Puyannnn
سطح
4
مهمان
- Sep
- 13,533
- 22,017
- مدالها
- 3
عنکبوت همیشه گرسنه بود. همه مردم دهکده از اشتهای او خبر داشتند. عنکبوت حریص هم بود و همیشه بیش از آنچه سهمش بود، می خواست. برای همین مردم سعی می کردند از او دوری کنند.
روزی، بیگانه ای به نام لاک پشت به سراغ عنکبوت آمد. لاک پشت از خانه اش خیلی دور شده بود و تمام روز زیر آفتاب داغ راه رفته بود. او خسته و گرسنه بود. عنکبوت مجبور شد لاک پشت را به خانه اش دعوت کند و برایش آب و غذا بیاورد. عنکبوت از این کار بیزار بود. اما می دانست اگر در برابر مسافری خسته و گرسنه مهمان نواز نباشد، همه ی مردم پشت سرش حرف خواهند زد.
روزی، بیگانه ای به نام لاک پشت به سراغ عنکبوت آمد. لاک پشت از خانه اش خیلی دور شده بود و تمام روز زیر آفتاب داغ راه رفته بود. او خسته و گرسنه بود. عنکبوت مجبور شد لاک پشت را به خانه اش دعوت کند و برایش آب و غذا بیاورد. عنکبوت از این کار بیزار بود. اما می دانست اگر در برابر مسافری خسته و گرسنه مهمان نواز نباشد، همه ی مردم پشت سرش حرف خواهند زد.