(قصهی مهر و وفا)
تا از لب تو قصهی مهر و وفا رود
از ما بجز حديث محبت کجا رود
تا روشن است دیدهی صحرا ز داغ عشق
لیلی ز خاطر من مجنون چرا رود
اندر قفای قافلهی حسنت، ای حبیب!
آهم جدا و سیل سرشکم جدا رود
اینسان که چشم مسـ*ـت تو سرگرم ساحریست
افسانهای روا نبوَد بر عصا رود
آنجا که عشق خیمه و خرگه بپا کند
حشمت فروگذارد و سلطان گدا رود
غنچه ز شوق دیدن تو جامه میدرد
بر طرف بوستان اگر این ماجرا رود
چشم انتظار روی تو تا چشم گلشن است
آسان بوَد به سی*ن*ه که خار جفا رود
پیغام روح پرور حسن تو میبرد
آیینهی تمام نما هرکجا رود