Puyannnn
سطح
4
مهمان
- Sep
- 13,533
- 22,017
- مدالها
- 3
پدر سهیل مدتی بود که به سفر رفته بود. سهیل و مادرش در خانه تنها بودند. سهیل روزها به کودکستان می رفت. مادر او روزها به اداره میرفت. عصر که سهیل از کودکستان به خانه می آمد، مادر در خانه بود و شام را آماده می کرد. سهیل، وقتی که به خانه برمیگشت ، به مادرش کمک می کرد و بعد هم مادر برای او کتاب یا مجله می خواند و با او بازی می کرد. بعضی از روزها مادرش وقت نداشت که برای سهیل کتاب بخواند یا با او بازی کند. در این روزها مادر می نشست و برای پدر نامه می نوشت. یک روز عصر سهیل یک کاغذ و قلم به مادرش داد. گفت: «مادر، هرچه می گویم روی این کاغذ بنویسید.»
مادر سهیل نشست و هر چه سهیل گفت روی کاغذ نوشت. بعد سهیل پاکتی به مادر داد و به او گفت: «حالا نشانی بابا را هم روی این پاکت بنویسید.» مادرش نشانی پدر را روی پاکت نوشت. سهیل نامه را توی پاکت گذاشت. به مادرش گفت: «حالا چطور این نامه را برای پدرم بفرستم؟»
مادر سهیل نشست و هر چه سهیل گفت روی کاغذ نوشت. بعد سهیل پاکتی به مادر داد و به او گفت: «حالا نشانی بابا را هم روی این پاکت بنویسید.» مادرش نشانی پدر را روی پاکت نوشت. سهیل نامه را توی پاکت گذاشت. به مادرش گفت: «حالا چطور این نامه را برای پدرم بفرستم؟»