جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

آموزشی متن نمایشنامه قرمز

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته نمایش‌نامه توسط DLNZ با نام متن نمایشنامه قرمز ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 755 بازدید, 36 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته نمایش‌نامه
نام موضوع متن نمایشنامه قرمز
نویسنده موضوع DLNZ
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,428
13,043
مدال‌ها
17
مکان: یک پارک
پرده‌‌ی اول
صحنه: قرمز
یکی روی نیمکتی خوابیده، یکی روی نیمکتی دیگر دارد روزنامه می‌خواند. یکی دارد...و روی یک نیمکت مردی که سراپا قرمز پوشیده نشسته است. بالای چهل و پنج سال به نظر می‌رسد. یک تکه مقوا در دست دارد که روی آن با خط قرمز نوشته شده: اگر تصمیم گرفته‌اید خود را بکشید با من حرف بزنید. نور صحنه خاموش می‌شود.

صحنه: ناهید و نرگس
( ناهید روی نیمکت نشسته است. زنی چادری که عینک آفتابی به چشم دارد به او نزدیک می‌شود. نگاه ناهید به سمت دیگر پارک است. زن چادری کنار ناهید می‌نشیند. )
نرگس: سلام ناهید. ( ناهید به سرعت از روی نیمکت برمی‌خیزد که برود. نرگس دست‌ش را می‌گیرد ) بشین. من تنهام.
ناهید: جون مامان دروغ نمی‌گی؟
نرگس: نه به قرآن مجید.
ناهید: مواظب بودی کسی دنبال‌ت نکنه؟
نرگس: آره.
ناهید: چه جوری پیدام کردی؟
نرگس: مهران عکس‌ت رو داده توی روزنامه چاپ کرده‌ن.
ناهید: کی چاپ شده؟
نرگس: دیروز. نوشته شده تو اختلال حواس داری و مدتی ئه از خونه اومدی بیرون و دیگه پیدات نشده. تلفن خونه‌‌تون و خونه‌ی مامان این‌ها رو داده که هر کی تو رو دیده زنگ بزنه.
ناهید: می‌بینی چه آدم رذلی ئه؟ حالا هر کی من رو ببینه فوری زنگ می‌زنه به‌خاطر ثواب‌ش خبر می‌‌ده من رو کجا دیده چون فکر می‌کنه داره یه خانواده رو از نگرانی نجات می‌ده دیگه. نمی‌دونه که داره قبر من رو می‌کنه.
نرگس: شانس آوردی من خونه‌ی بابا این‌ها بودم. وقتی یکی زنگ زد که نشانی تو رو بده گوشی رو من برداشتم. ولی می‌ترسم همین‌که من راه افتادم بیام این‌جا باز یکی دیگه که تو رو دیده زنگ زده باشه نشانی این‌جا رو داده باشه. با این آرایش غلیظی که تو کردی شدی گاو پیشونی سفید. تو واقعا اون کارها رو کردی ناهید؟
ناهید: آره.
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,428
13,043
مدال‌ها
17
ناهید: برای چی گریه می‌کنی؟ آدم‌ها از این‌جا دارن رد می‌شن به ما نگاه می‌کنن. خیلی خب، پا شو برو.
نرگس: خدا رو شکر که من گوشی رو برداشتم. اگه بابا یا علی گوشی رو برمی‌داشتن الان می‌اومدن این‌جا می‌کشتن‌ت. بابا گفته اگه ثابت شه ناهید اون کارها رو کرده خودم سرش رو می‌برم.
ناهید: دیگران خانواده دارن ما هم خانواده داریم.
نرگس: من نگران‌ت هستم ناهید.
ناهید: نگران من نباش. من می‌تونم مشکل‌م رو تنهایی حل کنم. اما اگه پدر و مادر درست و حسابی داشتیم من الان وضع‌م این‌جوری نبود.
نرگس: اون بدبخت‌ها چه تقصیری دارن؟
ناهید: من چند بار از خونه‌ی اون مرتیکه زدم بیرون اومدم پیش مامان این‌ها؟ چه‌قدر به‌شون گفتم من دیگه دوست ندارم برگردم توی اون خونه؟ اما اون‌ها هر بار من رو برگردوندن پیش اون.
نرگس: دل‌م برای مامان می‌سوزه.
ناهید: حال‌ش چه‌طور ئه؟
نرگس: همه‌ش غصه می‌خوره.
ناهید: یه کاری برای من می‌کنی؟
نرگس: چه‌کار کنم؟
ناهید: برو خونه‌ی ما، از توی کشوی میزتوالت‌م قباله‌ی ازدواج و شناس‌نامه‌ی من و مهران رو بردار بیار برای من. ( از کیف خود دسته کلیدی برمی‌دارد. ) این کلید کشویی ئه که قباله‌ و شناس‌نامه‌ها‌ توش ئه. این هم کلید در ورودی ساختمان ئه. این هم کلید آپارتمان ئه.
نرگس: می‌ترسم یهو مهران سربرسه من رو ببینه.
ناهید: اگه الان بری مهران خونه نیست. ولی برای محکم‌کاری همین‌که رسیدی سر کوچه‌مون اول یه زنگ بزن خونه اگه دیدی گوشی رو برنداشت اون‌وقت برو تو. این کار رو برام می‌کنی؟
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,428
13,043
مدال‌ها
17
نرگس: قباله و شناس‌نامه‌‌ها رو برای چی می‌خوای؟
ناهید: می‌خوام برم خارج. نمی‌خوام مهران مدرکی داشته باشه که من رو ممنوع الخروج کنه. تا بخواد هم مدرک جور کنه که من زن‌شم من از این کشور رفتم. دارم پول جور می‌کنم که برم.
نرگس: چه جوری پول جمع می‌کنی؟
ناهید: راه‌ش رو پیدا کردم.
نرگس: ( با بغض ) چه بلایی داری سر خودت می‌آری ناهید؟
ناهید: دیگه هیچ‌چی برام مهم نیست. فکر و ذکرم فقط این ئه که از هر راهی شده پول جمع کنم.
نرگس: کار درستی نمی‌کنی. آخه می‌خوای بری خارج چه‌کار کنی؟ اون‌جا که دیگه نمی‌تونی از این راه پول جمع کنی.
ناهید: اون‌جا دیگه خیال‌م راحت ئه جان‌م در خطر نیست. کار پیدا می‌کنم.
نرگس: از وقتی که این اتفاق برای تو افتاده رابطه‌ی من و حامد هم بد شده. مدام به‌م سرکوفت می‌زنه. هر چرتی دل‌ش می‌خواد به‌م می‌گه. دیگه هیچ اعتراضی نمی‌تونم بکنم. تا یه ایرادی به‌ش می‌گیرم فوری موضوع تو رو می‌کشه وسط بحث. می‌گه خواهرت خراب ئه.
ناهید: گه می‌خوره. بزن توی دهن‌ش. مرتیکه‌ی هیز. همین شوهر پف‌یوز‌ت این‌قدر به‌م هیزی می‌کرد که حال‌م به هم می‌خورد. حالا مرتیکه واسه من پیغمبر شده. من هیچ‌چی به‌ت نمی‌گفتم چون نمی‌خواستم زندگی‌تون به هم بخوره.
نرگس: ولی من می‌فهمیدم. خیلی وقت‌ها به خاطر تو با هم دعوا می‌کردیم.
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,428
13,043
مدال‌ها
17
صحنه: افشین
( ابراهیم، مردی حدود 60 ساله روی نیمکت نشسته است. صدای بلندگوی پارک: از عزیزان خواهشمندیم روی چمن‌های پارک ننشینید. در صورت مشاهده هرگونه خلاف لطفا به حراست پارک گزارش فرمایید.)
افشین: سلام.
ابراهیم: سلام.
افشین: ببخشید شما از شعر خوش‌تون می‌آد؟
ابراهیم: بله.
افشین: من با سرمایه‌ی شخصی یه کتاب شعر چاپ کرده‌م و الان دارم می‌فروشم‌ش. اگه دل‌تون می‌خواد ازم بخرین.
ابراهیم: می‌شه خواهش کنم یکی از شعرهاتون رو بلند برای من بخونید؟ که من تصمیم بگیرم بخرم یا نه.
افشین: خواهش می‌کنم. یه شعر کوتاه رو براتون می‌خونم: ...
ابراهیم: خیلی غم‌گین و سیاه بود. شعرهای امیدوارکننده هم توی کتاب‌تون هست؟
افشین: نه.

صحنه: ناهید و نرگس
نرگس: وقتی فهمیدی داره با زن‌های دیگه می‌پره وسایل‌ت رو جمع می‌کردی می‌رفتی پیش مامان این‌ها.
ناهید: می‌رفتم پیش مامان که همون حرف‌های تکراری‌ش روبه‌م بگه؟" مرد هر کاری کرد چیزی نگیم. اگه با یه زن هم دیدیم‌ش ناراحت نشیم. هر جا بره باز برمی‌گرده پیش زن خودش." آخه این هم شد حرف؟


نرگس: حرف درستی ئه. حق با مامان ئه. مرد اگه خ*یانت کنه فقط خ*یانت کرده اما زن اگه خ*یانت کنه زندگی از هم می‌پاشه. همین‌طور که الان زندگی تو از هم پاشیده.
ناهید: خیلی خب. حرف‌هات رو زدی؟ حالا پا شو برو.
نرگس: من الان نمی‌خوام برم. هنوز می‌‌تونم پیش‌ت باشم.
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,428
13,043
مدال‌ها
17
ناهید: پا شو برو. من منتظر کسی هستم.
نرگس: منتظر کی؟
ناهید: تو چی‌کار داری؟ پا شو برو دیگه.
نرگس: منتظر کی هستی ناهید؟
ناهید: با یکی قرار دارم. گریه نکن. همه دارن نگاه‌مون می‌کنن. بلند شو برو. 0 بار دیگر شمرده و کشیده می‌گوید:) بلند شو برو.
نرگس: من یه خورده پول آوردم برات. ببخشید. بیش‌تر از این نداشتم.
ناهید: دست‌ت درد نکنه.
نرگس: به‌م زنگ بزن. من رو بی‌خبر نذار. صبح‌ها که حامد خونه نیست. به‌م زنگ بزن یه جایی هم‌دیگر رو ببینم.
ناهید: باشه.
نرگس: بیا این چادر رو بگیر سرت کن که نشناسن‌ت. ( چادر مشکی را به ناهید می‌د‌هد. )
ناهید: چادر مامان ئه؟
نرگس: آره. تو رو خدا همین الان سرت کن. دیگه نیا توی این پارک. ممکن ئه تا حالا خیلی‌های دیگه نشانی تو رو داده باشن. تو رو خدا مواظب خودت باش. تو رو خدا همین الان چادر رو سرت کن. ( ناهید چادر را سرش می‌کند. ) این عینگ آفتابی رو بگیر بزن به چشم‌ت. تو رو خدا یه جوری بگرد که مردم نتونن بشناسن‌ت. الهی من قربون‌ت بشم.

صحنه‌: خروس
( قرمز دارد روزنامه می خواند. مردی به او نزدیک می‌شود که سرش زیر کله‌ی عروسکی بزرگ یک خروس پنهان است، نظیر آن‌چه که جلوی برخی رستوران‌ها برای جلب مشتری بر سر می‌گذارند. یک نوشته از گردن مرد آویزان است که روی آن نوشته شده: رستوران پارک آماده‌ی پذیرایی از شما ست. سیگاری به قرمز تعارف می‌کند.)
قرمز: سلام. ( سیگار را می‌گیرد. )
خروس: سلام. ( فندک خود را برای قرمز روشن می‌کند. ) الان نمی‌کشم.
( مرد کله‌ی عروسکی را از سر برمی‌دارد. حدود سی سال دارد. سیگاری برای خود روشن می‌کند. )
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,428
13,043
مدال‌ها
17
مرد: شب رو این‌جا می‌خوابی؟
قرمز: آره.
مرد: من هر روز صبح کارم این ئه که هر کی به‌م سفارش‌ کنه از خواب بیدارش می‌کنم. می‌خوای فردا صبح بیدارت کنم؟
قرمز: بله. ممنون می‌شم.
مرد: اسم‌ت چی ئه؟ وقتی می‌خوام بیدارت کنم چی صدات کنم؟
قرمز: قرمز.
مرد: اسم من هم خروس ئه.
[ قرمز مات به خروس نگاه می‌کند. سپس لب‌خند می‌زند )
قرمز: واقعا شبیه خروسی.
خروس: شبیه خروس نیستم. واقعا یه خروس‌م.
( قرمز مردد شوخی یا جدی بودن حرف خروس باز هم لب‌خند می‌زند ولی با دیدن چهره جدی خروس حالت چهره‌ی او هم جدی می‌شود.]
خروس: بخند. راحت باش. دیگه به خنده مردم عادت کرده‌م.
قرمز: شما واقعا فکرمی‌کنی خروسی؟
خروس: فکرنمی کنم. واقعا هستم. گرفتی چی گفتم؟
قرمز: واقعاً؟
خروس: نکنه می‌خوای واسه‌ت قوقولی قوقو کنم؟
قرمز: نه. نه.
خروس: چه‌کاره‌ای داداش؟
قرمز: بی‌کار.
خروس: دنبال کار می‌گردی پس؟
قرمز: نه.
خروس: پس این چی ئه که نوشتی؟
قرمز: بابت‌ حرف زدن‌م پول از کسی نمی‌گیرم.
خروس: برای چی قرمز پوشیدی؟ ربطی به این نوشته داره؟
قرمز: آره.
خروس: خب. چرا قرمز پوشیدی؟
قرمز: دلیل‌ش رو نمی‌تونم بگم. یه راز ئه.
خروس: خب، من که همه جور آدم دیدم. این هم روش. من از ده ساله‌گی‌م توی این پارک زندگی می‌کنم. خیلی این‌جا رو دوست دارم. اون درخت رو می‌بینی؟
قرمز: آره.
خروس: کدوم رو می‌گم؟
قرمز: اون درازه.
خروس: نه. اون خپله رو می‌گم. اون درخت مال من ئه. اون نیمکت زیرش هم تخت خواب من ئه. این‌جا هم که نشستی مال یه نفر ئه. هر وقت از خونه‌ش قهر می‌کنه عرق می‌خوره می‌آد شب روی این نیمکت می‌خوابه. اگه بیاد باید پاشی بری روی یه نیمکت دیگه.
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,428
13,043
مدال‌ها
17
قرمز: باشه.
خروس: خب، ساعت چند بیدارت کنم؟
قرمز: ساعت هفت از خواب بیدارم کنی خیلی ممنون می‌شم.
خروس: ساعت‌ت رو با ساعت من میزون کن.
قرمز: ساعت‌ شما چند ئه؟
خروس: شش و چهل و پنج دقیقه.
قرمز: ساعت‌ شما پنج دقیقه جلو ئه.
خروس: آره می‌دونم. برای این‌که هیچ‌‌وقت دیر نکنم همیشه پنج دقیقه ساعت‌م رو می‌برم جلو.
قرمز: فکر خوبی ئه
خروس: ببخشید. می‌تونم یه گهی بخورم؟
قرمز: این چه حرفی ئه؟ راحت باشین.
خروس: من نفری پنجاه تومن از کسایی که بیدارشون می‌کنم می‌گیرم.
قرمز: الان باید بدم؟


خروس: اگه زحمتی نیست. من پول رو پیش پیش می‌گیرم. خیلی ببخشیدها.
قرمز: خواهش می‌کنم.
[ قرمز دست در جیب می‌کند که به خروس پول بدهد. ]

صحنه: مارال و فرهاد
( فرهاد و مارال هر دو زیر سی سال هستند. )
مارال: خوب‌م.
فرهاد: خیلی خوش‌حال‌م که می‌بینم‌ت؟ خیلی دل‌م برات تنگ شده بود؟
مارال: واقعا؟
فرهاد: عینک‌ت رو بردار چشم‌هات رو ببینم.
مارال: نه، این‌جوری راحت‌م.
فرهاد: تو خیلی عوض شدی.
مارال: سه سال خیلی آدم رو عوض می‌کنه.
فرهاد: راستی، این هم سوغاتی‌ت.
مارال: دست‌ت درد نکنه.
فرهاد: تو الان یه آدم دیگه‌ای هستی. اصلا شبیه اون دختری نیستی که روی این نیمکت کنارم می‌نشست به صدای بلند می‌خندید و من مجبور بودم هی به‌‌ش بگم صدات رو بیا پایین. ( جمله‌ی آخر را به ترکی می‌گوید. )
مارال: آره، می‌دونم.
فرهاد: من چی؟ خیلی عوض شدم؟
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,428
13,043
مدال‌ها
17
مارال: نه. کی تشریف آوردی؟
فرهاد: دیروز.
مارال: کی برمی‌گردی؟
فرهاد: نمی‌دونم. بستگی به تو داره؟ اگه تو دوست نداشته باشی برم همین‌جا می‌مونم.
مارال: چرا کاری رو که دوست نداری می‌خوای بکنی. به‌خاطر چی می‌خوای این‌جا بمونی؟
فرهاد: به‌خاطر تو.
مارال: از کی تا حالا من برای تو مهم شده‌م؟
فرهاد: تو همیشه برای من مهم بودی و هستی.
مارال: یعنی تو اون‌جا ازدواج نکردی؟
فرهاد: نه.
مارال: برای چی؟ زن‌های ژاپنی خوبن که؟
فرهاد: عینک‌ت رو برداری چشم‌های قشنگ‌ت رو ببینم دیگه.
مارال: نه.
فرهاد: اگه خواهش بکنم چی؟
مارال: نه. خواهش نکن.
فرهاد: ولی من واقعا عوض شده‌م. ازت خواهش کردم. یادت نمی‌آد من چه‌قدر یه دنده بودم؟ تو می‌گفتی بلد نیستم خواهش کنم.
مارال: آره. واقعا یه خورده عوض شدی. ژاپنی‌ها آدم‌های خوبی هستن که یه خورده تربیت‌ت کرده‌ن. ( عینگ خود را برمی‌دارد. )
فرهاد: سلام. حال شما خوب ئه؟ من فرهادم.
مارال: اون‌جا چه کار می‌کردی؟
فرهاد: توی کارخونه‌ی بسته‌بندی کار می‌کردم. 15 ساعت در روز.


صحنه: امید بی‌وجود
خروس: این که داشت باهات حرف می‌زد اسم‌ش امید بی‌وجود ئه. باهاش دم‌خور نشو.
قرمز: برای چی؟ آدم بدی نبود.
خروس: نه. اصلا آدم بدی نیست. خیلی هم پسر حساسی ئه. ولی نذار باهات دم‌خور بشه.
قرمز: برای چی آخه؟
خروس: انحراف جنسی داره. عاشق‌ت می‌شه می‌افتی توی دردسر. خیلی عاشق‌پیشه ست. زیگیل می‌شه و به آسونی ول کن‌ نیست. یه مدتی عاشق من شده بود. نمی‌دونی چه مصیبتی کشیدم تا تونستم پس‌ش بزنم. الان با من قهر ئه.
قرمز: اون نگه‌بان پارک رو می‌بینی؟
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,428
13,043
مدال‌ها
17
خروس: خب؟
قرمز: فکر کنم توی کار پخش مواد مخدر ئه.
خروس: آره. ولی تو کاری به‌ش نداشته باش وگرنه از پارک می‌ندازد‌ت بیرون.

صحنه: مارال و فرهاد
مارال: تو جای من بودی چه‌کار می‌کردی؟ من بی‌خبر می‌زدم می‌رفتم و حتی یه نامه‌ی ناقابل نمی‌نوشتم برات و سه سال بعد برمی‌گشتم و باهات قرار می‌ذاشتم این‌جا، اولین چیزی که توقع داشتی به‌ت بگم چی بود؟
فرهاد: توقع داشتم بگی ببخشید؟
مارال: ببخشید؟ اون‌وقت تو حس می‌کردی همه‌چی حل شد چون من به‌ت گفتم ببخشید؟
فرهاد: آره.
مارال: یا داری دروغ می‌گی یا اگه واقعا این‌طور ئه که می‌گی پس ببخشید خیلی آدم احمقی هستی.
فرهاد: دروغ نمی‌گم آدم احمقی هم نیستم.
مارال: حالا از من چی می‌خوای؟ برای چی به‌م زنگ زدی؟
فرهاد: من برگشتم که باهات ازدواج کنم.
( مارال پوزخند می‌زند. )
فرهاد ( به ترکی ): برای چی می‌خندی؟
مارال: جوک بامزه‌ای بود.
فرهاد: من به خاطر تو برگشتم.
مارال: رفتی ژاپن قشنگ عشق و حال کردی بعدش هم گفتی حالا وقت‌ش ئه برگردم ایران برم سراغ مارال احمق دوست دختر قدیمی بگم دوست‌ت دارم عزیزم. مردهای ایرانی همه‌شون این‌جورین دیگه. عشق و حال خودشون رو می‌کنن و بعد تصمیم می‌گیرن با یه دختر ایرانی ازدواج کنن.
فرهاد: کی می‌ره ژاپن که عشق و حال کنه. من داشتم اون جا کار می‌کردم. ( به ترکی ادامه می‌دهد. ) دست‌هام رو نگاه کن. داشتم اون‌جا جون می‌...
مارال: حتما به‌ت خوش گذشته که سه سال اون‌جا دووم آوردی. تو آدمی نیستی که بتونی جایی که به‌ت بد می گذره دووم بیاری.
فرهاد: من رفتم که پول دربیارم. مجبور بودم این‌قدر بمونم.
مارال: لااقل شهامت داشته باش بگو رفته بودم که دیگه برنگردم اما نتونستم بمونم. تو حتی یه نامه به من ننوشتی. نامه که می‌تونستی بنویسی.
فرهاد: ببخشید.
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,428
13,043
مدال‌ها
17
مارال: این‌قدر بدم می‌آد یکی هر کاری دل‌ش می‌خواد بکنه و بعد بگه ببخشید. واقعا فکر کردی با آوردن یه سوغاتی و ببخشید گفتن همه چیز حل می‌شه؟ وقتی تصمیم گرفتی به‌م زنگ بزنی چی توی مغزت می‌گذشت. یعنی تو توقع داری وقتی بی‌خبر یکی رو می‌ذاری و می‌ری طرف چه‌کار کنه؟ توقع داری منتظرت مونده باشه؟
فرهاد: توقع ندارم منتظرم مونده باشه اما اگه منتظر مونده باشه خیلی خوش‌حال می‌شم.
مارال: پس خیلی خوش‌حال نباش چون من ازدواج کرده‌م.
( فرهاد ناباورانه نگاه‌ش می‌کند.)
مارال( به ترکی می‌گوید): فکر می‌کنی دروغ می‌گم؟
فرهاد( به ترکی می‌گوید): آره.

مارال: من ده ماه بعد از رفتن‌ت ازدواج کردم. چون دل‌م نمی‌خواست منتظرت بمونم.
فرهاد: واقعا ازدواج کردی؟
مارال: آره.
فرهاد: من به‌خاطر تو برگشتم.
مارال: تو واقعا توقع داشتی منتظرت مونده باشم؟
فرهاد: اگه ازدواج کردی پس چرا خونه‌ی پدرت بودی؟
مارال: یعنی چه؟ مگه آدم ازدواج می‌کنه دیگه نمی‌ره خونه‌ی پدرش؟
فرهاد( به ترکی می‌گوید): تو داری دروغ می‌گی مارال.
مارال: اسم‌ش بهمن ئه. کارمند بانک ئه. 31 سال‌ش ئه.
فرهاد: پس حلقه‌ی ازدواج‌ت کو؟
فروغ: خب... ما با هم اختلاف داریم. داریم از هم جدا می‌شیم. البته اون آدم بدی نیست. مشکل از من ئه. ( با ترکی ادامه می‌دهد ) از همون اول دوست‌ش نداشتم.
فرهاد: پس چرا باهاش ازدواج کردی؟
مارال: می‌خواستم همه‌ی پل‌های پشت سرم رو خراب کنم. وقتی خبردار شدم رفتی ژاپن، تصمیم گرفتم مثل احمق‌ها منتظرت نمونم که شاید خبری ازت برسه دست‌م. یهو حس کردم یکی توی وجودم مثل احمق‌ها داره دل‌داری‌م می‌ده می‌گه صبر کن شاید فرهاد برگرده. من با این آدم توی خودم که می‌خواست به تو وفادار باشه لج کردم.
 
بالا پایین