جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

درحال ترجمه {مرد نامرئی} اثر «مترجم mischief»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب‌های در حال ترجمه توسط MAHROKH با نام {مرد نامرئی} اثر «مترجم mischief» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 407 بازدید, 10 پاسخ و 12 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب‌های در حال ترجمه
نام موضوع {مرد نامرئی} اثر «مترجم mischief»
نویسنده موضوع MAHROKH
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط MAHROKH
موضوع نویسنده

MAHROKH

سطح
0
 
مدیر آزمایشی تالار نقد
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست عمومی
مدیر آزمایشی
منتقد کتاب آزمایشی
ناظر ادبیات
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گرافیست انجمن
مترجم انجمن
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
May
687
1,678
مدال‌ها
2
هال در پاسخ پرسش همسرش گفت:
- می‌گوید هیچ کمکی نمی‌خواهد. بهتر است وسایلش را داخل ببریم.
آقای هاکستر گفت:
- باید فوراً جایش را بسوزاند، مخصوصاً اگر قرمز و متورم شده‌باشد.
زنی از میان گروه گفت:
- من بودم، به آن سگ شلیک می‌کردم.
ناگهان سگ دوباره شروع به غریدن کرد. صدایی خشمگین از در ورودی فریاد زد:
- بیایید داخل!
غریبه با صدای خفه، یقه‌ای بالا زده، و لبه‌ی کلاهی پایین افتاده آن‌جا ایستاده‌بود.
- هرچه زودتر این وسایل را داخل بیاورید، خوشحال‌تر می‌شوم.
یکی از تماشاگران ناشناس اظهار می‌دارد که شلوار و دستکش‌هایش عوض شده‌بود. فیرنساید پرسید:
- آسیب دیدید، قربان؟ بابت سگ خیلی متأسفم—
غریبه گفت:
- نه حتی یک‌ذره‌. اصلاً پوستم را زخم نکرد. زودتر آن وسایل را بیاورید.
و بعد، طبق گفته‌ی آقای هال، زیر لب دشنام داد. به محض این‌که اولین جعبه طبق دستور او به داخل اتاق نشیمن برده شد، با حرص و ولع عجیبی خودش را روی آن انداخت، شروع به باز کردنش کرد و کاه‌ها را بی‌توجه به فرش خانم هال پخش کرد.
و از داخل آن شروع کرد به بیرون کشیدن بطری‌ها؛ بطری‌های چاق و کوچک پر از پودر، بطری‌های باریک و کوچک پر از مایعات سفید و رنگی، بطری‌های شیار‌دار آبی با برچسب «سم»، بطری‌هایی با بدنه‌های گرد و گردن‌های باریک، بطری‌های شیشه‌ای بزرگ و سبز، بطری‌های شیشه‌ای بزرگ و سفید، بطری‌هایی با درهای شیشه‌ای و برچسب‌های مات، بطری‌هایی با چوب‌پنبه‌های ظریف، بطری‌هایی با درهای چوبی، بطری‌های شراب، بطری‌های روغن‌زیتون. همه را در ردیف‌هایی روی بوفه، روی طاقچه، روی میز کنار پنجره، کف اتاق، روی قفسه‌ی کتاب و در کل، همه‌جا گذاشت.
داروخانه‌ی برامبل‌هرست به اندازه‌ی نصف این هم بطری نداشت. منظره‌ی عجیبی بود.
جعبه‌ پشت جعبه پر از بطری‌ها بود، تا وقتی که هر شش جعبه خالی شدند و میز پر از کاه شد. تنها چیزهایی که غیر از بطری‌ها از داخل آن جعبه‌ها بیرون آمدند، تعدادی لوله‌ی آزمایش و یک ترازو بود که با دقت بسته‌بندی شده‌بود.
و به‌محض این‌که جعبه‌ها خالی شدند، غریبه به سمت پنجره رفت و مشغول به کار شد، بی‌آن‌که ذره‌ای اهمیتی به آشفته‌بازار کاه‌ها، آتش خاموش‌شده و جعبه‌های کتاب که بیرون بودند بدهد؛ نه حتی به چمدان‌ها و باقی وسایلی که به بالای پله‌ها منتقل شده‌بودند.
وقتی خانم هال برایش شام برد، چنان در کارش غرق بود و قطره‌های کوچکی از بطری‌ها داخل لوله‌های آزمایش می‌ریخت که اصلاً متوجه ورود او نشد، تا وقتی‌که خانم هال بخش عمده‌ای از کاه‌ها را جارو کرد و سینی را با کمی تأکید، شاید به‌خاطر وضعیت اسفناک زمین، روی میز گذاشت. آن‌وقت بود که او نیم‌نگاهی به عقب انداخت و فوراً دوباره رویش را برگرداند. اما خانم هال دید که عینکش را برداشته‌بود؛ عینک روی میز کنار او بود، و به نظرش آمد که حدقه‌های چشمش به‌طرز عجیبی گود بودند.
او دوباره عینکش را گذاشت و سپس برگشت و روبه‌رویش ایستاد. خانم هال می‌خواست از وضعیت کاه‌های روی زمین شکایت کند، اما او پیش‌دستی کرد. با آن لحن غیرعادیِ تحریک‌پذیرش که خیلی به او می‌آمد، گفت:
- خواهش می‌کنم بدون در زدن داخل نیایید.
- در زدم، اما ظاهراً—
- شاید زده باشید. اما در تحقیقات من — تحقیقات واقعاً فوری و ضروری من — حتی کوچک‌ترین اختلال، باز شدن یک در... از شما خواهش می‌کنم... .
- حتماً، آقا. اگر این‌طور هستید، می‌توانید هروقت خواستید در را قفل کنید.
غریبه گفت:
- فکر بسیار خوبی است.
- این کاه، آقا، اگر جسارت نباشد—
- نگویید. اگر این کاه دردسر درست می‌کند، به حسابم اضافه‌اش کنید.
و بعد زیر لب خطاب به او چیزهایی گفت که به طرز مشکوکی شبیه ناسزا بودند.
او چنان عجیب آن‌جا ایستاده‌بود؛ بسیار تندخو و آماده‌ی انفجار، با یک بطری در یک دست و لوله‌ی آزمایش در دست دیگر، که خانم هال حسابی ترسید. اما زنی قوی‌دل بود.
- در این صورت می‌خواستم بدانم، آقا، شما چه مبلغی را—
- یک شیلینگ؛ یک شیلینگ بگذارید. مطمئناً یک شیلینگ کافی‌ست؟
خانم هال رومیزی را برداشت، شروع به پهن کردن آن روی میز کرد و گفت:
- خیلی خب. البته اگر شما راضی هستید—
او برگشت و نشست، طوری که یقه‌ی کتش رو به او بود.
 
بالا پایین