جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {مخبط} اثر •ILLUSION کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط ILLUSION با نام {مخبط} اثر •ILLUSION کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,676 بازدید, 20 پاسخ و 20 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {مخبط} اثر •ILLUSION کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع ILLUSION
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,438
38,877
مدال‌ها
13

زخمه‌های نشسته بر تن کبودت را
با قطره‌ای خون جوشیده‌ می‌بوسم،
و چرا رد سرخ خونِ گلو را چشمانی بی‌گناه نمی‌شویند؟
دیر زمستانی‌ست که پاره‌ی جگرم را در آتشی ابدی می‌سوزانم که بالای دار گرمِ گرمت باشد،
در زخم پایم جوانه‌ای بود که پژمردید و یخ زد،
پس چرا از سرانگشتان کبودمان این زمستانِ سخت رخت نمی‌بندد؟!
 
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,438
38,877
مدال‌ها
13
جای جای این آواره‌ خانه‌ی بوران زده
از رختِ ظلمت و اشک‌های هوس‌انگیز
پیچک کوچک سرخ روییده.
دیوارِ سستِ این شهر را با خون و گل خشت زده‌اند،
چون پوستینی بر تن کولیان سرمازده چسبیده و فرو نمی‌ریزد.
خواستم با تقدس نام آزادی از کبوترانِ ساعت اعدام سراغت را گیرم،
گفتند شب بس دراز است و دار سردِ سرد
تو اما می‌خندی مسیح
بر رویاهای بر باد رفته می‌خندی.

 
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,438
38,877
مدال‌ها
13
از جای‌جایِ تن بی‌جانمان،
اشربه‌ی خون و خاک جاریست.
دیر هنگامی‌ست در آشفته خانه مجنون این شهر،
بر سایه‌ْمان هم سنگ می‌زنند.
گناه و نان
هم‌دستان و هم‌داستانند.
و تو بر چهار میخ گناه این شهر
غریب در وطن،
آواره در خانه،
مصلوبِ مَست از وطنی!
 
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,438
38,877
مدال‌ها
13
ترسم شبی خفته
گلوله‌ای از خون و آتش
بیایَد خانه‌ْمان را بدرد.
از تپش ایستادن مُشتی رگ و پی را چه باک؟!
تو بر بالا بلندترین دارِ افرای وطن در تپشی.
ترسم قطره‌های جاری از چوبه‌های دار است
و بالِ بریده کبوتران،
که نباشم و نامردان،
شبی خفته در خاک سرد
لاله‌های روییده از تن شهیدت را
دستی آلوده به غارت ببرَد
و عطر آزادی روییده از چشمانت مسیح،
تا ابد در این خاک تفتیده از خون
مفتون و مدفون
باقی مانَد.
 
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,438
38,877
مدال‌ها
13
دست شسته‌اند این سیه رویانِ
رویْ سپید کرده
در خونِ ما؛
که صبح هم‌صدا با تو مسیح از آزادی سرمَست
و شب،
شبْ آلودهْ دشنِه‌‌شانْ
سر می‌بُرید از ما
و در خون گلوهامان سخت می‌خندید.
اندرزگاه می‌لرزید:
نان در خونِ ما،
ریشه‌مان را همان تیشه زد
که از جانمان رویاندیم.
 
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,438
38,877
مدال‌ها
13
هزار و چند سال باید،
تا رویِ سرخ از سیلیِ شلاق
و قامتِ خم از سیلاب خونت را
از دامان ننگین تاریخ
بِدَرَم.
هزار و چند ساله شدم،
سودای رنگْ پریده‌ پیراهنی
با بوی مسیحایی
که تا ابد
داغ بر دل زنی
و داغ بر رسوا پیشانی خاک می‌تپید.
 
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,438
38,877
مدال‌ها
13

میراث وطن بیرقی‌ بود سوخته
در شعله‌های سیلِ ستم
و تبعید سزای کبوتری بود
که در گمان آزادی سخت می‌رقصید.
به نام آخرین شامِ اندرزگاه
که رد بوسه‌ی شلاق بر تن بی‌جانت می‌درخشید،
مرا در وطن بسوزانید،
در خروش خون
بر میخم کشید؛
در سایه شام‌گاهی که دیگران مَست از خوابِ غفلت،
بر مزار ما آرمیده‌اند.
 
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,438
38,877
مدال‌ها
13
بر تیغه‌ی چریغ آفتاب،
شب می‌چربَد.
دستی آلوده می‌دَرَد گلوی زنی را،
در شهری که رخت خود را سخت بسته
و فریاد را جز برای نان نمی‌بینیم.
گناه و نان هم‌دستان و هم‌داستانند
در شهری که حواریون
به طمع قطره‌ای خون
مسیح را خود آتش زدند.
تو اما نمی‌مُردی مسیح!
رویای تو
در طناب و دار رخنه کرده بود
و هر نان که می‌خوردند
بوی خونِ تو داشت.
 
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,438
38,877
مدال‌ها
13
شب، نمِ خون می‌دهد شبنم
در تباری که جنونِ خون
بر اندیشه آزادی مقدم بود.
مرا در وطن بسوزانید:
شبی که مردم سنگ می‌زدند
مردی افراشته بر دار
که مسیح نامش بود؛
دیوانه زنی در وطن،
بر چوبه‌های دار می‌گریست!
 
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,438
38,877
مدال‌ها
13
کدام غرش غریو از توده‌های خشم
این ریسمان سیمانی را
بر گردنت افکند؟
دستی که شلاق شکنجه بر جان
نیمه‌جانت می‌نشاند،
یا دستی که سنگ می‌زد؟
دستی خفته در خوابِ غفلت،
یا آلوده به خواریِ خفت؟
- همان دستی که خود می‌فشردیم
در بوران و طوفان سخت.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین