Puyannnn
سطح
4
مهمان
- Sep
- 13,533
- 22,017
- مدالها
- 3
در زمانهای دور، روزی مردی به نام «راه» خواست به سفر برود. در راه با مرد دیگری به نام «بیراه» آشنا شد. راه به او گفت بیا با هم راه برویم تا حوصلهمان سر نرود. بیراه قبول کرد. آنها رفتند و رفتند تا ظهر شد و خواستند ناهاری بخورند. بیراه گفت: حالا که با هم همسفر شدهایم، بیا اول ناهار تو را بخوریم؛ بعدا برای شام هم من نان و پنیرم را با تو تقسیم میکنم. راه قبول کرد و ناهارش را از خورجین بیرون آورد و با یکدیگر خوردند تا سیر شدند و دوباره به راه خود ادامه دادند.