جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

معرفی معرفی برترین رمان‌نویسان زن ایرانی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته گفتگو متفرقه کتاب توسط حنا نویس با نام معرفی برترین رمان‌نویسان زن ایرانی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,420 بازدید, 63 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته گفتگو متفرقه کتاب
نام موضوع معرفی برترین رمان‌نویسان زن ایرانی
نویسنده موضوع حنا نویس
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط حنا نویس
موضوع نویسنده

حنا نویس

سطح
1
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Aug
3,909
6,514
مدال‌ها
3
بخشی از کتاب :
آيدا که از صداي پدر سر از در هال بيرون آورده بود و به پدر مي‌نگريست با ديدن پاکت در دست او، خوشحال به حياط دويد و او هم با بانگي بلند فرياد کشيد: بالاخره رسيد. پدر به چهره‌ي شاد دخترش نگريست و از سر افسوس سر تکان داد و با انداختن آن به روي زمين از خانه خارج شد. با آن که هر دو سالي يک‌بار به وقت رسيدن نوروز چنين نامه‌اي به دست آن‌ها مي‌رسيد اما آقاي زاهدي در هيچ‌يک از سال‌هاي گذشته هم از رسيدن دعوت‌نامه احساس خوشحالي نکرده بود.
 
موضوع نویسنده

حنا نویس

سطح
1
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Aug
3,909
6,514
مدال‌ها
3
۱۴. زویا پیرزاد

1672004234933.png


زويا پيرزاد، متولد سال ۱۳۳۱ در آبادان است. او نويسنده‌ي ارمني‌تبار ايراني است. پيرزاد در سال ۱۳۸۰ با رمان چراغ‌ها را من خاموش مي‌کنم جوايزي مثل بهترين رمان سال پکا، بهترين رمان سال بنياد هوشنگ گلشيري، کتاب سال وزارت ارشاد جمهوري اسلامي و لوح تقدير جايزه‌ي ادبي يلدا را به دست آورد و با مجموعه داستان کوتاه طعم گس خرمالو يکي از برندگان جشنواره‌ي بيست سال ادبيات داستاني در سال ۱۳۷۶ و جايزه‌ي کوريه انترناسيونال در سال ۲۰۰۹ شد. پيرزاد تمام آثارش را به فرانسوي ترجمه کرده‌ است. او هم‌اکنون ساکن آلمان است.
 
موضوع نویسنده

حنا نویس

سطح
1
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Aug
3,909
6,514
مدال‌ها
3
وي در سال ۱۳۷۰، ۱۳۷۶ و ۱۳۷۷، سه مجموعه از داستان‌هاي کوتاه خود را به چاپ رساند؛ مثل همه‌ي عصرها، طعم گس خرمالو و يک روز مانده به عيد پاک، مجموعه داستان‌هاي کوتاهي بودند که به دليل نثر متفاوت خود مورد استقبال مردم قرار گرفتند. اولين رمان بلند زويا پيرزاد، با نام چراغ‌ها را من خاموش مي‌کنم در سال ۱۳۸۰ به چاپ رسيد.
داستان اين رمان که با نثري ساده و روان نوشته شده‌ است، در شهر آبادان دهه‌ي چهل خورشيدي مي‌گذرد و شخصيت‌هاي داستان از خانواده‌هاي کارمندان و مهندسان شرکت نفت هستند که در محله‌ي بوارده جدا از بوميان آبادان زندگي مي‌کنند. راوي اين داستان، زني ارمني به نام کلاريس آيوازيان است که در اين داستان، از روابط خانوادگي خويش، فرزندان دو قلو و دنياي عاطفي آنها و از همسايه‌هايي سخن مي‌گويد که در آبادان در خانه‌هاي سازماني زندگي مي‌کنند. موضوع اصلي اين داستان يکنواختي زندگي يک زن خانه‌دار و خستگي از اين روند و دل بستن به مرد همسايه‌اي که فکر مي‌کند دنياي بهتري براي او به ارمغان خواهد آورد.
 
موضوع نویسنده

حنا نویس

سطح
1
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Aug
3,909
6,514
مدال‌ها
3
بخشی از کتاب :

آرمن نگاه به سقف پرسيد؛ تو و پدر قبل از اين‌‌که عروسي کنيد عاشق هم شديد؟ هول شدم، سوال ناگهاني، رفتار پيش‌بيني نشده و هر چيزي که از قبل خودم را برايش آماده نکرده بودم، دستپاچه‌ام مي‌کرد و آرمن خداي اين کارها بود. حالا به سقف زل زده بود و منتظر جواب من بود. پا شدم و کنار پنجره ايستادم. ياد روزهاي گذشته‌ام افتادم که دبير جبر قرار نبود از من درس بپرسد و پرسيده بود و بلد نبودم معادله‌ي روي تخته سياه را حل کنم. نگاه‌هاي همکلاسي‌ها را پشت سرم حس مي‌کردم و از زير چشم دبير رياضيات را مي‌ديدم که بي‌حوصله و منتظر با انگشت روي ميز ضرب يورتمه گرفته بود. خيس عرق بودم و قلبم به‌شدت توي دلم مي‌زد. مي‌گفتم خدايا کمکم کن اين لحظه‌ها را زود بگذرانم. چشم به درخت کُنار و پشت به پسرم گفتم: من هم مثل تو از رياضي خوشم نمي‌اومد.
 
موضوع نویسنده

حنا نویس

سطح
1
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Aug
3,909
6,514
مدال‌ها
3
۱۵. فتانه حاج سید جوادی

1672094099423.png


فتانه حاج‌سيدجوادي با نام مستعار پروين، متولد ۱۳۲۴ در کازرون است او از رمان‌نويس‌هاي ايراني است. او در دوره‌ي نوجواني و جواني تحصيل در رشته‌ي زبان انگليسي را برگزيد. وي از کودکي به نويسندگي علاقه‌ي فراوان داشت اما در سن پنجاه سالگي دست به نگارش زد و رمان پرفروش، بامداد خمار را نوشت. اين رمان بارها در ايران تجديد چاپ شد و بسياري او را با اين رمان مي‌شناسند. حاج‌سيدجوادي در سال۱۳۲۳ در شيراز متولد شد و در شميران بزرگ شد. با پزشکي ازدواج کرد و به اصفهان رفت. آن‌ها دو دختر و يک پسر دارند. هر دو دختر آن‌ها دندانپزشک هستند.
 
موضوع نویسنده

حنا نویس

سطح
1
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Aug
3,909
6,514
مدال‌ها
3
بامداد خمار يکي از پرفروش‌ترين رمان‌هاي معاصر ايران است که در سال ۱۳۷۴ به چاپ رسيد. اين رمان با بحث‌ها و نقدهاي بسيار روبه‌رو شد. از معروف‌ترين موافقان اين رمان مي‌توان به نجف دريابندري اشاره کرد که مطلبي در دفاع از بامداد خمار نوشت. مطلب با واکنش تند هوشنگ گلشيري مواجه شد او اين رمان را بي‌مايه خوانده بود. برخي ديگر از موافقان بامداد خمار، آن را براي مقوله‌ي روابط ميان زنان و مردان جوان مفيد دانسته يا درس عبرتي دانستند براي جوانان بي‌تجربه. مخالفان، آن را دفاع از اصالت و شرافت طبقات بالادست جامعه و تحقير فرودستان دانستند. اما گفتني است اين رمان با اقبال عموم مردم مواجه شد.
 
موضوع نویسنده

حنا نویس

سطح
1
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Aug
3,909
6,514
مدال‌ها
3
محبوبه داستان عشق و عاشقي خودش را که در نخستين سال‌هاي حکومت رضاشاه در ايران رخ داده است در رمان بامدادخمار روايت مي‌کند؛ داستان درباره‌ي عشق دختري از خانواده‌اي بافرهنگ و باسواد به شاگرد نجاري به اسم رحيم است. محبوبه از اصرارهاي خودش و مخالفت‌هاي خانواده‌اش براي اين ازدواج سخن مي‌گويد و آنچه بر سر اين ازدواج آمده است را براي سودابه شرح مي‌دهد.

