داستان کتاب «مرگ در ونیز» دربارهی گوستاو فن آشنباخ است که سال ۱۹۱۱ در مونیخ بهتنهایی زندگی میکند. او نویسندهای مسن، تحصیلکرده و منزوی است. یک روز که در حال کار کردن بر روی اثر جدیدش است، این احساس عجیب را پیدا میکند که باید از خانهاش دور شود و به سفر برود ولی نمیداند که کجا میخواهد برود و بیهدف، راهی جزیرهای در اسلوونی میشود؛ اما این مکان هم جایی نیست که او میخواهد و درنهایت تصمیم میگیرد که از راه دریا به ونیز برود.
او بهجای زندگی در خود ونیز، در هتلی نزدیک به دریا میماند. در هتل محل اقامتش یک خانوادهی لهستانی، بهویژه جوانی بسیار زیبا به نام «تادزیو» توجه او را جلب میکند.
هنگامیکه بیماری وبا ونیز را فرا میگیرد، مشکلات مهمی وارد داستان میشود. مردم ونیزی سعی میکنند این واقعیت را انکار و وانمود کنند، بادهای بدی که میوزد باعث مرگ و بیماری میشود. گوستاو نگران است که این خانوادهی لهستانی متوجه این وضعیت جدی شوند و هتل را ترک کنند. او خودش میداند از بیماری و خطراتش آگاه است اما نمیتواند آنجا را ترک کند. او بهطور کامل شیفتهی زیبایی تادیزو شده است و حتی خطر مرگ نمیتواند او را از تادزیو دور کند.