سومین شخص (گوینده):
(فرانسه، پاریس، عمارت ماری لانوین. ساعت ۱۳:۲۵ به وقت فرانسه.)
توجه: این رمان، دیالوگهای اوایلش به زبان فرانسوی و انگلیسی میباشد!
با شنیدن صدای پیانو، پا روی پا گذاشت و فنجان چایاش را در دست گرفت. رایحه عطر چای را به مشامش رساند و نفس عمیقی سر داد. صدای پیانو کل عمارت را در بر گرفت.
با قطع شدن صدای پیانو، ماری چشمانش را باز کرد و به آنائل که روی صندلی پیانو نشسته بود نگاه میکرد.
آنائل به آرامی از روی صندلی پیانو بلند شد و اشک سمجی که از روی گونهاش مسیر را به پایین صورتش طی میکرد، پاک کرد.
ماری، بیصدا بلند شد و دست آنائل را گرفت. به سمت آینه رفت و آنائل را بر روی صندلی نشاند.
شانهای را برداشت و موهای به رنگ شب آنائل را شانه میکشید. و از آینه به چهرهاش نگاه میکرد و لبخندی محو میزد. موهای مشکی، صورتی ظریف، مرواریدهای تیره و بینی و لبهایی که کاملا متناسب به صورتش بود. اصالت ایرانی از این چهره ساده، اما زیبا نمایان بود.
آنائل دستش را بر روی دست مادرش گذاشت و با صدای ظریفاش با زبان فرانسوی گفت:
- Je ne peux pas rester loin de toi, maman !
ترجمه: توان دوریت رو ندارم مادر!
ماری لبخند تلخی زد و گفت:
Nous ne sommes qu'à un an d'écart. Montrez au monde que vous êtes la petite fille de Marie Lanvin!
ترجمه: فقط یک سال از هم قراره دور باشیم. به دنیا نشون بده، تو دختر کوچولوی ماری لانوین هستی!
آنائل خندید، بلند شد و صورت مادرش که چین و چروک محوی دارد، را بو*سید و گفت:
- Je ne suis plus petite, maman!
ترجمه؛ من دیگه کوچولو نیستم مادر!
ماری تحسینآمیز سرش را تکان داد.
***
آنائل نفس عمیقی کشید و سوار ماشین شد.
چند دقیقه از شیشه به مادرش نگاه کرد. برایش این دوری سخت بود؛ خیلی سخت!
وقتی به فرودگاه رسید، وارد سالن شد که ناگاه سرمای سوزناکی به تنش برخورد کرد.
کتش که بر روی شانههایش بود را جلوتر کشید و روی صندلی انتظار نشست که چند دقیقه بعد صدای بلندگو به گوشش رسید: «
Dear passengers of flight number 978, Paris to London, please go to runways 21 to 26 to check in and receive your boarding pass.
ترجمه: مسافرین محترم پرواز شماره ۹۷۸، هواپیمای پاریس به لندن لطفا جهت تحویل بار و دریافت کارت پرواز، به باند پرواز ۲۱ تا ۲۶ مراجعه فرمایید. »
از جای برخاست و به سمت باند ۲۱ حرکت کرد.
***
- Excuse me, lady, do you need anything?
ترجمه: ببخشید بانو، چیزی لازم ندارید؟
آنائل به مهماندار لبخندی زد و با زبان انگلیسی گفت:
- No, thank you.
ترجمه: نه، تشکر از شما.
آنائل خواست پا روی پا بگذارد که آقای بورگارد کنار صندلیاش نشست.
- Notre première destination est Londres, cette semaine c'est la London Fashion Week. C’est l’un de nos plus grands objectifs.
ترجمه: اولین مقصد ما لندنه ، این هفته، هفته مد لندن هستش. این یکی از بزرگترین اهداف ما هست.
انائل، نگاهی به دستهای آقای بورگارد کرد که از استرس کمی عرق کردهبود.
دستش را بر روی دست آقای بورگارد گذاشت و به صورت تیره آقای بورگارد نگاه کرد و گفت:
-Soyez calme, ne doutez pas que je vous élèverai, vous et maman, espérez simplement en Dieu.
ترجمه: اروم باش، شک نکن هم شما و هم مامان رو سر بلند میکنم، فقط به خدا امیدوار باشید.
آقای بورگارد لبخندی تحسین آمیز به قیافه مصمم آنائل زد و با نفسی عمیق از کنار او برخاست.
آقای بورگارد، در چهره مصمم آنائل چیزی را دید که ماری لانوین در ۲۰ سال پیش آن را در پس خاطرات دختر مردهاش جا گذاشته بود.