جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [مجهول] اثر «فاطیما کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط سَبزک؛ با نام [مجهول] اثر «فاطیما کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 284 بازدید, 4 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [مجهول] اثر «فاطیما کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع سَبزک؛
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط NIRI
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

سَبزک؛

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Feb
348
1,636
مدال‌ها
2
نام رمان: مجهول
نام نویسنده : فاطیما
ژانر:ترسناک، راز آلود
ناظر: @MHP
خلاصه:
ماهک، دختری که خودش نمی‌داند کیست...
او خواب هایی عجیب می‌بیند، ولی چه کسی می‌دانستند خواب ها فقط یک خواب نیستند بلکه هشدار هستند!
او نشانه های در خوابش را دنبال می‌کند تا اینکه... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

سلین

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Aug
3,253
8,648
مدال‌ها
6
پست تایید.png نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد
می‌توانید برای پیشرفت قلم خود بدون محدودیت پارت درخواست منتقد همراه دهید.
درخواست منتقد همراه

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
درخواست نقد شورا

و اگر درخواست تگ داشتید، می‌توانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان

با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت انجمن رمان بوک|
 
موضوع نویسنده

سَبزک؛

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Feb
348
1,636
مدال‌ها
2
صداش میومد که داشت آواز مرگ میخوند.قدم‌هاش نزدیک تر و نزدیک تر میشد، چشمام رو محکم روی هم گذاشتم و زیر لب گفتم:نه نه لطفا...
یهو صدا قطع شد، اروم اروم سرم رو بالا گرفتم و ناگهان چهرش رو دیدم!
غیر از چشماش هیچی از صورتش پیدا نبود، چشماش رنگ خون بود. کلاهِ شنلِ سیاهش روی صورتش سایه انداخته بود!
با صدایی گوش خراش گفت:سلام کوچولو
و همزمان صورتش رو بهم نزدیک کرد
یهو از خوب پریدم، عرق تمام صورتم رو فرا گرفته بود
چند بار باید این خوابو ببینم؟! آهی کشیدم و عرق روی صورتم رو پاک کردم، با زحمت سرم رو از روی بالشت بلند کردم و روی تخت نشستم.
نگاهی به گوشیم روی میز کنار تختم کردم؛ با بی حوصلگی برش داشتم و یه زنگ به فاطمه زدم.
با صدای گرفته ای جوابمو داد:
-نکبت ساعت 4 صبح چه قلطی داری میکنی؟
+خواب بودی؟
-معلوم نیستتتت؟ کی الان بیداره.. البته غیر تو!
+باشه اسکل حالا داد نزن
-چته چرا حال نداری؟ نگو که..
+آره اره همون خواب
-بابا تو چرا زارت زارت این خواب‌رو میبینی؟!
+نمیدونم.. ولی باید ته تهشو در بیاریم
-خوب الان چرا به من زنگ زدی؟
+ببین امروز ساعت 2 ظهر تو و مهرزاد بیاین کافه طلا، اونجا دربارش حرف می‌زنیم
خمیازه ای کشید و گفت:
-اوکیه خدافظ
+خدافظ
این خواب دیگه داشت جدی میشد. آهی کشیدم و سرم رو دوباره روی بالشت گذاشتم و با تمام توان سعی کردم بخوابم،ولی نمیشد.
بلند شدم و با قدم هایی کج و کوله به سمت آشپزخونه رفتم، از توی کابینت یه قرص خواب‌اور برداشتم و گذاشتم توی دهنم و بدون آب قورتش دادم که یهو احساس خفگی پیدا کردم و سریع از سینک آب خوردم.
سرفه ای کردم و دوباره سمت اتاق رفتم، نمیدونم چرا ولی تا سرمو روی بالشت گذاشتم خوابم برد...
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

سَبزک؛

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Feb
348
1,636
مدال‌ها
2
*ساعت دو و نیم ظهر *

با عجله درِ کافه رو باز کردم که نگاهم به فاطمه افتاد که داشت میزد تو سر و کول مهرزاد بدبخت.
فاطمه یهو نگاهش به من افتاد و گفت:
-به‌به تشریف فرما شدین!
+تاره افتخار دادم..!
-چه تیپی هم زده!
+نکشیمون ‌با خوشگلیت!
مهرزاد داد زد
_این بچه بازیارو تموم کنید!
دوتامون ساکت شدیم، روی صندلی نشستم و سریع رفتم سر اصل مطلب :
+دوباره اون خواب کوفتی اومد سراقم..
-ببینم تو مریضی چیزی هستی؟
+دست خودم نیست که!
_بچها باید یه فکری کنیم، من رفتم تحقیق کردم، دیدم خواب بیشتر از 3 بار به معنیه هشداره
-و ماهکی که 12 بار این خوابو دیده.
+میگم دست خودم نیست عه!
-حالا هرچی
_دارم میگم خفه شید، این جدیه!!!
منو فاطمه وحشت‌زده بهش نگاه کردیم، این جملرو با لحنی گفت که آسمون میلرزید. هروقت اینطور حرف می‌زد یعنی خیلی جدی بود.
آب دهنمو قورت دادن و صدایی لرزون گفتم:
+یع..نی چ.. چی؟
_یعنی یه خطری هست یه یه چیزی تویه راهه، اصن شاید خودت خطر باشی
فاطمه داد زد:
-من میترسمم!!!
نگاهی بهش کردم که ساکت شد.
+خوب حالا باید چکار کنیم؟
_تا جایی که خوندم باید نشانه های توی خوابت رو دنبال کنی
+نشونه؟ ولی نشونه‌ای نیست که!
_حاجی فک کردی به راحتیه؟! توی خواب انقد باید دقت کنی که نگو!
+ولی من توی خواب حسی جز ترس ندارم، اصن نمیتونم تکون بخورم
_همین دیگه! باید تمرین کنی
+اما چطور؟
_بزا یه قهوه بخورم بعد بهت میگم!
+اوکی
گارسونو صدا زدم و سه تا قهوه سفارش دادیم. نمیدونم چرا ولی دلم لرزید..
 

NIRI

سطح
7
 
خانمِ نیری.
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
6,023
26,555
مدال‌ها
12
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین