جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {قلم به خون نشسته} اثر •سونیا کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط ریپِر با نام {قلم به خون نشسته} اثر •سونیا کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,254 بازدید, 40 پاسخ و 30 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {قلم به خون نشسته} اثر •سونیا کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع ریپِر
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

ریپِر

سطح
2
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,771
18,782
مدال‌ها
5
امروز به یاد نامه‌ای که هرگز فرستاده نشد، نشستم. کلمات در دل من می‌چرخند، اما نمی‌توانم آن‌ها را بر روی کاغذ بیاورم. هر بار که قلم را به کاغذ نزدیک می‌کنم، ترس از ابراز احساسات، مرا از نوشتن باز می‌دارد، مانند دیواری که بین من و صدای قلبم ایستاده است. آیا می‌توانم بگویم که عشق من به تو همچون یک راز در دل شب پنهان است، که تنها ستاره‌ها از آن باخبرند؟ هر روز، این راز بیشتر بر دوش من سنگینی می‌کند، چون بارانی که بر شانه‌های یک مسافر خسته می‌افتد و من در انتظار یک کلمه از تو هستم، تا شاید این سکوت را بشکند و چراغی در دل تاریکی‌ام روشن کند… .
***
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ریپِر

سطح
2
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,771
18,782
مدال‌ها
5
امروز، در زیر درختی که روزی در سایه‌اش با تو نشسته بودم، نشستم. برگ‌ها به آرامی می‌ریختند و گویی زمان را به یاد من می‌آوردند، همچون ساعتی که بی‌وقفه به جلو می‌رود. هر برگ، یادآور یک لحظه از عشق ماست، مانند عکس‌های قدیمی که در آلبوم خاطرات جا مانده‌اند. من در این سکوت، تنها به یاد تو و آن روزهای زیبا نشسته‌ام، در حالی که قلبم همچنان به تو وابسته است، چون درختی که ریشه‌هایش در خاک عشق تو گره خورده است… .

***
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ریپِر

سطح
2
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,771
18,782
مدال‌ها
5
در دل شب، وقتی که همه چیز در خواب است، من در فکر تو هستم. چشمانم را می‌بندم و صدای قلبت را در گوشم می‌شنوم، همچون زمزمه‌ای که در دل تاریکی می‌پیچد. گویی صدای تو در تاریکی شب، ملودی آرامش‌بخشی است که روح مرا نوازش می‌کند، مانند نغمه‌ای که در دل یک باغ پر از گل‌های معطر طنین‌انداز می‌شود، اما وقتی بیدار می‌شوم، تنها سکوت و اندوه در کنارم می‌ماند، چون سایه‌ای که در نور روز محو می‌شود. آیا می‌دانی که هر شب، در خواب‌های من، تو را می‌جویم و در بیداری، به یاد تو می‌افتم، چون گلی که در بیابان، تشنه‌ی باران است؟

***
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ریپِر

سطح
2
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,771
18,782
مدال‌ها
5
چقدر دوست دارم که در کنار تو باشم و این غروب را با هم به تماشا بنشینیم. رنگ‌های گرم آسمان، یادآور لحظات شیرینی است که در کنارت گذرانده‌ام؛ همچون یادگاری‌های گرانبهایی که در دل زمان جا مانده‌اند؛ اما اکنون، تنها این رنگ‌ها و سایه‌های تو در قلبم باقی مانده‌اند، چون خاطراتی که در یک آلبوم قدیمی به خواب رفته‌اند. آیا می‌توانستم به تو بگویم که چقدر دلم برای آن روزها تنگ شده است، مثل درختی که در فصل پاییز، برگ‌هایش را یکی یکی از دست می‌دهد؟

***
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ریپِر

سطح
2
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,771
18,782
مدال‌ها
5
در دل شب، وقتی ستاره‌ها در آسمان می‌درخشند، به یاد تو و آرزوهای مشترک‌مان می‌افتم. هر ستاره، یادآور یک امید، یک خواب و یک احساس عمیق است، مانند چراغ‌هایی که در تاریکی راه را روشن می‌کنند. اما در این تاریکی، تنها یاد تو را دارم که همچون نوری در دل شب، مرا به جلو می‌برد، مانند فانوسی که در دست یک مسافر گم‌گشته است. آیا روزی خواهد آمد که این عشق را به تو ابراز کنم، یا همیشه در دل خود نگه‌دارم، چون رازهایی که در دل شب پنهان می‌شوند؟

***
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ریپِر

سطح
2
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,771
18,782
مدال‌ها
5
امروز، در خیابان‌های شهر قدم زدم و هر گوشه، یاد تو را زنده کرد، همچون عطر گل‌های بهاری که در هر نسیم به مشام می‌رسد. هر قدمی که برمی‌داشتم، حس می‌کردم که تو در کنارم هستی، مانند سایه‌ای که هرگز از من جدا نمی‌شود. آیا می‌دانستی که عشق تو، مانند نوری در تاریکی، مرا هدایت می‌کند، همچون ستاره‌ای که در آسمان شب، راه را برای گمشدگان روشن می‌سازد؟ اما وقتی به واقعیت برمی‌گردم، می‌بینم که تنها یاد تو باقی مانده و دلم برای آن روزها تنگ شده است، مانند درختی که در فصل سرد، برگ‌هایش را از دست می‌دهد… .

