جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [مخدوم موهوم] اثر «بیتاباباحاجی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط ASHOB با نام [مخدوم موهوم] اثر «بیتاباباحاجی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 244 بازدید, 3 پاسخ و 14 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [مخدوم موهوم] اثر «بیتاباباحاجی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع ASHOB
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ASHOB
موضوع نویسنده

ASHOB

سطح
5
 
˶⁠کاربر ویژه انجمن˶⁠
کاربر ویژه انجمن
May
2,069
6,799
مدال‌ها
6

نام رمان: مخدوم موهوم
ژانر: عاشقانه، مافیایی
بافت: ادبی
زاویه دید: سوم شخص (دانای کل)
خالق: بیتاباباحاجی "بی‌تاب"
عضو گپ نظارت (4)S.O.W
خلاصه:
دختری غرق در خیالِ خوشبختی شب را به روز می‌رساند، غافل از این‌که بُتی که در ذهنش به نام عشق و امید ساخته بود؛ درحال فرو ریختن است. آنچه در پشتِ پرده‌ی سفیدِ رویاهایش درحال وقوع بود، چون کابوسی ترسناک بر روح و روان دخترک خیمه می‌افکند! ولی هنوز امید داشت روزی در ساحل آرامش قدم بگذارد...
 
آخرین ویرایش:

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,865
53,051
مدال‌ها
12
1720886768603.png

"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

«قوانین تایپ رمان»

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
«پرسش و پاسخ تایپ رمان»

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
«درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.»
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.

«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
«درخواست جلد»

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، پس از قرار دادن چهل پارت درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
«درخواست نقد شورا»

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
«درخواست تگ»

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
«اعلام پایان رمان»



با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ASHOB

سطح
5
 
˶⁠کاربر ویژه انجمن˶⁠
کاربر ویژه انجمن
May
2,069
6,799
مدال‌ها
6
با شوق از دو پله‌ی کوچکِ چوبیِ کلبه پایین می‌آید و پاهای کرخت و برهنه‌‌اش را، به روی چمن‌های خنک و مرطوب می‌‌آرامد. پلک‌هایش را در آغوش یکدیگر می‌کشد و با لذت، نفسش را برون می‌دهد و بهر در آغوش گرفتن نسیمِ صبح دست‌هایش را باز می‌کند. نوایِ نغمه‌ی پرندگانِ به روی درختانِ سر به فلک‌ کشیده، با صدای قدم‌هایی که از پشت سرش می‌آید در هم آمیخته می‌شوند. پیچیدنِ عطر خنکِ شخص مجهول در مشامش، لب‌های رنگینش را به لبخندی زیبا می‌گشاید و به رقص در آوردن دامنِ پیراهنِ بلند سفیدش توسط باد، احساسِ مطبوع درونش را می‌افزاید. گرمای دستانِ مرد به روی کمرش خبر از حضورِ دلنشینش می‌داد و هرم نفس‌هایی که به روی گردنِ باریکش می‌نشست، سندی بر راستی این لحظه بود. در پیِ نظاره‌ی دریای چشم‌های مرد باز می‌گردد اما، با صدایی مهیبی که در گوش‌هایش طنین‌انداز می‌شود؛ سراسیمه و نفس‌زنان از رویا بر می‌خیزد. انگار درِ بسته‌ی اتاقش توانِ نجات دادن او را از صدای مشاجره‌های تکراری والدینش نداشت که، نعره‌های پدرش را واضحاً می‌شنید:
- زنیکه دروغگو، میوه فروش محله چرا باید بهت این‌همه تخفیف بده؟! مگه از دوکیلو پیاز و سیب زمینی چقدر براش در میاد؟!
هق‌هق‌های بی‌نوایانه‌ی مادرش، ابروان کم‌‌پشتِ قهوه‌ایش را در هم می‌برد و لحن ملتمسانه‌اش بر خشمِ خفته‌ی دلش لگد می‌‌کوبد:
- محسن توروخدا داد نزن بچه خوابه! به خدا سری قبل براش نذری بردم از سر احترام اون نذری انقدر تخفیف داد، اصلاً الان همه خریدهارو برمی‌گردونم فقط آروم باش!
همان‌طور که انتظار داشت؛ میزان صدای پدرِ نامتعادلِ بی‌منطقش رفته‌رفته بیشتر می‌شد نه آن‌که کمتر شود:
- تو بیخود کردی با هفت جد و آبادِ زنده و مرده‌ات که برای اون مرتیکه لااوبالی نذری بردی! زهرمار بخوره؛ قلم پات رو می‌شکنم یه بار دیگه پات رو از خونه بذاری بیرون!
ضجه‌های اوج گرفته‌ی مادرش نتوانست گوش‌هایش را، از غرولندِ زیرلبی پدرش رهایی دهد:
- زنکِ هرجایی احدی نیست باهاش تیک و تاک نزنه، هر روز یه تخفیف، هر روز یه سوغاتی، هر روز یه کوفت و یه مرگ... بچه خر می‌کنه!
مرد، به محض اتمامِ غرغرهایش فریاد می‌زند:
- حق نداری پات رو از درِ این خراب شده بذاری بیرون، نه خودت نه اون دخترت که شبیه خودت کردیش. می‌تمرگین تو خونه!
گر گفته‌ و خشمگین پتوی آبی رنگ را به کنار پرت می‌کند و بلاتکلیف چرخی در اتاق کوچکش می‌زند. عاقب در جدال برون رفتن و نرفتن، برون رفتن پیروز می‌شود و دست به سوی دست‌گیره‌ی در می‌برد. پیش از آن‌که آن را پایین بکشد؛ در با شدت باز می‌شود.
 
موضوع نویسنده

ASHOB

سطح
5
 
˶⁠کاربر ویژه انجمن˶⁠
کاربر ویژه انجمن
May
2,069
6,799
مدال‌ها
6
رد نگاهِ پر غضب و کاوشگرش به دیدگان خیس و خون‌آلود مادرش می‌رسد. زن که انتظار دیدن بیداری دخترش را نداشت و گمان می‌کرد صداها به گوشش نرسیده، سریعاً دستی زیر چشمان ملتهبش می‌کشد و طرح لبخند مصنوعی را به روی لبانش اجرا می‌کند.
- بیدار شدی مامان‌جان؟
مادرش پس از آن‌که وارد اتاق می‌شود زیر نگاهِ متعجبش؛ مستقیماً به سوی پرده‌های ضخیمِ صورتی رنگ می‌رود و با کنار کشیدنشان، اتاق را هم‌نشین آفتاب می‌کند. زن با صدایی دورگه و لرزان بهانه می‌جوید:
- پرده‌ها رو بزن کنار یکم نور بیاد، گل‌ها یه رنگ آفتابی به خودشون ببینن. اینجا هم کم دلگیر نیست!
خسته‌ از تظاهرهای چند ساله‌ی مادرش به روی تخت می‌نشیند و نظاهره می‌کند، ثمره‌ی ازدواجی بی‌عشق را. زن، گویی که هیچ نشده بود و بالاترین دغدغه زندگی‌شان پژمردگی گلدان‌های شعمدانی و یاس‌های طاقچه بود، با غرغرهای زیرلبی شروع به پاچیدن آب با آبپاش به روی گل‌ها می‌کند. دختر هیچ سر از کارهای مادرش در نمی‌آورد! اگر سال‌ها پیش بهانه‌اش برای نگرفتن طلاق کوچکی کودکانش و بی‌سایه‌ی سری‌اش بود، حال که برادرش مردی بزرگسال و متاهل شده بود و خودش دختری بالغ چرا به این شکنجه خاتمه نمی‌داد؟ اگر پدرش را دوست داشت، چرا چون زنی عاشق مقابل حرف‌هایش ساکت نمی‌ماند و در خفا نازسا نثارش می‌کرد؟ از دید او، هردو سرِ این طنابِ پوسیده‌ی ازدواج عیب داشتند! سخنی از دهان تلخ‌ شده‌اش برای شماتت مادرِ به ظاهر معصومش خارج نمی‌شود؛ نقابِ شُلِ بی‌خیالی را به روی صورت گردش می‌گذارد و گوشی‌اش را برمی‌دارد. با باز کردن اینترنت گوشی، سیلی از پیامک‌های دوستش پدیدار می‌شود. مشتاقانه با چشمانی برق افتاده ذهنش را به کلمات ریسه شده‌ی خواهرِ مجازی‌اش می‌سپارد و هیچ نمی‌فهمد مادرِ مسکوت شده‌اش کِی از اتاق خارج می‌شود. میان محتوای پیام‌ها گم‌گشته بود که صفحه‌ی گوشی روی تماس‌گیر می‌رود و نام «آبوشک» شروع به چشمک‌ زدن می‌کند. با لبی کشیده تماس را وصل کرده و گوشی را روی گوشش قرار می‌دهد؛ صدای توأم با خنده‌ی آشوب در گوشش می‌پیچد:
- خوندی چی شده؟!
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین