Puyannnn
سطح
4
مهمان
- Sep
- 13,533
- 22,017
- مدالها
- 3
روزی خانم غاز نتوانست چکمه هایش را پیدا کند. خانم غاز گنجه توی اتاق نشیمنش را خوب گشت. زیر تخت را نگاه کرد، ایوان پشت خانه را گشت، اما چکمه هایش را هیچ جا پیدا نکرد.
سرانجام به خانه خانم موش صحرایی رفت و در زد. خانم موش صحرایی که در را باز کرد، دید خانم غاز پشت در ایستاده است.
خانم غاز پرسید: «ببخشید شما چکمه های مرا ندیده اید؟»
خانم موش صحرایی در جواب گفت: «خانم غاز، البته که چکمه های شما را ندیده ام. انها که در خانه من نبوده اند، بوده اند؟»
خانم غاز گفت: «نمی دانم. همین طوری فکر کردم شاید اینجا باشند.» بعد به خانه خانم سنجاب رفت و در زد. وقتی خانم سنجاب در را باز کرد و او را به درون خانه دعوت کرد.
سرانجام به خانه خانم موش صحرایی رفت و در زد. خانم موش صحرایی که در را باز کرد، دید خانم غاز پشت در ایستاده است.
خانم غاز پرسید: «ببخشید شما چکمه های مرا ندیده اید؟»
خانم موش صحرایی در جواب گفت: «خانم غاز، البته که چکمه های شما را ندیده ام. انها که در خانه من نبوده اند، بوده اند؟»
خانم غاز گفت: «نمی دانم. همین طوری فکر کردم شاید اینجا باشند.» بعد به خانه خانم سنجاب رفت و در زد. وقتی خانم سنجاب در را باز کرد و او را به درون خانه دعوت کرد.