***
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ریپِر

سطح
2
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,771
18,782
مدال‌ها
5
در آغوش شب، وقتی ستاره‌ها با غم خاموشی خوابیده‌اند، دلم را به یاد تو سپردم، همچون پرنده‌ای که در قفس خاطراتش محبوس شده است. تو، که با یک نگاه، آسمان قلبم را با رنگ‌های عشق پر کردی و حالا، تنها سایه‌ای از تو در ذهنم باقی مانده است، مانند تصویری محو در آینه زمان. یاد آن روزهای شاداب، مثل بوی گل‌های بهاری در یادم می‌ماند، که در نسیم ملایم بهار به مشام می‌رسد، اما اکنون، قلبم در باغی خشک و بی‌ثمر سرگردان است، مانند درختی که در بیابان به دنبال آب می‌گردد. عشق تو، همچون شعری ناتمام، در دل صفحات زندگی‌ام جا مانده؛ هر بیتش را با اشک‌های بی‌پایانم می‌نویسم و هر روز، به یاد تو، یک خط جدید به آن اضافه می‌کنم. اما این شعر هرگز تمام نخواهد شد، چون تو هرگز به من برنمی‌گردی و من در این شعر بی‌پایان، تنها مانده‌ام، مانند قاصدی که در جستجوی پیامی گم شده است… .

***
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ریپِر

سطح
2
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,771
18,782
مدال‌ها
5
چرا باید عشق، این‌قدر دردناک باشد؟ چرا باید قلبم را در دستانت بگذارم و تو با بی‌رحمی آن را بشکنی، مانند یک شیشه‌ی ظریف که به زمین می‌افتد؟ در خیابان‌های خالی، صدای قدم‌هایم را می‌شنوم که گویی صدای توست، همچون پژواک یاد تو در دل این شهر. در هر گوشه‌ای از این شهر، یاد تو زنده است. تو که با یک لبخند، دنیایم را روشن کردی و حالا، تنها تاریکی درونم را می‌بینم، مانند شب بدون ستاره‌ای که در آن گم شده‌ام. عشق ما، همچون داستانی غم‌انگیز است که هرگز به پایان نمی‌رسد، اما هیچ‌ک.س آن را نمی‌خواند، مانند کتابی که در قفسه‌ی فراموشی جا مانده است. من در این داستان تنها مانده‌ام، با قلبی شکسته و روحی خسته، چون قاصدی که پیغامش هرگز به مقصد نمی‌رسد. ای کاش می‌توانستم زمان را به عقب برگردانم و در آن لحظه‌های شیرین، در کنار تو بمانم، تا شاید بتوانم دوباره طعم عشق را بچشم، مانند گلی که در بهار دوباره شکوفا می‌شود… .

***
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ریپِر

سطح
2
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,771
18,782
مدال‌ها
5
در دل شب‌های سرد، وقتی به آسمان نگاه می‌کنم، یاد تو می‌افتم، همچون نوری که در دل تاریکی می‌درخشد. یاد آن روزهایی که با هم به ستاره‌ها نگاه می‌کردیم و آرزو می‌کردیم. حالا، ستاره‌ها برایم بی‌معنا شده‌اند، مانند کلمات بی‌صدا در یک شعر غم‌انگیز. تو رفتی و من در این تاریکی گم شدم. عشق تو، همچون زخم عمیق و دردناکی است که هر روز تازه می‌شود، مانند زخمی که هر بار به آن دست می‌زنم، دوباره باز می‌شود. هر بار که به یاد تو می‌افتم، دلم را می‌زنم و با خود می‌گویم: “چرا؟” اما هیچ جوابی ندارم، مانند گمگشته‌ای که در بیابان به دنبال آب می‌گردد. تنها چیزی که باقی مانده، خاطراتی است که مثل سایه‌ای بر دوشم سنگینی می‌کند، همچون بارانی که هرگز قطع نمی‌شود. و من، در این ویرانی، به دنبال نشانه‌ای از تو هستم، اما هر چه بیشتر جستجو می‌کنم، بیشتر گم می‌شوم، مانند قایقی که در دریای طوفانی سرگردان است… .

***
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ریپِر

سطح
2
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,771
18,782
مدال‌ها
5
عشق ما، مثل گلی سرخ در میان شاخ و برگ‌های بی‌رحم زندگی شکوفا شد، همچون نوری که در تاریکی می‌درخشد. اما حالا، این گل پژمرده شده و تنها خارهایش باقی مانده است، مانند یادگاری تلخ از روزهای خوش گذشته. هر روز به یاد تو، به یاد آن لحظات شیرین، قلبم را به درد می‌آورم، مانند کسی که بر زخم‌های کهنه نمک می‌پاشد. تو که با یک کلمه می‌توانستی دنیا را برایم زیبا کنی، حالا با سکوتت، همه چیز را ویران کرده‌ای، مانند طوفانی که درختان را از ریشه می‌کند. من در این ویرانی، به دنبال نشانه‌ای از تو هستم، اما هر چه بیشتر جستجو می‌کنم، بیشتر گم می‌شوم، مانند مسافری که در بیابانی بی‌پایان سرگردان است. ای کاش می‌توانستم در دنیای خیال، تو را دوباره بیابم و در آغوش بگیرم، اما تنها صدای باد و سکوت شب، همدمم شده‌اند، مانند دوستی که در تنهایی به یاد می‌آید… .

***
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین