جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار محمدعلی بهمنی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط Tara Motlagh با نام محمدعلی بهمنی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,700 بازدید, 58 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع محمدعلی بهمنی
نویسنده موضوع Tara Motlagh
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست

قانعم بیشتر از این چه بخواهم از تو؟
گاه‌گاهی که کنارت بنشینم کافیست

گله‌ای نیست من و فاصله‌ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست

آسمانی تو! در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافیست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه‌ی شعر بچینم کافیست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق مرا خوب‌ترینم! کافیست
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو
باشد که خستگی بشود شرمسار تو

در دفتر همیشه‌ی من ثبت می‌شود
این لحظه‌ها عزیزترین یادگار تو

تا دست هیچ‌ک.س نرسد تا ابد به من
می‌خواستم که گم بشوم در حصار تو

احساس می‌کنم که جدایم نموده‌اند
همچون شهاب سوخته‌ای از مدار تو

آن کوپه‌ی تهی منم آری که مانده‌ام
خالی‌تر از همیشه و در انتظار تو

این سوت آخر است و غریبانه می‌رود
تنهاترین مسافر تو از دیار تو

هر چند مثل آینه هر لحظه فاش تو
هشدار می‌دهد به خزانم بهار تو

اما در این زمانه عسرت مس مرا
ترسم که اشتباه بسنجد عیار تو
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
گوهر شناسیِ تو به‌ قدرِ قدیم نیست
یا اشک من شبیه به دُرِّ یتیم نیست؟!

پیداست از گریزِ نگاهت - قبول کن
دیگر صراطِ ما بخدا مستقیم نیست

عاشق کبوتر‌است، مبادا گمان کنی
این آمده به‌بام شما - یاکریم نیست

ما ساکنِ دلیم‌ و بجز عشق محرمی
در خلوتِ همیشگیِ این حریم نیست

عشق‌ است‌ و شورِ شیطنت‌ِ شاعرانه‌اش
دیوانه‌شو که عقل دراین حد فهیم نیست

شیطان‌ و شیطنت دو شبیه همیشه‌اند
اما - نه! - شیطنت که خطابش رجیم نیست

حس‌ می‌کنم که کور شده چشمِ شعر من
وقتی تو هستی‌ و غزلِ تازه‌ایم نیست...
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
تو از اول سلامت پاسخ بدرود باخود داشت
اگرچه سحر صوتت جذبه‌ی داوود باخود داشت

بهشتت سبزتر از وعده‌ی شداد بود اما
برايم برگ برگش دوزخ نمرود باخود داشت

ببخشايم اگر بستم دگر پلک تماشا را
که رقص شعله‌ات در پيچ و تابش دود با خود داشت

سياوش‌وار بيرون آمدم از امتحان گرچه
دل سودابه‌سانت هرچه آتش بود با خود داشت

مرا با برکه‌ام بگذار دريا ارمغان تو
بگو جوی حقيری آرزوی رود باخود داشت
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
جنگل همه‌ی شب سوخت در صاعقه‌ی پاییز
از آتش دامن‌گیر ای سبز جوان برخیز!

برگ است که می‌بارد! چشم تو نبیند کاش
این منظره را هرگز در عالم رویا نیز

هیهات... نمی‌دانم این شعله که بر من زد
از آتش «تائیس» است یا بارقه‌ی «چنگیز»

خاکستر من دیگر ققنوس نخواهد زاد؟
و آن هلهله پایان یافت این گونه ملال انگیز!

