جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

ادبیات نوشتاری قصه کودکانه مرد کیسه کهنه

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان توسط Puyannnn با نام قصه کودکانه مرد کیسه کهنه ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 172 بازدید, 2 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان
نام موضوع قصه کودکانه مرد کیسه کهنه
نویسنده موضوع Puyannnn
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Puyannnn
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,512
21,983
مدال‌ها
3
مردی به نام آنیس سر راهش کیسه‌ ای جادویی پیدا کرد. خیلی گرسنه بود. کیسه را تکانی داد و گفت: “کاش تکه نانی در این کیسه بود.” همان‌ وقت کیسه پر از نان شد. آنیس با خوشحالی نان را خورد و گفت:”وای چه کیسه‌ ای” و خوشحال به راهش ادامه داد.

کم کم هوا تاریک می‌ شد و آنیس جای گرمی برای خوابیدن می‌ خواست. او آن‌ قدر راه رفت تا به قصری رسید و در زد. در بزرگ قصر کم‌ کم باز شد. ولی کسی آنجا نبود. آنیس وارد شد و همه اتاق‌ ها را نگاه کرد. همه جا تاریک و سرد بود. بخاری یکی از اتاق‌ها را روشن کرد و جلویش دراز کشید. هنوز خوابش نبرده بود که صداهای عجیبی شنید. درها به هم خوردند و شیشه‌ ها لرزیدند. فکر کرد توفان شده است.

ولی همان‌ وقت دیو سه سر دوان دوان آمد و با سر و صدا پرسید: “چه کسی به تو اجازه داده است در اینجا بخاری روشن کنی؟”
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,512
21,983
مدال‌ها
3
آنیس که مرد شجاعی بود. هیچ نترسید و سر کیسه را باز کرد و گفت: ” برو این تو تا بعد ” و همان‌ وقت دیو سه سر افتاد توی کیسه. دیو سه سر وقتی خودش را زندانی دید. گفت: ” به من رحم کن. هر چه بگویی انجام می‌ دهم. “

آنیس خندید و گفت: ” قول بده دیگر برنگردی “

دیو سه سر از کیسه که در آمد جواب داد: ” من دیگر برنمی‌ گردم. ولی فردا شب برادر شش سرم به خدمت تو می‌ رسد. “

فردا شب باز آنیس می‌ خواست بخوابد که همان صداها را شنید. این بار دیو شش سر دوان دوان آمد و با شش صدا پرسید: ” چه کسی به تو اجازه داده است در اینجا بخاری روشن کنی؟ “

آنیس دوباره در کیسه را باز کرد و گفت: ” برو این تو تا بعد. ”

دیو شش سر وقتی توی کیسه افتاد به التماس افتاد. ناله کرد و گفت: ” به من رحم کن. هر چه بگویی انجام می‌ دهم. “

آنیس جواب داد: ” باید قول بدهی که دیگر برنگردی “

دیو قبول کرد. ولی وقت رفتن گفت: ” هنوز یک شب دیگر مانده است. اگر فردا شب از دست برادر نه سرم جان سالم به در ببری آن‌ وقت تو برنده‌ ای. “
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,512
21,983
مدال‌ها
3
شب سوم آنیس با آرامش نشسته بود و غذا می‌ خورد و استراحت می‌ کرد. ناگهان زمین لرزید و شیشه‌ ها شکست و گرد و خاک زیادی بلند شد و صدای وحشتناک دیو نه سر به گوش رسید. آنیس کیسه‌ اش را آماده کرد و منتظر ایستاد. از هر طرف صدایی می‌ آمد. وقتی دیو وارد شد. آنیس با عجله گفت: ” زود برو این تو تا بعد ” و دیو بیچاره تا خواست بجنبد خودش را توی کیسه دربسته دید.

آنیس همه زورش را جمع کرد و در کیسه را محکم بست. صدای گریه و زاری دیو درآمد و به ناله گفت: ” به من رحم کن. هر چه بگویی انجام می‌ دهم. “

آنیس با خوشحالی زیاد از او قول گرفت که دیگر به قصر برنگردد. آنیس از قصر بیرون آمد و مردم را خبر کرد و گفت: ” ای مردم نترسید. من دیوها را فراری دادم و همه طلاها و نقره‌ های قصر را گرفتم.”

مردم مقداری از طلا ها و نقره‌ ها را به آنیس دادند و باقی را میان خودشان تقسیم کردند و همه در کنار هم با خوشی زندگی کردند.
 
بالا پایین