جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [لالایی رزونانس] اثر «زهرا غلامی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط YAMUR با نام [لالایی رزونانس] اثر «زهرا غلامی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 87 بازدید, 3 پاسخ و 7 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [لالایی رزونانس] اثر «زهرا غلامی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع YAMUR
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط YAMUR
موضوع نویسنده

YAMUR

سطح
1
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Nov
1,015
8,367
مدال‌ها
3
وَٱلقَلَمِ وَمَا يَسطُرُونَ

عنوان: لالایی رزونانس
ژانر: عاشقانه، تراژدی
به‌قلمِ: زهرا غلامی
گپ نظارت (5) S.O.W
دیباچه:
کلیدهای سیاه و سفید زیر انگشتانم می‌لرزند، هر لمس زخمی بر تن سکوت است. نوای هر کلید، جایی میان بودن و نبودن جان می‌گیرد. هنگامی برای تو می‌نوازم، انگار مرز میان بودن و نبودن در من فرو می‌ریزد و کلیدهای خاکستری، پرده‌هایی از دل‌گذشت‌های ناگفته‌اند؛ لمس‌هایی که میان هیچ‌جا و هرجا در حال سوختن‌اند. و این پیانو تنها بازمانده‌ی داستانی است که هنوز پایانش را نمی‌دانم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

~Fateme.h~

سطح
5
 
مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار رمان
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,776
15,237
مدال‌ها
6
1000004494.png
"باسمه تعالی"

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

«قوانین تایپ رمان»

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
«پرسش و پاسخ تایپ رمان»

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
«درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.»
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.

«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
«درخواست جلد»

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، پس از قرار دادن چهل پارت درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
«درخواست نقد شورا»

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
«درخواست تگ»

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
«اعلام پایان رمان»

با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
موضوع نویسنده

YAMUR

سطح
1
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Nov
1,015
8,367
مدال‌ها
3
مقدمه:
دلم شرحه‌ شرحه است؛ خون از روحم چکه می‌کند و پیراهن سپید بختی‌ام را گلگون کرده است.
آری! دلم دست به خودکشی زده است،
که شاید تویی که در لا‌به‌لای بطن‌ها و عروق‌اش لانه گزیده‌ای را طرد کند.
ولی او نمی‌داند که تو هرشب در مغزم برایم «دوستت دارم» می‌سرایی...!

بال‌های سوخته_زهرا غلامی
 
موضوع نویسنده

YAMUR

سطح
1
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Nov
1,015
8,367
مدال‌ها
3
یه قلب فقط یکبار عاشق میشه!
- اشرف تک

در آبی‌رنگ قدیمی را باز کرد و دستی به دیوارهای کاهگلی و پیچک‌های تازه جوانه‌زده‌اش کشید. صدای ماشین‌ها، رفت و آمد مردم، صدای شرشر فواره‌ی وسط حیاط و پرنده‌های آوازخوان کوچک، تنها صدای پس‌زمینه‌ی این عمارت قدیمی و دلنشین بود. کیف مشکی‌رنگ مخصوص دوربینش را از شانه‌ی راستش به شانه‌ی چپ منتقل کرد و نگاهی به چند کودک که با سرخوشی دور حوض می‌چرخیدند انداخت و لبخندی بر لبان اناری‌اش جاگیر شد. نوازش‌های ملایم باد و بوی گل‌های یاس و رز سفید توی باغچه برایش حکم یک تراپی عمیق را داشت؛ به یاد نمی‌آورد آخرین بار کی چنین احساس آرامشی را تجربه کرده است. با دستی که روی شانه‌اش قرار گرفت، چشمانش را باز کرد و به عقب چرخید؛ با دیدن ماریا، لبخندش عمق گرفت.
- خوب داری برای خودت کِیف می‌کنی ها!
سری به نشانه‌ی تایید حرفش تکان داد و نگاهش را به سمت آسمان آبی و یکدست گرفت و نفس عمیقی از بوی تمیزی و طراوت باغ را به جان کشید.
- تنها جایی که آرامش دارم اینجاست. دوست دارم از تک‌تک ثانیه‌هایش نهایت استفاده را ببرم.
ماریا هم سری به نشانه‌ی تایید حرفش تکان داد و کیف زرشکی‌رنگش را از روی نیمکت چوبی برداشت و کنارش نشست و گفت:
- نمی‌خوای به بقیه چیزی بگی؟
مستاصل سرش را روی کیفی که روی زانوهایش قرار داشت گذاشت و با صدای آرام و لرزانی نالید:
- نمی‌تونم ماریا، نمی‌تونم...
ماریا دستش را حمایتگرانه روی شانه‌های نحیف و لاغرش کشید و کمی نزدیک‌تر شد تا او را در آغوش بگیرد.
- آخه چرا نمی‌تونی قربونت برم؟ تو اصلا یه گِرم احساس به ارسلان داری؟!
اشک دیدش را تار کرده بود و درست نمی‌توانست صورت ماریا را ببیند. در آغوش او فرو رفت و در همان حال با عجز لب زد:
- ندارم، به خدا که ندارم. اما بابام...
و بغضش مثل یک بمب باقی‌مانده از جنگ که محصول هزاران سال پیش است، یکباره ترکید. ماریا کمرش را نوازش می‌کرد تا کمی آرام‌تر شود، اما انگار هر نوازش به جای تسکین دردش را بیشتر و بیشتر می‌کرد.
- می‌خوای امشب رو بیای خونه‌ی ما؟
سر سنگینش را به نشانه‌ی «نه» به چپ و راست تکان داد و دستی زیر چشمانش کشید و با دیدن سیاهی نوک انگشت‌هایش آه از نهادش برخاست.
- نه، مامانم حالش خوب نیست، باید مراقبش باشم. توالت کدوم طرفی بود؟
ماریا غمگین سری تکان داد و با دست طرف راست را نشان داد و گفت:
- همین رو تا ته برو بعدش بپیچ سمت در اصلی، تابلو راهنماش معلومه.
کیفش را از روی نیمکت چوبی برداشت و گفت:
- تو برو، منتظر من نباش. من یکم کار دارم طرف‌های انقلاب، بعدش هم باید برم داروهای مامان رو بگیرم.
ماریا لبانش را تکان داد تا اعتراض کند، اما او راه اعتراض نرسیده‌اش را بست.
- نگرانم نباش، من خوبم. بلایی هم سر خودم نمی‌یارم.
ماریا با نارضایتی نگاهش کرد و گفت:
- باشه، اما رسیدی خونه بهم زنگ بزن. مراقب خودت هم باش.
لبخندی زد تا کمی دل او را خوش کند، هرچند خودش هم می‌دانست این لبخند را به هر چیزی می‌توان تعبیر کرد به جز امیدبخش بودن.
- حتما، تو هم همینطور.
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین