جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

دلنوشته {محکمه دلدادگی} اثر •baran.kh کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط BARAN_KH_Z با نام {محکمه دلدادگی} اثر •baran.kh کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,568 بازدید, 19 پاسخ و 20 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {محکمه دلدادگی} اثر •baran.kh کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع BARAN_KH_Z
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط BARAN_KH_Z
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,440
13,216
مدال‌ها
5
عنوان: محکمه دلدادگی
نویسنده: باران خبیری‌زاده
ژانر: عاشقانه
عضو دفتر نظارت ادبی دوم

مقدمه:


در محکمه‌ای به نام عشق و غربت...
من، بی‌پناه و بی‌قاضی، محکوم به دوست‌داشتنت ایستاده‌ام.
قلبم، خورشیدی سرکش است
و تو، تکه‌ای از شبِ بی‌انتها.
در تبعید غربت، هر دو می‌سوزیم…
من در روشنای آتش و تو در خلوتِ تاریکی.


 
آخرین ویرایش:

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
May
3,239
12,858
مدال‌ها
17
1000009583.png

عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[قوانین تایپ دلنوشته کاربران]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید:
[درخواست تگ دلنوشته | انجمن رمان‌بوک]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[اعلام پایان - دلنوشته کاربران]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]

با آرزوی موفقیت برای شما،
[تیم مدیریت تالار ادبیات]
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,440
13,216
مدال‌ها
5

در میان ما، غربتی‌ست از جنس خاکستر، غربتی که بوی خاموشی می‌دهد. راه‌های درازی میان ماست، راه‌هایی که نه به سپیده ختم می‌شوند و نه به آغوشی امن. جاده‌هایی بی‌انتها، پیچیده در مهِ سرنوشت که هر گام بر آن‌ها صدای تپش دلی ممنوع را در خود می‌پیچاند.
این عشقی‌ست که جهان، توانِ دیدنش را ندارد؛ عشقی که با هر نفس، قانون‌های سرد دنیا، حکم به مرگش می‌دهند و ما همچنان در تبعیدِ دل‌هایمان زنده‌به‌گورِ تمنای هم می‌شویم.


 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,440
13,216
مدال‌ها
5

زیرا من زادهٔ روشنی‌ام، از تبار خورشید و سپیده‌های بی‌پایان و تو، فرزند تاریکی، برآمده از اعماق شبی بی‌ستاره.
میان ما، این عشق چونان گناهی ممنوعه بر دوشمان سنگینی می‌کند، عشقی که در تقویم جهان، نه نامی دارد و نه جایی برای نفس کشیدن. در این راه بی‌بازگشت، یا من با قلبی سوخته به سی*ن*هٔ سرد قبرستان پناه می‌برم و یا تو در سایه‌های ابدی خویش دفن می‌شوی.


 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,440
13,216
مدال‌ها
5


در غربت عشق تو، آه‌‌ام چون نسیمی سرد در کوچه‌های بی‌صدا می‌چرخند، من عاشق تاریکی شده‌ام، به گناهی که نامش تنها عشق است محکومم!
اما با این همه، در سرمای وجودت مس*تانه فرو رفته‌ام. چنان‌که هر نفس سردت دریایی‌ست که مرا به ژرفای خود می‌کشد و من بی‌خبر از خود می‌غرقم، در شب‌های بی‌پایانِ تو و هنوز، عاشق می‌مانم...

 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,440
13,216
مدال‌ها
5


و تو مجنون گرمای وجودم شده‌ای، به آغوشی چشم دوخته‌ای که حکم آن زندان است، بی‌تاب و سرگشته در تب تمنّا. برای بوسه‌ای که سرنوشتش مرگ است،
با هر نفس، جان می‌دهی و من در حیرت این عشق ممنوعه، شاهد آتش و خونِ دل‌های خویش می‌شوم.
هر نگاهت، چون شعله‌ای در شب‌های بی‌پایانم فرو می‌افتد و من بی‌هیچ پناهی جز خاطرت، در این تباه‌خانهٔ عشق گم می‌شوم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,440
13,216
مدال‌ها
5
کاش…
می‌توانستم به تو نزدیک شوم تا چشمانت را لمس کنم؛ چشمانی که از یخ سردترند و از ژرفای هر چاهی، عمیق‌تر.
اما می‌دانی؟
حکمش مرگ است؛
مرگی که من از وهم سردش به لرزه می‌افتم و تو با سرسختی دیوانگان در برابرش ایستاده‌ای، چنان‌که گویی مرگ برایت چیزی جز سایه‌ای گذرا نیست.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,440
13,216
مدال‌ها
5
می‌دانی اگر این حکم را زیر پای تمنّاهایمان بگذاریم چه می‌شود؟
دنیا، ما را بر صلیب گناه می‌کوبد؛
یا من در گوشه‌ای خاموش از قبرستان جاودانه می‌شوم، یا تو در سایه‌های بی‌پایان مرگ گم می‌شوی.
یا من در تاریکی محو می‌شوم، یا تو در آتش این عشق نابود می‌گردی.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,440
13,216
مدال‌ها
5


و من با قلبی که میان زندگی و نیستی تکه‌تکه شده، آهی از ژرفای جان می‌کشم؛ آهی که بوی تبعید می‌دهد، آهی که خورشید و ماه را از هم رانده است، تا آسمان در سکوتی ابدی فرو رود و حتی ستارگان از ترس این عشق گناه‌آلود چشم بپوشند و خاموش بمانند.
گویی جهان، نفس در سی*ن*ه حبس کرده است،
تا سرنوشت ما را در دل تاریکی به دو نیم تقسیم کند.

 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
سرپرست علوم و فناوری
کاربر ممتاز
Jan
6,440
13,216
مدال‌ها
5

دیگر جانی در سلول‌های تنم نمی‌تپد؛
گویی زندگی مرا از یاد برده است.
می‌خواهم به آغوش تاریکی پناه ببرم،
تا در آغوش تو به استقبال مرگی بروم
که نامش را تقدیر بر پیشانی‌ام حک کرده است.
باشد که در لحظهٔ آخر، خاکستر ما بر باد رود و عشقمان در سکوتی ابدی جاودانه شود.
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین