- Sep
- 26
- 106
- مدالها
- 2
«آرزوهای پژمرده»
آرزوهایم را یکی یکی
در طاقچهی نادیدهها گذاشتم...
هر یک،گلی بود که نشکفت.
یکی در سایهی بیتوجهی پژمرد،
دیگری در سرماى تمسخر یخ بست.
به من گفتند: «خیالِ خام!»
و من،
خیالهایم را قایم کردم
در پس ذهن.
حالا حتی جرئت ندارم
به آن پس سر بزنم،
مبادا ببینم
چه گلهای ناشکفتهای
آنجا خشکیدهاند.
آرزوهای من
همیشه یک قدم به پرواز نزدیک بودند،
اما هیچگاه
از زمین بلند نشدند.
آرزوهایم را یکی یکی
در طاقچهی نادیدهها گذاشتم...
هر یک،گلی بود که نشکفت.
یکی در سایهی بیتوجهی پژمرد،
دیگری در سرماى تمسخر یخ بست.
به من گفتند: «خیالِ خام!»
و من،
خیالهایم را قایم کردم
در پس ذهن.
حالا حتی جرئت ندارم
به آن پس سر بزنم،
مبادا ببینم
چه گلهای ناشکفتهای
آنجا خشکیدهاند.
آرزوهای من
همیشه یک قدم به پرواز نزدیک بودند،
اما هیچگاه
از زمین بلند نشدند.