جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [مرور] اثر «هانیه ممشلی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط haniyeh-wp با نام [مرور] اثر «هانیه ممشلی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 219 بازدید, 4 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [مرور] اثر «هانیه ممشلی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع haniyeh-wp
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط HAN
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

haniyeh-wp

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
3
12
مدال‌ها
1
نام رمان:مرور
به قلم: هانیه ممشلی
ژانر:عاشقانه، تراژدی.
ناظر: @MHP
خلاصه: رستا دختری از یه خانواده با عقاید خاص و تفکراتی جاهلانه است. اون تصمیم می گیره به همه آدم های زندگیش که اون رو تحقیر کردن ثابت کنه از همشون برتره ولی این ثابت کردن، به قیمت جا گذاشتن عشقش تموم میشه! حالا اون برگشته...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

shahab

سطح
4
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Nov
598
9,080
مدال‌ها
3
پست تایید.png





نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در را*بطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد

می‌توانید برای پیشرفت قلم خود بدون محدودیت پارت درخواست منتقد همراه دهید.
درخواست منتقد همراه

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

و اگر درخواست تگ داشتید، می‌توانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
اعلام پایان رمان

با تشکر از همراهی شما
| کادر مدیریت انجمن رمان بوک|
 
موضوع نویسنده

haniyeh-wp

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
3
12
مدال‌ها
1
مقدمه

دقیقا وقتی همه چیز داشت طبق برنامه پیش می‌رفت؛ تو اومدی!
به همه‌شون گفته بودم که نیان! گفته بودم که دیگه به وجودشون نیازی ندارم. به وجود تو... وجودت رو با تموم وجودم می‌خواستم ولی نمی‌شد!
از تو هم خداحافظی کرده بودم، ولی تو اومدی...! نه مثل همیشه، بگذریم...
بعضی چیزها قرار نبود اتفاق بیفته ولی افتاد. من رفتم و تو دیگه نیومدی!
بعد از این همه سال نمی‌دونم هنوز از من چیزی با خودت داری یا نه! خاطراتم رو، یادگاری هام رو، عشقم رو و یا مثل من غم نبودن رو...
قلبم رو چی؟ نمی‌دونم جداش کردی یا نه ولی من هنوز هم همه چیز تو رو دارم دقیقا تو هر لحظه از زندگیم، تو تمام این چند سال... سال!
قرار بود یه روز هم از هم دور نباشیم. پس چی شد به سال رسید! تقصیر کی بود! من؟ یا شاید هم تو... ولش کن. نیومدم که دنبال مقصر بگردم. اومدم تا دنبال تو بگردم. من به خودم و تو یه خوشبختی بدهکارم.
هنوز هم هستی؟ نمی دونم! من اومدم تا باشم. آره، تو راست می گفتی! من قرار رو شکستم. برای همین هم اومدم تا ترک های قلبت رو بند بزنم. هرچند که منتظر بودم تا تو کمک کنی وجود تیکه شده‌ام رو سرپا کنم. باشه قبول من قرارمون رو شکستم ولی اگه پیدات کردم و دیدم که این بار تو شکوندی چی؟ هیچی، من باز هم بر می گردم به همون دیار غربت. جایی که تو درک نکردی چرا رفتم. عیبی نداره! اعتراضی نیست!
اومدی و زل زدی به چشم هام. غریبه بودی یا من نشناختمت؟ فکر می‌کردی اگه بهم حست رو بگی نمی‌رم. اما رفیق؛ من حست رو قبل تر ها خونده بودم. کاشکی تو هم می تونستی بخونی! بهم گفتی نرم وگرنه همه چی تموم می‌شه. نمی‌دونستی که اگه نرم؛ شاید من برای همیشه تموم بشم. من رفتم تا اگه شد برای همیشه ما بشیم ولی تو...
تو چی کار کردی با من؟
من اومدم که دوباره ما باشیم و تو دستم رو بگیری و با هم به دیار عاشقان بریم. ولی این بار اون طور که من می خوام. نمی دونم تو هم می‌خوای یا نه! خبرهای خوبی در موردت نشنیدم. اومدم که اگه راست نباشه بهت قلبم رو بدم ولی اگه راست باشه...

