جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [مرحم قلبم باش] اثر «اسماء نادری کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط ☆Witch Prancec☆ با نام [مرحم قلبم باش] اثر «اسماء نادری کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 651 بازدید, 13 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [مرحم قلبم باش] اثر «اسماء نادری کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع ☆Witch Prancec☆
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mahi.otred
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

☆Witch Prancec☆

سطح
1
 
مدیر گردشگری
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Oct
991
4,564
مدال‌ها
3
بعد پرداخت کرایه با شونه‌هایی خمیده سمت حیاط راه افتادم کلید‌هام‌ رو از کولم بیرون آوردم و در رو باز کردم، کولم‌ رو تو آغوشم گرفتم. همون‌جا پشت در نشستم. سرم‌ رو‌، رو کولم گذاشتم. یه نگاه به حیاط انداختم. حیاط ویلایی که دو طرفش پر از درخت‌های خوشگل و هرس شده بود، وسط حیاط یه آبنما شکل یه دختر بود که از کوزه‌ی رو دوشش آب سرازیر می‌شد. سمت راست حیاط یه تاب بزرگ سفید که دورش چندتا چراغ پایه بلند هستش که شب‌ها بهترین مکان برای خلوت کردنه، سمت چپ ساختمون یه استخر بزرگ با یه آلاچیق چوبیه، حتی میز و صندلی آلاچیق هم چوبیه و به زیبایی رنگ آمیزی شده. چراغ‌های پایه بلند دورتادور ساختمون همین‌طور مسیر ورودی حیاط رو تا داخل رو تزئین کردن. بین هر کدومشون یه گلدون بزرگ طبیعی گذاشتن. حیاطی که با همه زیباییش برام مثل یه زندون می‌مونه! با کرختی داخل رفتم خداروشکر کسی تو سالن نبود، بدون کوچک‌ترین سرو‌صدایی آروم از پله‌ها بالا رفتم به اتاقم پناه بردم. با همون لباس‌ها، رو تخت ولو شدم. نا نداشتم لباس‌هام رو عوض کنم. گاهی وقت‌ها یه حرف اندازه یه کوه جابه‌جا کردن آدم رو خسته می‌کنه، دقیق مثل حال الان‌ من به پهلو شدم و چشم‌هام‌ رو به خواب سپردم.
***
غلتی زدم، چشم‌هام رو باز کردم یه خمیازه کشیدم پاهام رو از تخت آویزون کردم، آباژور رو روشن کردم به ساعت نگاه کردم باورم نمی‌شد چه‌قدر خوابیدم. ساعت یه ربع به یازده بود. به سمت حموم رفتم. بعد از یه دوش درست حسابی حولم رو پوشیدم که یه عطسه زدم، هوف خدا لطفاً مریض نشم. صدای شکمم بلند شد. بدجور گشنم شده بود. بدون خشک کردن موهام از تو کمد یه پیرهن طرح مردونه چهار خونه سفید مشکی با یه دامن شلواری مشکی بیرون کشیدم و پوشیدم. سرم رو به سمت پایین آویزون کردم. یه‌تکون به موهام دادم و بعد به عقب انداختم‌شون، همین‌طور که موهام رو شونه‌هام ریخته بود یه شال نازک حریر آزادانه رو سرم انداختم و گوشیم رو از رو تخت چنگ زدم و پایین رفتم. مستقیم رفتم آشپزخونه که مهری خانم با مهربونی گفت:
- خانم چیزی لازم دارین؟!
با دست‌پاچگی گفتم:
چیزه، مهری خانم گشنم شده خواستم یه چیزی بخورم!
- تو بشین عزیزم من الان برات شامتو گرم می‌کنم!.
به سمت میز وسط آشپزخونه رفتم نشستم سرم رو به دستم تکیه دادم، با انگشت رو میز ضرب گرفتم و فکرم سمت اتفاقات امروز پر کشید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

☆Witch Prancec☆

سطح
1
 
مدیر گردشگری
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Oct
991
4,564
مدال‌ها
3
هوف خدا چطور آخه ممکنه، اون پسره زرافه برادرم باشه چرا بابا و مامان هیچی بهم نگفتن چطور انقدر بی‌فکر بودن، با صدای مهری خانم به خودم اومدم‌:
- بفرمائید دخترم!
به لازانیا که داشت بهم چشمک می‌زد نگاه کردم و سرم‌رو خم کردم روش با قدردانی گفتم:
- اوم به‌به چه بویی، مرسی مهری‌جونم من عاشق دستپختتم به مولا دست هرچی رستوران از پشت بستی!.
مهری خانم دست رو شونم گذاشت، با خنده گفت:
- ای شیطون‌خانم بخور تا سرد نشده.
براش یه بوس فرستادم که با خنده به طرف سینک رفت مشغول شستن میوه‌ها شد.
انقدر گشنه بودم که مثل قحطی‌زده‌ها حمله کردم به غذا مشغول خوردن بودم که گوشیم زنگ خورد، یه نگاه بهش انداختم مهدیس بود تماس‌و وصل کردم، رو اسپیکر گذاشتم که صداش پیچید تو آشپزخونه:
- سیلام اکسیژنم خوبی؟
چشم‌هام‌رو تو کاسه چرخوندم همین‌طور که یه تکه از لازانیا رو تو دهنم می‌ذاشتم‌ گفتم:
- علیک‌سلام مهدی‌خانم چیه زنگ زدی برات قصه بگم کوچولو!
مهدیس با لحن حرصی که حدس می‌زنم الان مثل گوجه‌فرنگی قرمز شده گفت:
- الهی دل‌درد بشی دختره عنتر، اولاً کوچولو اون خاله مهلا ایکبیریته، دوماً مگه من هزار‌بار نگفتم بهم نگو مهدی ها؟
با لبخند گفتم:
- خب حالا بنال ببینم چیکار داری مزاحم اوقاتم‌ شدی؟
- خب عرضم به خدمتت که زنگ زدم، قرار فردا‌ رو یادآوری کنم، و اینکه برنامه‌ریزی کنیم کجا بریم؟
از جام بلند شدم ظرف غذا که حالا خالی بود، رو داخل سینک گذاشتم به طرف شیشه آب رو کانتر رفتم گفتم:
- آهان پاک یادم رفته بود، باشه حله ولی خودت برنامه‌ریزیش کن، ساعت‌و امکانش رو برام بفرست!
یه لیوان آب برداشتم و گوشی رو از حالت اسپیکر خارج کردم به طرف اتاقم رفتم که گفت:
- اوکی عزیزم آهان حالا بگو ببینم داشتی چی کوفت می‌کردی ها؟
از پله‌ها بالا رفتم با تک‌خنده‌ای گفتم:
- مثلاً شام! اتفاقات امروز داره مثل خوره‌ مخم رو می‌خوره، مهدیس واقعا حالم بده!.
مهدیس با لحن نگرانی گفت:
- چی‌شده مگه، نفس خودت خوبی دیگه! اتفاق‌ها مربوط به همون دفتر وکیلی که باهم رفتیم یا باز تو خونه بهت فشار آوردن؟
داخل اتاقم شدم و درو بستم، رو تخت نشستم با لحن کلافه‌ای گفتم:
- آره مربوط به‌همون‌جاست، فردا که دیدمت برات تعریف می‌کنم قضیه‌رو، پشت تلفن نمی‌شه خیلی جدی‌تر‌از این حرف‌هاست، دارم دیوونه می‌شم!.
- باشه گلم انقدر خودت‌رو ناراحت نکن، اینو بدون هیچ‌چیز ارزش این‌همه ناراحتی‌وغصه رو نداره، عزیز‌دلم الانم برو بخواب فردا مفصل حرف می‌زنیم!
- هوم باشه، شبت‌بخیر عزیزم.
- شب‌توهم بخیر اکسیژنم بوس‌بوس.
با یه لبخند محو گوشی و قطع کردم و به آینده نامعلومم فکر کردم.
***
 
موضوع نویسنده

☆Witch Prancec☆

سطح
1
 
مدیر گردشگری
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Oct
991
4,564
مدال‌ها
3
با کرختی توجام نیم‌خیز شدم و همین‌طور زیرلب انواع‌ فحش‌هارو به مهدیس بی‌چاره می‌گفتم که روز‌جمعه همه دارن استراحت میکنن، بعد ما! دستم‌و تو موهام فرو کردم با لحن کلافه‌ای گفتم:
- هوف خدا دارم‌‌ دیوونه می‌شم هوف!.
یه نگاه به ساعت انداختم اوه همچین کله‌صبح‌ هم نیست ها؟! ساعت یه‌ربع به ده بود، باصدای پیامک گوشیم یه نگاه بهش انداختم از طرف مهدیس بود:
- سلام نفسم زود تند سریع آماده باش که داریم میاییم دنبالت با بچه‌ها تا یه ساعت دیگه بای.
از دست این دختر! با خنده سرم رو به طرفین تکون دادم به سمت حموم شیرجه زدم بعد اینکه حسابی خودم‌و سابیدم، بیرون اومدم به سمت کمدم رفتم یه بافت سبز‌فسفری که آستین‌های پفی داشت تا کمرم بود، با یه شلوار چرم مشکی پوشیدم با وسواس جلو آیینه وایستادم و یه نگاه به خودم انداختم خوبه یه دست به لباسم کشیدم، یکم آرایش بدک نیست یه باخط چشم ظریف گربه‌ای یه رژ آجری و رژگونه هم‌رنگش‌رضایت دادم، از کرم‌پودر هم خیلی استفاده نمی‌کنم پوستم به اندازه کافی سفیدوروشن هست، مو‌هام رو یه سشوار کشیدم یه طرفه بافتم یه کلاه بافتنی سفید رنگ که از پشت آویز می‌شد سرم کردم، پافر مشکی رنگم و پوشیدم گوشیم‌رو تو جیب شلوارم گذاشتم پایین رفتم، تا اومدن دخترا یه چیزی بخورم رو پله‌ها بودم که با شنیدن صدای عزیز و پدرجون کنجکاوانه پشت در اتاق‌شون گوش وایستادم که عزیز با لحن دلخوری گفت:
- مرد تا کی می‌خایی به این رفتارات با این بچه ادامه بدی، گناه داره امانت دخترمونه چطور دلت میاد؟
که پدرجون با صدای محکم و جدی گفت:
- انقدر از این دختر دفاع نکن، ببین رفتاراش لنگه همون پدر بی‌همه چیزشه، کی اینم مثل دخترت با یه بچه تو شکم بیاد رو سرمون خراب بشه خدا میدونه، اگه به من بود که می‌دونستم چطور تو این خونه حبسش کنم، همون روز اول گفتم بیا بهش بگیم بزار گم‌شه بره پیش اولادش پیش همون پدربزرگ حروم‌خورش ولی تو چیکار کردی خودتو سپر این بلای آسمونی کردی!
که عزیز با صدای لرزونی که انگار داشت گریه می‌کرد گفت:
- خدا رو خوش نمیاد تیمور، این حرفا‌رو نزن داری تن دختر و دامادمون رو تو گور می‌لرزونی، مگه این بچه چیکارت کرده؟
با لرزش گوشیم تو جیبم دیگه پشت در واینستادم، باورم نمی‌شد این‌حرفا یعنی چی، خدایا من تحمل این همه اتفاق‌رو ندارم زندگیم شبیه معما شده دلیل این همه نفرت پدرجون رو نمی‌فهمم با عجله سمت اتاقم رفتم با لرزش دوباره گوشیم کیف دوشیم رو برداشتم و کارت عابر وکلیدام هندزفری و گوشیم رو داخلش انداختم، نیم‌بوت‌‌‌هام و گرفتم تو دستم زدم بیرون از اتاق پاورچین‌پاورچین پایین رفتم، دم در نیم بوت‌هام رو پام کردم و با گام‌هایی بلند سمت در رفتم، که مهری خانم رو تو حیاط دیدم با صدای بلندی گفتم:
- مهری‌خانم به عزیز بگید، من می‌رم بیرون با دوست‌هام شب دیر میام.
 
آخرین ویرایش:

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,572
6,489
مدال‌ها
12
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین