جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

معاصر ماجرای ازدواج اردشیرزاهدی وشهناز پهلوی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تاریخ معاصر توسط اولدوز با نام ماجرای ازدواج اردشیرزاهدی وشهناز پهلوی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 163 بازدید, 18 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته تاریخ معاصر
نام موضوع ماجرای ازدواج اردشیرزاهدی وشهناز پهلوی
نویسنده موضوع اولدوز
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط اولدوز
موضوع نویسنده

اولدوز

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
7,202
9,221
مدال‌ها
7
موضوع نویسنده

اولدوز

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
7,202
9,221
مدال‌ها
7
پدرش سپهبد فضل‌الله زاهدی و مادرش خدیجه‌خانم پیرنیا، دختر حسین‌خان پیرنیا، مؤتمن‌الملک، رئیس پیشین مجلس شورای ملی و نوۀ میرزا نصرالله‌خان مشیرالدوله بود که در دوران صدارت وی، فرمان مشروطیت ایران به امضا رسید. همسرش شهناز پهلوی بود، فرزند محمدرضا‌شاه پهلوی و فوزیه، خواهر ملک‌فاروق پادشاه مصر. این پیوندها اما همه به جدایی ختم شد؛ هم زاهدی پدر، نخست‌وزیر پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با پیرنیا، هم شاه و فوزیه و هم اردشیر زاهدی و شهناز پهلوی که حاصلش دختری است به اسم مهناز و ۷ سال بعد در ۱۳۳۴ کارشان به جدایی کشید.
 
موضوع نویسنده

اولدوز

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
7,202
9,221
مدال‌ها
7
رابطه داماد سابق که روزگاری به دلیل خدماتش نشان درجۀ یک رستاخیز گرفت و به سمَت آجودان کشوری شاه منصوب شد و سفیر ایران در واشنگتن و لندن و وزیر خارجه شد، هرگز با شاه قطع نشد و محرم و امین پهلوی ماند گرچه سه سال قبل از درگذشت خود گفت اگر از بیماری شاه خبر داشت به مردم می‌گفت.
 
موضوع نویسنده

اولدوز

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
7,202
9,221
مدال‌ها
7
اردشیر زاهدی زمستان ۲۰۰۹ در خانه‌اش در مونترو سوئیس، در گفت‌وگویی در پروژه ملی تاریخ شفاهی و تصویری ایران معاصر با مجید تفرشی و حسین دهباشی، که هنوز متن کامل و کتابش منتشر نشده، ماجرای ازدواجش با شهناز در سال ۱۳۳۶ را شرح داده که «تاریخ ایرانی» آن را منتشر می‌کند:
 
موضوع نویسنده

اولدوز

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
7,202
9,221
مدال‌ها
7
من هیچوقت بعد از جدایی پدر و مادرم در زندگی نمی‌خواستم زن بگیرم، در موقعی هم که در امریکا بودم دو تا، یکی از خوشگل‌ترین زن‌های دانشگاه که حتی کووین - به قول معروفتر صحبتش شد - با من بود، با او هم شرافتمندانه گفتم که من نمی‌توانم با او عروسی کنم، چون من می‌روم به مملکتم، نه زبان مادر و پدرم و عمه و خاله‌ام را می‌فهمی و نه اینکه زندگی به این وضعی است که اینجا هست و الان در ایران است و نه اینکه عرض شود من می‌توانم تو را خوشبخت کنم! بنابراین باید… اما خوب بیرون می‌رفتم با اشخاص، وقتی که به ایران آمدم این همیشه در ذهن من بود، به همین دلیل در ایام عید چون وجدانا ناراحت بودم و نمی‌خواستم برای تحویل سال نو با پدرم باشم یا با مادرم که جدا هستند، خودم را به عنوانی که کار دارم می‌مانم، یا می‌رفتم داخل ماشین دیر می‌رسیدم که با این‌ها نبودم، این عقیده‌ای که می‌خواهید این بود در کله.
 
موضوع نویسنده

اولدوز

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
7,202
9,221
مدال‌ها
7
تا اینکه در موقعی که در رکاب اعلیحضرت آمدیم به آلمان و دختر پادشاه آن وقت در بلژیک تحصیل می‌کرد، قرار بر این بود که بیاید و مادر پادشاه هم علاقمند بودند که نوه‌شان بیاید و پدرش را ببیند. جریانات خانوادگی بود، افرادی بودند، تحریکاتی بود و تقریباً ناراحتی می‌آورد پیش که شاید اگر که آن وقت علیاحضرت ثریا چیزی نبود، قرار بر این بود که آقای سفیرمان هم که من با او تماس گرفتم، همین آقای تهرانی بود و فون هروارد که رئیس کل تشریفات بود، اولین شخصیت آلمانی است که مامور شد، اولین سفیر بعد از جنگ دوم بین انگلستان و آلمان. در اینجا پدر من تلگرافی کرد که ایشان لازم است که دخترشان را ببینند، از لحاظ جنبه بشریت و مردمی، از آن طرف هم علیاحضرت ملکه اصرار داشتند، ایشان هم نمی‌آمدند و عقب می‌افتاد، از هامبورگ این موضوع ادامه پیدا کرد و فکر کردیم بهترین جا در کلن باشد، چون فاصله یکی دو ساعته است با ترن یا ماشین تا بلژیک، از آنجایی که آن شهر الان اسمش یادم نیست بعد رفتیم آمدیم به بادن‌بادن و آمدیم به مونیخ. در این جریان چون تمام تلگراف‌های رمز نخست‌وزیر به دست من می‌آمد، جواب‌ها معکوس…در اینجا تلگرافی آمد که ایشان به من دارد می‌زند، تا دخترشان را ندیدند به ایران نیایند، به حالت تندی! در اینجا یک حالتی بود که معلوم است این بود که من ترتیبی دادم. اعلیحضرت فرمودند بروم ترتیبی بدهم که آن فون هروارد هم ترتیب داد که سفیر ما ایشان را بیاورد، از آخن که سرحد آلمان و بلژیک است، با ترن مخصوصی این‌ها را به مونیخ بیاورند، همدیگر را ببینند و شبی است که فردایش هم می‌خواهیم برویم، آنجا این ملاقات درست شد و ایشان را ملاقات کردند و بعد هم راه افتادند و رفتند.
 
موضوع نویسنده

اولدوز

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
7,202
9,221
مدال‌ها
7
در موقعی که پدرم من نخست‌وزیر شد، یکی دو تا تحریکات آمد پیش، یکی اینکه یکی دو تا از روزنامه‌ها شایعه کردند چون پدر من روابط نزدیکی با خانواده قشقایی داشتند من می‌خواهم دختر ناصرخان قشقایی را بگیرم که صحیح نبود! و گفتم تکذیبش کنیم، حتی اینقدر عصبانی شده بودم که می‌خواستم بدهم تیمسار دادستان توقیفش کنند چون خلاف کرده بودند. در این باز روزنامه‌ای دیگر که اسمش را یادم رفته، نوشته بود که قرار بر اینست که دختر پادشاه هم به من داده بشود، اینجا عصبانی شدم و از آقای دادستان خواستم که روزنامه‌اش را توقیف کنید، بعد اعلیحضرت گفتند چرا به مردم گفتید، گفتم چون دروغ بی‌خود نوشته! این بود که هیچ وقت نه من در این فکر بودم، نه ایشان. در این موقعیت هم دو، سه تا خواستگاری بسیار مهم پیش آمد، یکی عرض شود برای پادشاه عراق بود ملک فیصل، جوانی بود که مذاکراتی شد نظر… ایشان در بلژیک هستند.
 
موضوع نویسنده

اولدوز

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
7,202
9,221
مدال‌ها
7
بعد یکی از آقاخانی‌ها بود که آن‌ها روحانی‌ها فکر می‌کردند که اصلاً نمی‌تواند درست باشد برای اینکه پنج امامی و هفت امامی و این حرف‌ها، باری در این جریانات روابط اعلیحضرت با مادرشان بیشتر از طریق من می‌شد و اعلیحضرت علیرضا اگر چیزی داشت روی نزدیکی که من با اعلیحضرت پیدا کرده بودم، و آن وقت روابط مادر پادشاه و عروس یعنی مادر و عروس با هم یک مقدار تیره شده بود، چون انتیک‌هایی در هر خانواده سلطنتی هم گرفته از قدیم تا به حال از این حرف‌ها هست و ربطی به ما نمی‌توانست داشته باشد.
 
موضوع نویسنده

اولدوز

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
7,202
9,221
مدال‌ها
7
در این جریان من قرار بود در رکاب اعلیحضرت مثل همیشه با علیاحضرت برویم، می‌رفتیم در آبعلی که اسکی کنیم، در این دو روزی که قبل از رفتن‌مان که هر ساله بود برای اسکی، علیاحضرت ملکه مادر به من تلفن کردند صبح خیلی زود که اردشیر خودت را اینجا برسان که شهناز مریض است! من هم فوراً خودم را حصارک زندگی می‌کردم رساندم به آنجا و از آنجا هم به دکتر پروفسور عدل تلفن کردم که تو نزدیک هستی، برو قصر تا من بیایم آنجا. ایشان هم این کار را کردند آمدیم آنجا و بعد از معاینات معلوم شد که این مریض یعنی دختر پادشاه آپاندیس دارد و فوراً باید منتقل بشود به مریض‌خونه، از آنجا من رفتم پهلوی اعلیحضرت و به عرض ایشان رساندم که جریان چیه؟
 
موضوع نویسنده

اولدوز

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
7,202
9,221
مدال‌ها
7
فرمودند که باید چه کرد؟ چون وزیر دربار در آن میان زیاد بی‌طرف نبود، بعد گفتم باید هم اعلامیه داده بشود گفتند خیلی خب به وزیر دربار هم بگویید، من می‌رفتم و می‌آمدم! تا اینکه آن روزی که اعلیحضرت و علیاحضرت ملکه ثریا قرار است تشریف‌فرما شوند، اعلیحضرت به من فرمودند شما چطورست همین‌جا بمانید و این چند روزه ما را در جریان بگذارید. به ایشان عرض کردم که شما خودتان تشریف بیاورید به بیمارستان، دخترتان را با ملکه ببینید و بعد تشریف ببرید. فرمودند با علیاحضرت صحبت کنید، من با ایشان چون آشنایی داشتم از موقعی که ایشان در اصفهان بودند. ایشان هم موافقت فرمودند و من رفتم حصارک.
 
بالا پایین