#پارت_1

چمدونم رو تحویل گرفتم. آره، همون چمدونه همونی که با دست لرزونت گرفتیش و گفتی که بمونم. آره رفیق! من اومدم که واست بمونم با شش سال تاخیر! با شک به این که تو می خوای یا نه!
از فرودگاه بیرون اومدم. به کسی نگفتم که دارم می‌آم. من از دست همین آدم ها فرار کردم.
سمت یه تاکسی می‌رم. پیرمردی که راننده است ازم آدرس می پرسه.
و منی که بی مقصد ترین مسافر این شهرم. نگرانم؟ آره، دوست دارم از همین راهی که اومدم برگردم. دوست ندارم با واقعیت روبه رو بشم. آدم‌های عاشق ترسو می‌شن؛ من که نترسیدم فقط فکر می‌کنم برای فهمیدن حقایق اونقدری که باید آماده نیستم. قبل اینکه پشیمون بشم با صدای نامطمئنی می‌گم
- فعلا بریم تو راه بهتون می‌گم.
ناچار سری تکون داد. حق داره کی تو دنیا هست که مقصدی نداشته باشه و سوار تاکسی شه؟ دلم نمی خواد برم خونه یا یه جایی که هواش خفه باشه! دلم هیچ سقفی رو نمی‌خواد. اینجا پر از هواییه که اون توش نفس کشیده. حالا که اومدم تازه فهمیدم این حس خلا وجودم از دلتنگی بوده!
فکر کنم فهمیدم که دلم کجا رو می‌خواد. بهش آدرس دانشگاه رو دادم. با تعجب نگاهم می‌کنه. حق داره؛ کی ساعت دو نصفه شب می‌ره دانشگاه! ولی من دوست داشتم مرور کنم. خودم رو آزار بدم. همه چی رو دوباره دوره کنم ببینم کی بیشتر حق داشت. کی بود که جا زد؟ اولین روز دانشگاه بود یا نه قبل تر...

***
8سال قبل
برای ثبت نام رفته بودم. یکم استرس داشتم. البته بیشترش هیجان بود. خوشحال هم بودم. خوشحال از اینکه بالاخره به جایی که حقم بود رسیده بودم. بعد از اون همه تلاش و سختی، حقم بود که دو‌‌رقمی بشم و بیام جایی که باید می‌اومدم. مثل همیشه قیافم خنثی بود. شلوغی و گرما داشت کلافه ترم می‌کرد. بعد از کلی بالا پایین و مشخص شدن کلاس ها از ساختمون بیرون اومدم. دوست داشتم یه دوری تو محوطه بزنم و بیشتر آشنا بشم ولی وقتش نبود. باید دنبال هدف های دیگه ام می‌رفتم. گوشیم رو از کیفم بیرون آوردم تا آدرس مؤسسه رو دوباره چک کنم. باید مطمئن می‌شدم تا از کدوم طرف برم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

haniyeh-wp

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
3
12
مدال‌ها
1
#پارت_۲

یکی از مشکلات یا بدترین قسمت زندگی من بر می‌گرده به مسیریابی ضعیفم. اینکه بدون نقشه و گوشیم نمی‌تونم تا سرکوچه هم برم یه معضل بزرگ هست. بهتر بود برای یه بار هم که شده با این مشکل هن روبه‌رو بشم. همین‌طور که داشتم نیمچه آدرسی که تو ذهنم مونده بود رو مرور می‌کردم، نگاهم افتاد به اونایی که واسه ثبت نام اومده بودند.
دلم گرفت؛ همه با خانوادشون اومده بودند و اون وقت من صبح بعد از یه دعوای جانانه بیرون اومدم. کسی به من تبریک نگفت یا حتی از قبولیم احساس خوشحالی نکرد؛ ولی همه نظرشون این بود که من نیازی به درس خوندن و یا همون ادامه تحصیل ندارم و بهتره منتظر بشم یکی درخونمون رو بزنه و من رو به کنیزی بگیره!
این تنها داستان زندگی من نیست! داستان همه دخترهایی هست که وقتی تو اوج بچگیشون دارن رویاهای قشنگ می‌چینند و با عروسک‌هاشون بازی می‌کنند، دستشون رو میزارن تو دست یه غریبه و می‌گن تو دیگه بزرگ شدی!
بزرگی ای که یه شبه اتفاق می‌افته!
بزرگی‌ای که یه بغض بزرگ، یه دنیا حسرت، یه دنیا بچگی گم شده پشتشه.

راه افتادم به سمت مترو تا زودتر از این عذاب راحت شم و با ندیدن آدم های اطرافم کمتر زجر بکشم.
بعضی از ما دخترها هم محکومیم به تنهایی!

نمی‌دونم چرا من هیچ وقت سعی نکردم دوست پسر یا حتی یه دوست دختر صمیمی واسه خودم پیدا کنم.
شاید چون می ترسیدم با دیدن اوضاعم تو اون خونه خجالت بکشم یا ترکم کنند.

نگاهم رو گرفتم و وارد ایستگاه مترو شدم.
ما آدم ها کلا عادت داریم تو همه‌چیز پیاز داغش رو زیاد کنیم، به خصوص اگه اون موضوع غم باشه.
از این‌‌ که همش ناله کنم متنفرم ولی هیچ بعد مثبتی رو توی زندگیم نمیبینم که بخوام به خاطرش خوشحال باشم یا به خودم افتخار کنم.
 
آخرین ویرایش:

HAN

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
فعال انجمن
Mar
4,361
20,988
مدال‌ها
9
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.


[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین