جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

مشاعره مشاعره حرف " چ "

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته مشاعره توسط mobina01 با نام مشاعره حرف \" چ \" ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 8,980 بازدید, 402 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته مشاعره
نام موضوع مشاعره حرف \" چ \"
نویسنده موضوع mobina01
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط SOLEMN

ill_mah

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Jul
1,014
8,151
مدال‌ها
3
چه ڪسے روے ِلبان ِتو شڪر ریخته است؟
قهوه ے ِچشم ِتو را باز قجر ریخته است؟

هدفش چیست از این تلخے و شیرینے ها؟
آنڪه در "خیرُعمل" هاے تو شر ریخته است

عاشقت بوده خدا و به گمــانم قندیل
اشک ِاو بوده ڪه از عصر ِحجر ریخته است

گونه‌ے ماه گُل انداخته با دستانت
از هر انگشت ِ تو صد گونه هنر ریخته است

مستے ِ چشم ِ تو باید ڪه چنین غرق ڪند
بس ڪه انگور به دریاے ِخزر ریخته است

واے اگر خیره شود صاعقه‌ات میسوزم
روے ڪبریتِ نگاهِ تو خطر ریخته است

نیست قالیچه اے از موے ِتو ابریشم تر
پیش ِپایت چقدر شانه به سر ریخته است

فتح ِ اندام ِ تو با هیچ رقم ممڪن نیست
اینهمه برف ڪه بر ڪوه و ڪمر ریخته است

زل به هرڪس بزنے ڪار ِدلش ساخته است
روے ِ خط ِ مژه هاے ِ تو تبر ریخته است

سالها هم بروے باز شنیـــدن داری
در صدایت نفس ِ مرغ ِ سحـر ریخته است

پُر شد از "ریخته" فنجان ِ ردیـف ِ غزلم
نوش ِجانت ڪه فقط خون ِجگر ریخته است
 

پایان

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Sep
2,291
14,390
مدال‌ها
2
چنان مستم چنان مستم من امشب

که از چنبر برون جستم من امشب

چنان چیزی که در خاطر نیابد

چنانستم چنانستم من امشب

به جان با آسمان عشق رفتم

به صورت گر در این پستم من امشب

گرفتم گوش عقل و گفتم ای عقل

برون رو کز تو وارستم من امشب

بشوی ای عقل دست خویش از من

که در مجنون بپیوستم من امشب

به دستم داد آن یوسف ترنجی

که هر دو دست خود خستم من امشب

چنانم کرد آن ابریق پر می

که چندین خنب بشکستم من امشب

نمی‌دانم کجایم لیک فرخ مقامی

کاندر و هستم من امشب

بیامد بر درم اقبال نازان

ز مستی در بر او بستم من امشب

چو واگشت او پی او می‌دویدم

دمی از پای ننشستم من امشب

چو نحن اقربم معلوم آمد

دگر خود را بنپرستم من امشب

مبند آن زلف شمس الدین تبریز

که چون ماهی در این شستم من امشب
 

پایان

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Sep
2,291
14,390
مدال‌ها
2
چنان مستم چنان ریشم چنان سر گشته از خویشم
نمیدانم کجایم من نمیدانم چه در پیشم
گهی خوابم گهی بیدار گهی چون قاب بر دیوار
نمیدانم ک‌جایم من نمیدانم چه در پیشم
چنان سوزم چنان سازم چنان عاشق به پروازم
نمیدانم کجایم من نمیدانم چه در پیشم
گهی عابد گهی زاهد گهی بی دین و ایمانم
نمی دانم کجایم من نمیدانم چه در پیشم
چنان زارم چنان زارم چنان منصور بر دارم
نمیدانم کجایم من نمیدانم چه در پیشم
گهی آبم گهی باران گهی در بزم میخواران
نمیدانم کجایم من نمیدانم چه در پیشم....
 

ام کا اچ p.r

سطح
5
 
مدیر آزمایشی تالار کمیک
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
نویسنده ادبی انجمن
شاعر انجمن
Jun
2,635
16,290
مدال‌ها
6
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی‌کسی‌ها می‌کنم هر شب

شعر کاملش
تو را گم می‌کنم هر روز و پیدا می‌کنم هر شب
بدینسان خواب‌ها را با تو زیبا می‌کنم هر شب
تبی این کاه را چون کوه سنگین می‌کند آنگاه
چه آتش‌ها که در این کوه برپا می‌کنم هر شب
تماشایی است پیچ و تاب آتش‌ها.... خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا می‌کنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می‌کنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی‌کسی‌ها می‌کنم هر شب
تمام سایه‌ها را می‌کشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می‌کنم هر شب
دلم فریاد می‌خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می‌کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می‌گردی؟
که من این واژه را تا صبح معنا می‌کنم هر شب
 

ام کا اچ p.r

سطح
5
 
مدیر آزمایشی تالار کمیک
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
نویسنده ادبی انجمن
شاعر انجمن
Jun
2,635
16,290
مدال‌ها
6
ناگهان دیدم که دورافتاده‌ام از همرهانم
مانده با چشمان من دودی بجای دودمانم
ناگهان آشفت کابوسی مرا از خواب کهفی
دیدم آوخ قرن‌ها راه است از من تا زمانم
ناشناسی در عبور از سرزمین بی نشانی
گرچه ویران خاکش اما آشنا با خشت جانم
ها... شناسم این همان شهر است شهر کودکی‌ها
خود شکستم تک چراغ روشنش را با کمانم
می‌شناسم این خیابان‌ها و این پس کوچه‌ها را
بارها این دوستان بستند ره بر دشمنانم
آن بهاری باغ‌ها و این زمستانی بیابان
ز آسمان می‌پرسم آخر من کجای این جهانم؟
سوز سردی می‌کشد شلاق و می‌چرخاند و من
درد را حس می‌کنم در بند بند استخوانم
می‌نشینم از زمین سرزمین بی گناهم
مشت خاکی روی زخم خون فشانم می‌فشانم
خیره بر خاکم که می‌بینم زکرت زخم‌هایم
می‌شکوفد سرخ گل‌هایی شبیه دوستانم
می‌زنم لبخند و برمی‌خیزم از خاک و بدینسان
می‌شود آغاز فصل دیگری از داستانم
 
بالا پایین