بخشی از کتاب:
خنديد و من خوشحال شدم. دندان‌هايش رديف و سفيد و محکم بود. مثل اين ‌که مشکل فقط دندان‌هاي او بود که کمتر از دندان‌هاي پسر عطاالدوله نبودند. قربان قدرت خدا بروم. اين شاگرد نجار در اين دکان کوچک چه ‌قدر زيباتر از پسر محترم و زيباي شازده ‌خانم مي‌نمود. يا شايد به چشم من اين‌طور بود. الحق که جاي او اين نبود. جاي او در کاخ پادشاهي بود.
 
موضوع نویسنده

حنا نویس

سطح
1
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Aug
3,909
6,514
مدال‌ها
3
پرینوش صنیعی

1672094232252.png

پرينوش صنيعي، داستان‌نويس ايراني متولد سال ۱۳۲۸ در تهران است. او داراي اصالت دزفولي است. صنيعي در محله‌ي شاپور زندگي مي‌کرد. در دبيرستان به تحصيل در رشته‌ي ادبي پرداخت و در دانشگاه در رشته‌ي روان‌شناسي تحصيل کرد. بعد از پايان تحصيلاتش، صنيعي دريک موسسه‌ي حمايتي (موسسه‌ي تربيتي شهرداري) مشغول کار شد. پدر وي يکي از کارکنان وزارت امور اقتصاد و دارايي بود.
 
موضوع نویسنده

حنا نویس

سطح
1
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Aug
3,909
6,514
مدال‌ها
3
رمان سهم من، در واقع اولين اثر داستاني صنيعي است که در مدت کوتاهي مورد استقبال زياد خوانندگان قرار گرفت و چندين بار تجديد چاپ شد. پرينوش صنيعي پس از اين کتاب، رمان پدر آن ديگري را به رشته تحرير در آورد که رمان دوم او نيز توفيق بيشتري در جذب مخاطبان يافت. فيلمي با همين نام در سال ۱۳۹۳ از اين رمان ساخته شد.

رمان سهم من، داستان زندگي زني است که از کودکي تا ميانسالي روايت مي‌شود. معصومه، دختر بچه‌اي از يک خانواده‌ي مذهبي است که در قم زندگي مي‌کنند و قصد مهاجرت به تهران را دارند. ماجرا از اوايل دهه‌ي سي آغاز مي‌شود و رفته رفته با بزرگ شدن معصومه، تحولات اجتماعي و فرهنگي در قالب انقلاب اسلامي و جنگ تحميلي، زندگي او را تحت تاثير مي‌دهد.
 
موضوع نویسنده

حنا نویس

سطح
1
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Aug
3,909
6,514
مدال‌ها
3
معصومه که نماد مظلوميت و معصوميت است به خصوص که اطرافيانش او را با نام معصوم صدا مي‌زنند، به دليل محدوديت‌هايي که يک خانواده‌ي به شدت مذهبي با سه برادر متعصب براي او ايجاد مي‌کنند، مجبور به ترک تحصيل مي‌شود. در حالي که برادر او حق ارتباط نامشروع با خانم همسايه را دارد، از او حق ارتباط با بهترين دوستش پروانه سلب مي‌شود و به دليل اتهام در داشتن ارتباط با پسري به نام مسعود، متهم به آبروريزي خانواده‌اش شده و وادار به ازدواجي اجباري مي‌شود. ازدواج با کسي که تا روز ازدواج حتي او را نديده است. او همسر يک کمونيست جوان دو آتشه که در تکاپوي نقشه‌هاي مبارزات مسلحانه براي رژيم است، مي‌شود.

بخشی از کتاب :
هميشه از کارهاي پروانه تعجب مي‌کردم. اصلا به فکر آبروي آقا جونش نبود. توي خيابون بلند حرف مي‌زد و به ويترين مغازه‌ها نگاه مي‌کرد، گاهي هم مي‌ايستاد و يک چيزايي رو به من نشون مي‌داد. هر چي مي‌گفتم زشته، بيا بريم، محل نمي‌گذاشت. حتي يک‌بار منو از اون طرف خيابون صدا کرد، اون هم به اسم کوچيک، نزديک بود از خجالت آب بشم برم توي زمين. خدا رحم کرد که هيچ کدوم از داداشام اون اطراف نبودند و گرنه خدا مي‌دونه چي مي‌شد.
 
بالا پایین