جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته { مأمِن مِهْر} اثر •سونیا کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط سورن با نام { مأمِن مِهْر} اثر •سونیا کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 495 بازدید, 21 پاسخ و 20 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع { مأمِن مِهْر} اثر •سونیا کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع سورن
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط سورن
موضوع نویسنده

سورن

سطح
0
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,031
13,339
مدال‌ها
2
1000023558.png
بِسْمِ نْورْ
اثر: مأمِن مِهْر
به قلم: سونیا
ژانر: تراژدی، عاشقانه
عضو دفتر نظارت ادبی یکم

دیباچه:
مادر، مأمن آرامش و مهر است، جایی که جهان با تمام وسعتش در برابر او کوچک می‌نماید. او همچون ماه در دل شب، خورشید در صبح امید، و ستاره‌ای است که مسیر زندگی را روشن می‌کند. مادر، گل بی‌پژمری است که عطر عشقش همیشه در جان ما جاری است و قاصدکی است که نسیم وجودش آرزوهای ما را پرواز می‌دهد. در این دنیای بی‌انتها، هیچ چیز به اندازه‌ی حضور مادر، معنای حقیقی زندگی را نمایان نمی‌کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

DLNZ

سطح
7
 
🝢مدیر ارشد بخش ادبیات🝢
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار موسیقی
ناظر ادبیات
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
May
3,435
12,851
مدال‌ها
17
1683008322482 (1).png

عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.

حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[قوانین تایپ دلنوشته کاربران]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید:
[درخواست تگ دلنوشته | انجمن رمان‌بوک]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[اعلام پایان - دلنوشته کاربران]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانی
در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]

با آرزوی موفقیت برای شما،
[تیم مدیریت تالار ادبیات]
 
موضوع نویسنده

سورن

سطح
0
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,031
13,339
مدال‌ها
2
_‌گفتگو با مادر


معبودم…
در پس این روزهای سرد و خشکیده، صدای آهنگین قلبم در زندان قفسه سی*ن*ه‌ام به شدت می‌تپد و به گوش می‌رسد. این تپش، نه از شوق زندگی، بلکه از ترس عمیق و دردناکی است که هر روز به آن مبتلا می‌شوم. هر بار که به تو نگاه می‌کنم، احساس می‌کنم که زمان در حال فرار است و من نمی‌توانم آن را متوقف کنم. ترس از دست دادن تو مانند سایه‌ای سنگین بر زندگی‌ام سایه افکنده است. غمی که مانند بختک بر سی*ن*ه من آوار شده است، به من یادآوری می‌کند که هیچ چیز در این دنیا پایدار نیست. تو، مادرم، همیشه در کنارم بودی و حالا که به آینده فکر می‌کنم، احساس می‌کنم که این سایه، به آرامی در حال نزدیک شدن است. هر روزی که بدون تو می‌گذرد، گویی یک تکه از وجودم را از دست می‌دهم و این احساس به من اجازه نمی‌دهد که از زندگی لذت ببرم. یادآوری تو در هر لحظه، مانند نوری در تاریکی است که به من قوت می‌دهد، اما این ترس، همچنان در دل من ریشه دوانده است. می‌خواهم از تو بگویم، از ترس‌هایم، از غم‌هایم و از عشق بی‌پایانت که همچون چشمه‌ای زلال در دل من جاری است.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

سورن

سطح
0
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,031
13,339
مدال‌ها
2
ـ‌یادآوری دوران کودکی


جانانم…
به یاد می‌آورم روزهایی را که در آغوش تو بودم و احساس امنیت و آرامش می‌کردم. چهره‌ات همیشه برایم روشنایی می‌آورد و صدایت همچون موسیقی دلنواز بود. یادم می‌آید که چگونه در آغوش تو خوابم می‌برد و هر بار که بیدار می‌شدم، تو در کنارم بودی. این روزها برایم مانند یک افسانه زیبا بودند که در دنیای واقعی به وقوع پیوسته‌اند. اما حالا، با هر لحظه‌ای که می‌گذرد، ترس از دست دادنت مانند سایه‌ای بر زندگی‌ام سنگینی می‌کند. مادرم، هر بار که به تو نگاه می‌کنم، دلم می‌خواهد زمان را متوقف کنم و تو را برای همیشه در آغوش بگیرم. این ترس از جدایی، گویی یک زخم عمیق در قلبم ایجاد کرده است. یادآوری آن روزهای شیرین، گاهی اوقات به من آرامش می‌دهد، اما در عین حال، این ترس از دست دادن تو، مانند یک کابوس دائمی است که هرگز نمی‌توانم از آن فرار کنم. این ترس، همچون بختکی سنگین بر دوش من نشسته و نمی‌گذارد از زندگی لذت ببرم. در این روزهای سرد، یاد تو همچون شعله‌ای در دل شب است که به من امید می‌دهد، اما این امید، گاهی اوقات با ترس از دست دادن تو تداخل می‌کند و مرا در دنیایی از اضطراب و نگرانی غرق می‌کند.
 
