهری به نام نینوا زندگی میکرد که مردمی بت پرست داشت. هر دسته و قبیله‌ای برای خودشان بت مخصوصی داشتند که آن را عبادت می‌کردند و از او کمک می‌خواستند.
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
حضرت یونس (ع) با وجود سختی‌های فراوان، سالیان درازی تلاش کرد تا این مردم گمراه، دست از بت پرستی و کار‌های زشت و ناپسند بردارند و خداپرست شوند، اما بعد از ۳۳ سال، فقط دو نفر ایمان آوردند، یکی دوست قدیمی حضرت یونس، روبیل دانشمند و دیگری تنوخای عابد.

حضرت یونس (ع) که خیلی ناراحت بود تصمیم گرفت از خدا بخواهد که این مردم ناسپاس را مجازات کند. خداوند هم زمان این مجازات را به حضرت یونس گفت و به او فرمان داد که این موضوع را به مردم اطلاع دهد، اما باز هم گوش مردم بدهکار نبود و این بار با شدت بیشتری یونس را مسخره کردند… بالاخره حضرت یونس (ع)، خسته و ناامید از هدایت این مردم، همراه تنوخا از شهر خارج شد، اما روبیل در شهر ماند.
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
کم کم آسمان شروع به غریدن کرد و ابر‌های سیاهی روی شهر را گرفتند، مردم که حسابی وحشت کرده بودند و تازه یاد حرف‌های یونس افتاده بودند، با عجله و اضطراب پیش روبیل رفتند تا از او که مردی دانشمند و دانا بود کمک بخواهند، روبیل به آن‌ها گفت که هرچه زودتر باید به خدا ایمان بیاورند و از کار‌های بد گذشته دست بردارند و با گریه و زاری از خداوند بخواهند که عذاب و بلا را از سر آن‌ها دور کند. مردم هم همین کار را کردند و خدای مهربان دعا‌های آن‌ها را قبول کرد و عذاب را از این قوم برداشت…

بعد از دو سه روز، حضرت یونس (ع) به شهر برگشت، اما آثاری از عذاب ندید و دید که مردم شهر، زندگی عادی خود را دارند. او احساس کرد که پیش قومش خوار و سبک شده و بی خبر از ایمان آوردن مردم و اتفاقاتی که برای آن‌ها افتاده بود، به حالت قهر و عصبانیت، قومش را برای همیشه ترک کرد. رفت و رفت تا به ساحل دریا رسید و دید که یک کشتی بزرگ با تعدادی مسافر آماده حرکت است. حضرت یونس (ع) هم سوار کشتی شد و کشتی حرکت کرد
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
در میانه‌های راه ناگهان طوفان سختی به پا شد و امواج خروشانی به سمت کشتی آمد، ناگهان مسافران کشتی دیدند که نهنگ بزرگی خود را به بدنه کشتی می‌زند، یکی از مسافران گفت شاید فردی بین ماست که گناهی کرده، باید او را پیدا کنیم و به دریا بیندازیم تا نهنگ به او مشغول شود و ما بتوانیم خود را نجات دهیم. بالاخره تصمیم گرفتند قرعه کشی کنند و قرعه به نام یونس افتاد، یونس را به دریا انداختند و نهنگ غول پیکر هم بالافاصله یونس را بلعید و از آن‌ها دور شد….
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
اما خداوند بزرگ به نهنگ الهام کرده بود که به یونس آسیبی نرساند و او را در شک خود نگه دارد. وقتی یونس به خود آمد، دید در فضای تنگ و تاریک شکم ماهی محبوس شده و هیچ امید نجاتی ندارد جز اینکه خداوند به او رحم کند و از خطای او بگذرد، چون او بدون اجازه خداوند قومش را ترک کرده بود و این برای اویی که مأمور هدایت و راهنمایی مردم و صبر در برابر اعمال ناشایست آن‌ها بود، کاری پسندیده نبود.
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
خلاصه اینکه یونس چند شبانه روز در آن فضای تنگ و تاریک ماند و در حالی که هیچکس از سرنوشتش خبر نداشت، دست به دعا برداشت و از صمیم قلبش به خطای خود اعتراف کرده و نادم و پشیمان، از خداوند خواست که او را ببخشد. خدای مهربان هم دعای یونس را پذیرفت و او را بخشید و به ماهی دستور داد که مهمان خود را به ساحل برساند. ماهی هم چنین کرد و یونس (ع) را در حالی که بسیار نحیف و لاغر شده بود در ساحل دریا رها کرد.
 
بالا پایین