- Aug
- 3,909
- 6,514
- مدالها
- 3
بخشی از کتاب :
آيدا که از صداي پدر سر از در هال بيرون آورده بود و به پدر مينگريست با ديدن پاکت در دست او، خوشحال به حياط دويد و او هم با بانگي بلند فرياد کشيد: بالاخره رسيد. پدر به چهرهي شاد دخترش نگريست و از سر افسوس سر تکان داد و با انداختن آن به روي زمين از خانه خارج شد. با آن که هر دو سالي يکبار به وقت رسيدن نوروز چنين نامهاي به دست آنها ميرسيد اما آقاي زاهدي در هيچيک از سالهاي گذشته هم از رسيدن دعوتنامه احساس خوشحالي نکرده بود.
آيدا که از صداي پدر سر از در هال بيرون آورده بود و به پدر مينگريست با ديدن پاکت در دست او، خوشحال به حياط دويد و او هم با بانگي بلند فرياد کشيد: بالاخره رسيد. پدر به چهرهي شاد دخترش نگريست و از سر افسوس سر تکان داد و با انداختن آن به روي زمين از خانه خارج شد. با آن که هر دو سالي يکبار به وقت رسيدن نوروز چنين نامهاي به دست آنها ميرسيد اما آقاي زاهدي در هيچيک از سالهاي گذشته هم از رسيدن دعوتنامه احساس خوشحالي نکرده بود.