جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار محمدعلی بهمنی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط Tara Motlagh با نام محمدعلی بهمنی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,685 بازدید, 58 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع محمدعلی بهمنی
نویسنده موضوع Tara Motlagh
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
با تو از خویش نخواندم که مجابت نکنم
خواستم تشنه‌ی این کهنه شرابت نکنم

گوش کن از من و بر همچو منی گوش نکن
تا که ناخواسته مشتاق عذابت نکنم

دستی از دور به هرم غزلم داشته باش
که در این کوره‌ی احساس مذابت نکنم

گاه باران همه‌ی دغدغه‌اش باغچه نیست
سیل بی‌گاهم و ناگاه خرابت نکنم

فصلها حوصله سوزند بپرهیز که تا
فصل پرگریه‌ی این بسته کتابت نکنم

هرکسی خاطره‌ای داشت گرفت از من و رفت
تو بیندیش که تا بیهوده قابت نکنم
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت

پاشنه‌ی کفش فرار و ور کشید
آستین همت و بالا زد و رفت

یه دفه بچه شد و تنگ غروب
سنگ توی شیشه‌ی فردا زد و رفت

حیوونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوا زد و رفت

زنده‌ها خیلی براش کهنه بودن
خودش و تو مرده‌ها جا زد و رفت

هوای تازه دلش می‌خواست ولی
آخرش توی غبارا زد و رفت

دنبال کلید خوشبختی می‌گشت
خودشم قفلی رو قفلا زد و رفت
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
پر میکشم از پنجره ی خواب تو تا تو
هر شب من و دیدار در این پنجره با تو

از خستگی روز همین خواب پراز راز
کافی است مرا ای همه ی خواسته ها تو

دیشب من و تو بسته ی این خاک نبودیم
من یکسره آتش، همه ذرات هوا تو

بیدارم اگر دغدغه ی روز نمیکرد
با آتشمان سوخته بودی همه را تو

پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم
ای هرچه صدا هرچه صدا هرچه صدا تو

آزادگی و شیفتگی مرز ندارد
حتی شده ای از خودت آزاد و رها تو

بامرگ و یا شعبده بازان سیاست؟
دیگر نه و هرگز نه، که یا مرگ که یا تو

وقتی همه جا از غزل من سخنی هست
یعنی همه جا تو همه جا تو همه جا تو

پاسخ بده از این همه مخلوق چرا من؟
تا شرح دهم از همه ی خلق چرا تو
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
من گلی ناچیدنی دیدم چنان خورشید او را
ماه بود اما و دستی ز آسمانم چید او را

من که جز با چشم پاک دوستی او را ندیدم
تا تو آیا با کدامین چشم خواهی دید او را

در غزل‌های سلیمانیت بنشان‌اش که چون من
خنده‌ی دیو‌اَت نگریاند اگر دزدید او را

او دلش عیار می‌خواهد تو را می‌خواهد آری
_کاشکی هرگز عیار من نمی‌سنجید او را

پُر غرور است و به سر امید فتحی تازه دارد
بشکنیدم تا شکست من دهد امید او را

او غمی دارد که غیر از خنده درمانی ندارد
این غزل‌ها را بخوانید و بخندانید او را
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست

قانعم بیشتر از این چه بخواهم از تو؟
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست

آسمانی تو! در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافیست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق ٬ مرا خوب ترینم ! کافیست
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
خورشیدم و شهاب قبولم نمی کند
سیمرغم و عقاب قبولم نمی کند

عریان ترم ز شیشه و مطلوب سنگسار
این شهر، بی نقاب قبولم نمی کند

ای روح بی قرار چه با طالعت گذشت
عکسی شدم که قاب قبولم نمی کند

این چندمین شب است که بیدار مانده ام
آنگونه ام که خواب قبولم نمی کند

بیتاب از تو گفتنم و آخ که قرنهاست
آن لحظه های ناب قبولم نمی کند

گفتم که با خیال تو دلی خوش کنم ولی
با این عطش سراب قبولم نمی کند

بی سایه تر ز خویش حضوری ندیده ام
حق دارد آفتاب قبولم نمی کند
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است

اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو می‌نویسم و این کیمیا کم است

سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است

تا این غرل شبیه غزل‌های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است

گاهی تورا کنار خود احساس می‌کنم
اما چقدر دل‌خوشی خواب‌ها کم است

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
دریا شده‌ست خواهر و من هم برادرش
شاعرتر از همیشه نشستم برابرش

خواهر سلام! با غزلی نیمه آمدم
تا با شما قشنگ شود نیمِ دیگرش

می‌خواهم اعتراف کنم، هر غزل که ما
با هم سروده‌ایم، جهان کرده از برش

خواهر! زمان، زمانِ برادرکشی‌ست باز‌
_‌ شاید به گوش‌ها نرسد بیت آخرش‌ _

با خود ببر مرا که نپوسد در این سکون
شعری که دوست داشتی از خود رهاترش

دریا، سکوت کرده و من حرف می‌زنم
حس می‌کنم که راه نبردم به باورش

دریا! ...منم! هم او که به تعداد موج‌هات
با هر غروب خورده بر این صخره‌ها سرش

هم او که دل زده‌ست به اعماق و کوسه‌ها
خون می‌خورند از رگ در خون شناورش

دریا، سکوت کرده و من بغض کرده‌ام
بغضِ برادرانه‌ای از قهرِ خواهرش...
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
ماجرای من و تو، باور باورها نیست
ماجرایی است که در حافظه‌ی دنیا نیست

نه دروغیم نه رویا نه خیالیم نه وهم
ذات عشقیم که در آینه‌ها پیدا نیست

تو گمی درمن و من درتو گمم - باورکن
جز در این شعر نشان و اثری از ما نیست

شب که آرام‌تر از پلک تو را می‌بندم
با دلم طاقت دیدار تو - تافردا نیست

من و تو ساحل و دریای همیم - اما نه!
ساحل این قدر که در فاصله با دریا نیست
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
اگر چه نزد شما تشنه‌ی سخن بودم
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم

دلم برای خودم تنگ می‌شود آری:
همیشه بی‌خبر از حال خویشتن بودم

نشد جواب بگیرم سلام‌هایم را
هر آنچه شیفته‌تر از پی شدن بودم

چگونه شرح دهم عمق خستگی‌ها را؟
اشاره‌ای کنم, انگار کوه کن بودم!

من آن زلال پرستم در آب گند زمان
که فکر صافی آبی چنین لجن بودم

غریب بودم, گشتم غریب‌تر امّا:
دلم خوش است که در غربتِ وطن بودم
 
بالا پایین