موضوع نویسنده

سورن

سطح
0
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,031
13,339
مدال‌ها
2
ـ‌ترس از جدایی

عزیزم…
نمی‌دانم چگونه می‌توانم با این ترس زندگی کنم. هر بار که به تو نگاه می‌کنم، دلم می‌خواهد زمان را متوقف کنم و تو را برای همیشه در آغوش بگیرم. اما می‌دانم که زندگی همیشه در حال تغییر است و هیچ چیز پایدار نیست. این ترس از جدایی، گویی یک زخم عمیق در قلبم ایجاد کرده است. هر بار که به یاد می‌آورم که ممکن است روزی تو را نداشته باشم، قلبم به شدت می‌تپد و احساس می‌کنم که دنیا بر سرم خراب می‌شود. چگونه می‌توانم بدون تو زندگی کنم؟ چگونه می‌توانم با این درد زندگی کنم؟ این سوالات همیشه در ذهنم هستند و هر بار که به تو فکر می‌کنم، ترس از دست دادن تو به شدت در وجودم شعله‌ور می‌شود. گاهی اوقات، در خواب‌های شبانه‌ام، تو را می‌بینم که با لبخند به من نگاه می‌کنی و این خواب‌ها به من آرامش می‌دهند، اما بیدار شدن از این خواب‌ها، مانند یک ضربه دردناک به قلبم است. احساس می‌کنم که هر شب در جنگی با خواب‌هایم هستم، جنگی که هرگز نمی‌توانم پیروز شوم. این خواب‌ها، گاهی اوقات به من یادآوری می‌کنند که چقدر به تو نیاز دارم و چقدر زندگی‌ام به وجود تو وابسته است. در این جنگ، تو همیشه پیروز خواهی بود، زیرا عشق تو در قلبم همیشه زنده است.
 
موضوع نویسنده

سورن

سطح
0
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,031
13,339
مدال‌ها
2
ـ‌قدرت عشق


جهانم…
عشق تو برای من قدرتی بی‌پایان است. هر روز به یاد می‌آورم که تو چقدر برای من فداکاری کردی و چگونه با عشق و محبتت مرا بزرگ کردی. اما این عشق، گاهی اوقات به ترس تبدیل می‌شود، ترس از اینکه یک روز دیگر نتوانم صدای تو را بشنوم یا در آغوش تو پناه ببرم. این احساس، گویی یک سلاح دو لبه است که هم مرا به جلو می‌برد و هم به من آسیب می‌زند. تو، مادرم، به من یاد می‌دهی که چگونه با این ترس‌ها و نگرانی‌ها روبرو شوم و از آن‌ها فرار نکنم. عشق تو به من می‌آموزد که باید از هر لحظه زندگی بهره‌برداری کنم و آن را گرامی بدارم. اما در عین حال، این عشق به من یادآوری می‌کند که هیچ چیز در این دنیا پایدار نیست و این ترس از دست دادن آن نیز به من فشار می‌آورد. هر بار که به یاد می‌آورم که تو چقدر برای من مهم هستی، قلبم به شدت می‌تپد و اشک در چشمانم جمع می‌شود. این عشق، نیرویی است که مرا به جلو می‌برد، اما در عین حال، ترس از دست دادن آن نیز به من فشار می‌آورد. باید یاد بگیرم که از این عشق بهره‌مند شوم و آن را گرامی بدارم، زیرا تو، مادرم، همیشه در قلبم خواهی ماند.
 
موضوع نویسنده

سورن

سطح
0
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,031
13,339
مدال‌ها
2
ـ‌لحظات شیرین

محبوبم…
یادآوری لحظات شیرین با تو، مانند گنجینه‌ای ارزشمند در دل من است. به یاد می‌آورم روزهایی را که در کنار تو می‌نشستم و به داستان‌های شیرینت گوش می‌دادم. تو، مادرم، همیشه می‌دانستی چگونه با کلماتت دنیای من را زیباتر کنی. آن روزها برایم مانند یک افسانه زیبا بودند که در دنیای واقعی به وقوع پیوسته‌اند. اما حالا، با هر لحظه‌ای که می‌گذرد، ترس از دست دادنت مانند سایه‌ای بر زندگی‌ام سنگینی می‌کند. هر بار که باران می‌بارد و صدای قطراتش را می‌شنوم، یاد تو به یادم می‌آید و ترس از اینکه این لحظات دیگر تکرار نخواهند شد، قلبم را می‌فشارد. تو همیشه به من یاد می‌دادی که چگونه باید از زندگی لذت برد و هر لحظه را گرامی داشت. اما حالا، این ترس از دست دادن تو، مانند یک زخم عمیق در قلبم ایجاد کرده است. هر بار که باران می‌بارد، به یاد تو می‌افتم و احساس می‌کنم که دنیا بدون تو خالی است. این احساس، گویی یک غم سنگین بر دوش من است و نمی‌دانم چگونه با آن کنار بیایم. یادآوری آن لحظات شیرین، همیشه با خودم می‌آورم، اما ترس از اینکه ممکن است روزی دیگر نتوانم این لحظات را تجربه کنم، مرا آزار می‌دهد.
 
موضوع نویسنده

سورن

سطح
0
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,031
13,339
مدال‌ها
2
ـ‌حسرت‌ها

زیباترینم…
حسرت‌هایی دارم که نمی‌توانم از آن‌ها فرار کنم. حسرت اینکه شاید نتوانستم بیشتر از تو یاد بگیرم یا بیشتر از عشق تو بهره‌مند شوم. گاهی فکر می‌کنم آیا به اندازه کافی از تو سپاسگزاری کرده‌ام؟ آیا به اندازه کافی به تو عشق ورزیده‌ام؟ این سوالات همیشه در ذهنم هستند و هر بار که به تو فکر می‌کنم، احساس می‌کنم که نتوانسته‌ام به خوبی از تو قدردانی کنم. این حسرت‌ها، مانند زخم‌های عمیق در قلبم باقی می‌مانند و هر روز بیشتر از دیروز مرا آزار می‌دهند. به یاد می‌آورم که چگونه در دوران کودکی‌ام، همیشه به دنبال محبت و توجه تو بودم و اکنون که بزرگ شده‌ام، احساس می‌کنم که هنوز هم به آن محبت نیاز دارم. این حسرت‌ها، گاهی اوقات به ترس تبدیل می‌شوند و مرا از لذت بردن از زندگی بازمی‌دارند. آیا می‌توانم روزی این حسرت‌ها را فراموش کنم و از عشق تو بهره‌مند شوم؟ تو، مادرم، همیشه در قلبم خواهی ماند و من باید یاد بگیرم که از هر لحظه‌ای که با تو هستم، لذت ببرم.
 
موضوع نویسنده

سورن

سطح
0
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,031
13,339
مدال‌ها
2
ـ‌روزهای سخت


مهتابم…
در روزهای سخت زندگی، تو همیشه در کنارم بودی. اما حالا که به آینده فکر می‌کنم، ترس از اینکه روزی نتوانم در کنار تو باشم، مرا آزار می‌دهد. چگونه می‌توانم بدون تو ادامه دهم؟ چگونه می‌توانم با این درد زندگی کنم؟ این سوالات همیشه در ذهنم هستند و هر بار که به تو فکر می‌کنم، احساس می‌کنم که دنیا بر سرم خراب می‌شود. تو همیشه به من یاد می‌دادی که چگونه باید با مشکلات زندگی روبرو شوم و هر بار که به یاد آن روزها می‌افتم، احساس می‌کنم که قدرت تو در وجودم زنده است. اما این ترس از دست دادن تو، گاهی اوقات به من اجازه نمی‌دهد که از زندگی لذت ببرم. هر روزی که بدون تو می‌گذرد، گویی یک تکه از وجودم را از دست می‌دهم و این احساس به من اجازه نمی‌دهد که از زندگی لذت ببرم. در خواب‌هایم، گاهی تو را می‌بینم که با لبخند به من نگاه می‌کنی و این خواب‌ها به من آرامش می‌دهند، اما بیدار شدن از این خواب‌ها، مانند یک ضربه دردناک به قلبم است. احساس می‌کنم که هر شب در جنگی با خواب‌هایم هستم، جنگی که هرگز نمی‌توانم پیروز شوم. این خواب‌ها، گاهی اوقات به من یادآوری می‌کنند که چقدر به تو نیاز دارم و چقدر زندگی‌ام به وجود تو وابسته است.
 
موضوع نویسنده

سورن

سطح
0
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,031
13,339
مدال‌ها
2
ـ‌امید به آینده


یگانه‌ام…
با وجود تمام این ترس‌ها، هنوز هم امید دارم. امید به اینکه روزی بتوانم تمام عشق و محبت تو را به دیگران منتقل کنم. امیدوارم بتوانم از تو یاد بگیرم و به دیگران نشان دهم که عشق واقعی چیست. این امید به من قدرت می‌دهد تا با ترس‌هایم روبرو شوم و از زندگی لذت ببرم. هر بار که به تو فکر می‌کنم، احساس می‌کنم که تو هنوز در کنارم هستی و این احساس به من آرامش می‌دهد. تو، مادرم، در دل من همچون نسیمی ملایم و دلپذیر هستی که روح و جانم را تسکین می‌دهد. این امید، نیرویی است که مرا به جلو می‌برد و به من انگیزه می‌دهد تا بهتر زندگی کنم. باید یاد بگیرم که از این امید بهره‌مند شوم و آن را گرامی بدارم. تو، مادرم، همیشه در قلبم خواهی ماند و من هرگز فراموش نخواهم کرد که چقدر به تو نیاز دارم. این امید، همچون نوری در تاریکی است که به من راه نشان می‌دهد و به من یادآوری می‌کند که باید از هر لحظه زندگی بهره‌برداری کنم.
 
بالا پایین