Puyannnn
سطح
4
مهمان
- Sep
- 13,533
- 22,017
- مدالها
- 3
خورشید خانم توی آسمان به این سو و آن سو نگاه کرد. خیلی ها هنوز خواب بودند. چشمش به پسرش خرداد ماه افتاد. او آماده بود تا بتواند جای خواهرش اردیبهشت را که شب قبل به آسمان برگشته بود، بگیرد. خرداد ماه با لبخند از خورشید خانم جدا شد و به زمین رفت.
خردادماه به جاده ای که راه را به او نشان می داد، به آسمانی که خورشید خانم را در دل خود جای داده بود، به ابرهایی که جدا از هم به این سوی آن سو می رفتند، به درخت ها که گویی سال هاست منتظر او بودند و به بوی چمن که در همه جا پخش بود، سلام کرد.
خرداد به صبح دهکده، به مه که تمام ده را پر کرده بود، به صدای زنگوله گوسفندها که خواب چوپان را به آن سوی کوهستان می برد، به بوی نان تازه که از هر شهر و روستا می آمد، به لبخندی که بچه ها صبح های زود بر لب داشتند، به خانه هایی که در آن زندگی آغاز می شد، به هر کسی که بیدار بود و به هر کسی که خواب بود، سلام کرد.
خردادماه به جاده ای که راه را به او نشان می داد، به آسمانی که خورشید خانم را در دل خود جای داده بود، به ابرهایی که جدا از هم به این سوی آن سو می رفتند، به درخت ها که گویی سال هاست منتظر او بودند و به بوی چمن که در همه جا پخش بود، سلام کرد.
خرداد به صبح دهکده، به مه که تمام ده را پر کرده بود، به صدای زنگوله گوسفندها که خواب چوپان را به آن سوی کوهستان می برد، به بوی نان تازه که از هر شهر و روستا می آمد، به لبخندی که بچه ها صبح های زود بر لب داشتند، به خانه هایی که در آن زندگی آغاز می شد، به هر کسی که بیدار بود و به هر کسی که خواب بود، سلام کرد.