- Jul
- 2,619
- 5,019
- مدالها
- 2
با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!به سراغ من اگر می آیید
نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من.
به ارامی روزنههای نور سروکله شان پیدا میشود.امروز به ۵ کاری که تا به حالا انجام ندادی و برات خوشایند است فکر کن و بنویس.
جولیا: صفحات صبحگاهی، سه صفحه دستخط معمولی و روی هر سطر از برگ دفتر است که به طور ازاد و بدون فکر می نویسد. همچنین، دست از روی کاغذ بر نمیدارد.
جولیا: کار مداوم یا طولانی به شدت چاه هنری ما را تخلیه میکند. برداشت بیش از اندازه از چاه، مانند ماهیگیری بیش از اندازه از دریاچه، ما را با منابعی تهی مواجه میکند.
تصور نکنید صفحات صبحگاهی ابزاری است که فقط نویسندگان میتوانند آن را به کار گیرند…
خلاصه اینکه حرفه یا علت احتزازتان هرچه که باشد، صفحات صبحگاهی به کارتان خواهد آمد.
- وکلایی که صفحات صبحگاهی خود را مینویسند سوگند میخورند که در محکمه دادگاه دارای کارایی بیشتری هستند.
- کسانی که با حرکات موزون سروکار دارند مدعیاند که توازن آنها -نه فقط از نظر عاطفی- افزایش یافته است.
- و نویسندگان نیز اگر به جای این که حسرت نوشتن صفحات صبحگاهی را بخورند، آنها را بنویسند، شاهد تاثیرش خواهند شد. احتمالاً سایر نوشتههای آنها نیز آزادانهتر و گستردهتر و آسانتر صورت خواهد گرفت.
با این جملات متوجه میشویم جولیا به خوبی مطلع است کتاب را برای چه کسی مینویسد و خیلی خوب درد این جماعت را میداند.همه آن مطالب حقیر آکنده از خشم و ناله و فغانی که صبح مینویسید، میان شما وخلاقیتتان میایستد. دلنگرانی برای کار، شستن لباس، خرابی اتومبیل، ناله عجیب دوستان، همه اینها در ذهن نیمه هشیارمان میچرخد. و روزهایمان را آلوده میکند. همه اینها را بر روی کاغذ بیاورید.
هنرمند نباید از خود بیخبر باشد.به سفرهای طولانی با قطار نیاز داریم که نه دسترسی به اینترنت برایمان میسر باشد نه کتابی به همراه داشته باشیم، واگنمان تقریباً خالی از مسافر، چشمانداز پیش رویمان وسیع؛ و تنها صدای ممکن صدای ریتمیک حرکت چرخها بر ریل باشد.
ما به سفرهای هوایی نیازمندیم با صندلیای کنار پنجره، بیاینکه لازم باشد دو سه ساعتی بر چیزی غیر از بودن بر فراز ابرها و حضور مدام موتور رولز رویس چند متر آنطرفتر در سرمای غیرقابلتصور زیر بال خاکستری […] فکر کنیم.
ما که پول نداشتیم دماغامان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک