- May
- 3,427
- 13,045
- مدالها
- 17

شیرین که توسط پدرش پرویز به منزل عموبزرگ تبعید شده، برای بازگشت فقط یک راه دارد، آن هم عمل کردن به سه شرطی است که پرویز برایش گذاشته.
پرویز با بستن تمام راههای ارتباطی با شیرین میخواهد او را مجبور به عملی کردن شرطهایش کند. هرچند ساده به نظر میآید اما چون شیرین شخصیت منحصر به فردی دارد، عملی کردن این شروط برایش سخت و تا حدی نشدنی است.
شیرین خیلی زود متوجه میشود محلهای که به آن تبعید شده، قوانین خاصی دارد که همهاش زیر سر همسایهی روبهرویی و البته دشمن عموبزرگ است. این همسایه کسی نیست جز صفدر... ببخشید! کسی نیست جز کِی صفدر نامدار، شاه شاهان! که با سه پسر و تنها نوهاش رهام روزگار میگذراند (درحقیقت خون اهالی بنبست را توی شیشه میکند) و در فراق کِی خسرو میسوزد...
در این محل با ساکنین عجیبش شیرین با چیزهایی روبهرو میشود که حتی فکرشان را هم نمیکرده است.
یعنی شیرین، می تونه با کی صفدر کنار بیاد و به شرطهای پدرش عمل کنه؟