Puyannnn
سطح
4
مهمان
- Sep
- 13,533
- 22,017
- مدالها
- 3
بالی یک دایناسور کوچولو بود که با مامان و باباش در جنگل مرداب بزرگ زندگی می کرد.
تعداد زیادی بچه دایناسور در همسایگی خونه بالی زندگی می کردن. اونا هر روز به جنگل می رفتن و با هم بازی می کردن ، بالی با همه اونا دوست بود و با همشون مهربون و صمیمی بود ، با همشون بچه ها ، به جز یکی…
اون یه دونه دایناسوراسمش تایرون بود یا تایرون وحشتناک ، معمولا اونو اینطوری صدا میکردن.
تایرون هم یه بچه دایناسور بود اما اون خیلی بزرگ تر و قوی تر از بقیه بچه دایناسور ها بود بچه ها. اون به تمام معنا یک قلدر و گردن کلفت واقعی بود. در حقیقت تایرون اولین قلدر بزرگ دنیا بود.
تایرون مخصوصا دوست داشت که بالی رو انتخاب کنه و اونو آزار بده. اون به بالی مشت می کوبید و هولش می داد و اذیتش می کرد و همیشه میان وعده یا ساندویچ های بالی رو می دزدید .
بالی سعی می کرد از سر راه تایرون بره کنار و به اون نزدیک نشه، اما به نظر می رسید که اصلا مهم نیست بالی کجا میره و از چه راهی می ره، تایرون همیشه منتظر اون وایمیساد.
هر شب و هرشب بالی به سختی خوابش می برد ، اون تمام شب به فکر این بود که چه جوری از دست تایرون فرار کنه و سر راهش قرار نگیره، بالی خیلی نا امید به نظر می رسید. هم بازی های بالی سعی کردن کمکش کنن.
یه روز تری به بالی گفت:” تو باید با تایرون دوست بشی و یه کاری کنی که اونم جزء دوستات بشه”
بالی گفت :” گفتنش از انجام دادنش آسون تره ، چه جوری میتونی با کسی دوست شی که در تمام طول زندگیت اذیتت کرده و بهت صدمه و آزار رسونده؟”
تری گفت :” تو باید به تایرون یه هدیه بدی و نشون بدی که بهش توجه می کنی و حواست بهش هست”
بالی چند لحظه ای با خودش فکر کرد.چه هدیه ای اون می تونست به تایرون بده؟ بعد یه دفعه یادش افتاد که تایرون همیشه ساندویچ ها و لقمه های غذاش رو به زور ازش میگرفته.
تعداد زیادی بچه دایناسور در همسایگی خونه بالی زندگی می کردن. اونا هر روز به جنگل می رفتن و با هم بازی می کردن ، بالی با همه اونا دوست بود و با همشون مهربون و صمیمی بود ، با همشون بچه ها ، به جز یکی…
اون یه دونه دایناسوراسمش تایرون بود یا تایرون وحشتناک ، معمولا اونو اینطوری صدا میکردن.
تایرون هم یه بچه دایناسور بود اما اون خیلی بزرگ تر و قوی تر از بقیه بچه دایناسور ها بود بچه ها. اون به تمام معنا یک قلدر و گردن کلفت واقعی بود. در حقیقت تایرون اولین قلدر بزرگ دنیا بود.
تایرون مخصوصا دوست داشت که بالی رو انتخاب کنه و اونو آزار بده. اون به بالی مشت می کوبید و هولش می داد و اذیتش می کرد و همیشه میان وعده یا ساندویچ های بالی رو می دزدید .
بالی سعی می کرد از سر راه تایرون بره کنار و به اون نزدیک نشه، اما به نظر می رسید که اصلا مهم نیست بالی کجا میره و از چه راهی می ره، تایرون همیشه منتظر اون وایمیساد.
هر شب و هرشب بالی به سختی خوابش می برد ، اون تمام شب به فکر این بود که چه جوری از دست تایرون فرار کنه و سر راهش قرار نگیره، بالی خیلی نا امید به نظر می رسید. هم بازی های بالی سعی کردن کمکش کنن.
یه روز تری به بالی گفت:” تو باید با تایرون دوست بشی و یه کاری کنی که اونم جزء دوستات بشه”
بالی گفت :” گفتنش از انجام دادنش آسون تره ، چه جوری میتونی با کسی دوست شی که در تمام طول زندگیت اذیتت کرده و بهت صدمه و آزار رسونده؟”
تری گفت :” تو باید به تایرون یه هدیه بدی و نشون بدی که بهش توجه می کنی و حواست بهش هست”
بالی چند لحظه ای با خودش فکر کرد.چه هدیه ای اون می تونست به تایرون بده؟ بعد یه دفعه یادش افتاد که تایرون همیشه ساندویچ ها و لقمه های غذاش رو به زور ازش میگرفته.