تا نیمه چرا ای دوست! لاجرعه مرا سرکش
من فلسفه ای دارم یا خالی و یا لبریز

مگذار به طوفانم چون دانه به خاکم بخش
شاید که بهاری باز صور تو دمد برخیز
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
اين شفق است يا فلق؟ مغرب و مشرقم بگو
من به كجا رسيده‌ام؟ جان دقايقم بگو

آيينه در جواب من باز سكوت می‌كند
باز مرا چه می‌شود؟ ای تو حقايقم بگو

جان همه شوق گشته‌ام طعنهٔ ناشنيده را
در همه حال خوب من با تو موافقم بگو

پاک كن از حافظه‌ات شور غزلهای مرا
شاعر مرده‌ام بخوان گور علايقم بگو

با من كور و كر ولی واژه به تصوير مكش
منظره‌های عقل را با من سابقم بگو

من كه هر آنچه داشتم اول ره گذاشتم
حال براي چون تویی اگر كه لايقم بگو

يا به زوال می‌روم يا به كمال می‌رسم
يكسره كن كار مرا بگو كه عاشقم بگو
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
در ديگران می‌جويی‌ام اما بدان ای دوست
اين سان نمی‌يابی ز من حتی نشان ای دوست

من در تو گم گشتم مرا در خود صدا می‌زن
تا پاسخم را بشنوی پژواک‌سان ای دوست

در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من
سردی مكن با اين چنين آتش به جان ای دوست

گفتی بخوان خواندم اگر چه گوش نسپردی
حالا که لالم خواستی پس خود بخوان ای دوست

من قانعم آن بخت جاويدان نمی‌خواهم
گر می‌توانی يک نفس با من بمان ای دوست

يا نه تو هم با هر بهانه شانه خالی كن
از من من اين برشانه‌ها بار گران ای دوست

نامهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت
بيهوده می‌كوشی بمانی مهربان ای دوست

آن سان كه می‌خواهد دلت با من بگو آری
من دوست دارم حرف دل را بر زبان ای دوست
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
تو را گم می‌کنم هر روز و پیدا می‌کنم هر شب
بدین سان خوابها را با تو زیبا می‌کنم هر شب

تبی این کاه را چون کوه سنگین می‌کند آنگاه
چه آتشها که در این کوه برپا می‌کنم هر شب

تماشایی است پیچ و تاب آتش‌ها خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب

مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی‌کسی‌ ها می‌کنم هرشب

تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب

دلم فریاد می‌خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می‌کنم هر شب

کجا دنبال مفهومی برای عشق می‌گردی؟
که من این واژه را تا صبح معنا می‌کنم هر شب
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
در این زمانه‌ی بی های و هوی لال‌پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال‌پرست

چگونه شرح دهم لحظه لحظه‌ی خود را
برای این همه ناباور خیال‌پرست

به شب‌نشینی خرچنگ‌های مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال‌پرست؟

رسیده‌ها چه غریب و نچیده می‌افتند
به پای علف‌های باغ کال‌پرست

رسیدم به کمالی که جز انالحق نیست
کمال دار را برای من کمال‌پرست

هنوز زنده‌ام و زنده بودنم خاری‌ست
به تنگ‌چشمی نامردم زوال‌پرست
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
شبانه‌های مرا می‌شود سحر باشی؟
و می‌شود که از این نیز خوبتر باشی؟

تداوم من و دریا و آسمان با تو
همیشگی‌ست اگر هم تو رهگذر باشی

نیازمند توام مثل زخم لب بسته
خوشاتر آنکه تو گهگاه نیشتر باشی

غروب و سوختن ابر و من تماشایی‌ست
ولی مباد تو این گونه شعله‌ور باشی

ببین چه دل‌خوشی ساده‌ای: همینم بس
که یاد من به هر اندازه مختصر باشی

چقدر دفترکم رنگ و روح می‌گیرد
تو در حواشی این متن هم اگر باشی

دوباره جذبه به پرواز می‌دهد شعرم
کبوتران مرا گر تو بال و پر باشی

نگاه می‌کنی و من ز شوق می‌میرم
همیشه بهر من ای چشم خوش خبر باشی

من عاشق خطری با توام خوشا آن روز
که بی‌دریغ تو هم عاشق خطر باشی
 
بالا پایین