متفرقه قوجامان_

[حیدار]

و انقدر کسی را دوست داشتید که رهایش کنید؟
ـــــــــــ

ـــــــــــ
همه چیز مصرف می شود
و بعد دور انداخته می شود
بیشتر از همه، انسان.

 

[حیدار]

من آن قدر زیاد رویا بافته ام و کمتر زیسته ام، که گاهی سه ساله ام.
اما روز بعد اگر خوابی که دیده ام محزون باشد سیصد ساله ام؛
تو اینطور نیستی؟
در لحظاتی به نظرت نمی رسد که در آستانه ی آغاز زندگی هستی و زمان دیگر، سنگینی چندین هزار قرن را روی دوش خود حس نمی کنی؟
ـــــــــــــــ
دقیقه ۴:۳۰

ـــــــــــــــ
من دور از خود، گم شده‌ام.

 

[حیدار]

نه، جایی نیست که جای خالی ام احساس شود. مترو پر از مردم است، رستوران پر از مردم است، سرها پر از مشغله های کوچک است. از دنیا بیرون لغزیدم و از دنیا چیزی کم نشد. باید باور کرد که ضروری نبودم.دوست داشتم ضروری باشم.دلم میخواست برای چیزی یا کسی ضروری باشم.
نبودم
ضمنا این را هم بگویم: دوستت داشتم.
حالا میگویم چون دیگر اهمیتی ندارد.
ــــــــــــــــ

ــــــــــــــــ

 

[حیدار]

حال و هوای تنهایی فقط در من نیست؛ دریا هم تاریک است، آسمان هم...

 

[حیدار]

سبب اصلی تنهائیم این است که نمی دانم جزئی از کدام داستان خواهم بود
گویا می بایست جزئی از داستانی میشدم اما مثل برگی از آن جدا افتادم.
ــــــــــــــ

 

[حیدار]

ـــــــــــــــــــ
من از کوهی ناشناخته به سوی دره ای که نباید با آن آشنا می شدم، سرازیر گشتم، و گام های من در شامگاه، آهسته بر آثار برجای مانده ی روشنایی جنگل جای می گرفتند. همه آنهایی که دوست داشتم، در سایه فراموشم کردند.

 

[حیدار]

تنها شانسی که داشتم توی زندگی این بود که یکی را داشتم باهاش این قدر حرف بزنم

 

[حیدار]

آدم باید خیلی ذلیل باشد که حسرت سال های بخصوصی از عمرش را بخورد.
ماها می توانیم با رضایت خاطر پیر شویم.
مگر دیروز آش دهن سوزی بود؟
یا مثلا پارسال، عقیده ات غیر از این است؟
افسوس چه چیزی را بخوریم؟ ها؟
جوانی؟
ما هرگز جوان نبوده ایم...

 

[حیدار]

من موجود عجیب و مضحکی شده ام.
شعورم درست کار می کند ولی احساساتم، چطوربگویم؟ کند شده.
نه آرزویی دارم و نه به چیزی دلبسته ام و نه به کسی علاقه مندم.

 

[حیدار]

برای آنان که در دردهایشان ته نشین شده اند
ولی به ذهنشان هم خطور نمی کند کسانی را بیازارند که در رویای پاک انسانیت به سر می برند.