- Nov
- 92
- 131
- مدالها
- 2
نام رمان: مخمصه جویان
نام نویسنده: saba.m
ژانر: جنایی_مافیای، عاشقانه، روانشناسی
مقدمه: وقتی قلم روزگار، داره برای روح های از همه چی بی خبر، داستان زندگی اونهارو مینویسه، نمیتونه آروم بشینه! حتی سرد ترین و خشک ترین افراد جهان هم گاهی یه لبخندی میزنن!
روزگار هنگام نوشتن داستانهای زندگی مختلف، از قوهی تخیلش زیادی استفاده میکرد!
در آنی، خدای ما، چهار ورق گذاشت جلوش.
چهار قل، دو دختر و دو پسر!
خدا گفت از نهایت تخیلش استفاده کنه، جوری که هرکس هنگام خوندن داستان زندگی اونها، بخنده، گریه کنه، از سر هیجان جیغ بزنه و بخاطر قسمت های غمگین رمان، تو تنهاییهاش، گریش بگیره و بغض کنه! روزگار برای این دو قلو های کله شق، چه نقشهای کشیده؟!
خلاصه: روباه، شخصیت اصلی داستان مخمصه جویان
زندگی مرفح و خلاصه خوبی داشته که به دلیل سادگی پدرش، دیگه نمیتونه آرامشی رو به غیر از وجود مادرش تو جای دیگهای پیدا کنه.
از زندگی کردن تو عمارت در فرشته ی تهران، رسیده به تنها زنده بودن تو شهرنو تهران!
(محله ی ترسناکی در پایین شهر)
پدر و مادرش رو سر دلایل کاملا مسخره و مجهولی از دست میده و برای ادامه ی زندگی بالاجبار موهاش رو از ته میتراشه!
تو مکانیکی معروف محله شروع به کار میکنه.
ولی خب روباه یا آهو، تو یکی از دودره بازی ها از هوش میره و پایان این ماجرا، میرسه به فاش شدن حقیقت پنهان شده، اختلال روانی روباه!
و همین جاست شروع این ماجرای پر فراز و نشیب و سرو کله زدن روباه، با آدمهای مجهول هویت داستان!
نام نویسنده: saba.m
ژانر: جنایی_مافیای، عاشقانه، روانشناسی
مقدمه: وقتی قلم روزگار، داره برای روح های از همه چی بی خبر، داستان زندگی اونهارو مینویسه، نمیتونه آروم بشینه! حتی سرد ترین و خشک ترین افراد جهان هم گاهی یه لبخندی میزنن!
روزگار هنگام نوشتن داستانهای زندگی مختلف، از قوهی تخیلش زیادی استفاده میکرد!
در آنی، خدای ما، چهار ورق گذاشت جلوش.
چهار قل، دو دختر و دو پسر!
خدا گفت از نهایت تخیلش استفاده کنه، جوری که هرکس هنگام خوندن داستان زندگی اونها، بخنده، گریه کنه، از سر هیجان جیغ بزنه و بخاطر قسمت های غمگین رمان، تو تنهاییهاش، گریش بگیره و بغض کنه! روزگار برای این دو قلو های کله شق، چه نقشهای کشیده؟!
خلاصه: روباه، شخصیت اصلی داستان مخمصه جویان
زندگی مرفح و خلاصه خوبی داشته که به دلیل سادگی پدرش، دیگه نمیتونه آرامشی رو به غیر از وجود مادرش تو جای دیگهای پیدا کنه.
از زندگی کردن تو عمارت در فرشته ی تهران، رسیده به تنها زنده بودن تو شهرنو تهران!
(محله ی ترسناکی در پایین شهر)
پدر و مادرش رو سر دلایل کاملا مسخره و مجهولی از دست میده و برای ادامه ی زندگی بالاجبار موهاش رو از ته میتراشه!
تو مکانیکی معروف محله شروع به کار میکنه.
ولی خب روباه یا آهو، تو یکی از دودره بازی ها از هوش میره و پایان این ماجرا، میرسه به فاش شدن حقیقت پنهان شده، اختلال روانی روباه!
و همین جاست شروع این ماجرای پر فراز و نشیب و سرو کله زدن روباه، با آدمهای مجهول هویت داستان!
آخرین ویرایش: