جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

کلاس و کتاب‌خوانی معرفی کتاب

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کلاس‌ها و کتابخوانی توسط .Belinay. با نام معرفی کتاب ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 153 بازدید, 6 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته کلاس‌ها و کتابخوانی
نام موضوع معرفی کتاب
نویسنده موضوع .Belinay.
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط .Belinay.
موضوع نویسنده

.Belinay.

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Aug
499
5,071
مدال‌ها
2
نام اثر: سرافینا و شنل سیاه
نویسنده: رابرت بیتی
مترجم: شبنم حیدری‌پور
انتشارات: انتشارات پرتقال
دسته‌بندی: داستان کودک و نوجوانان

درباره کتاب سرافینا و شنل سیاه​

سرافینا در راهروی تنگ و وحشتناک یک عمارت شاهد یک حادثه عجیب و ترسناک است. یک مرد قدبلند با یک شنل سیاه یک دختریچه را که سعی دارد از دستش خلاص شود، به وسیله شنل سیاهش می‌بلعد. دختربچه بیچاره ناپدید می‌شود. سرافینا حسابی از این ماجرا می‌ترسد؛ اما تصمیم می‌گیرد شجاع باشد و پرده از راز مرد شنل‌پوش بردارد اما او نگران است مبادا در این راه راز بزرگ خودش فاش شود. سرافینا در زیرزمین یک عمارت بزرگ، مخفیانه و دور از چشم دیگران زندگی می‌کند اما تا به حال دلیلش را نفهمیده است...

خواندن کتاب سرافینا و شنل سیاه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم​

نوجوانان بالای ۱۲ سال مخاطبان این داستان رازآلود هستند.

بخشی از کتاب سرافینا و شنل سیاه​

سرافینا با عجله، پیش پدرش توی کارگاه رفت و بازوی او را گرفت. نفسش بالا نمی‌آمد و نمی‌توانست کلمه‌ها را مفهوم ادا کند. آب دهانش را به‌سختی قورت داد و گفت: «بابا! دیدی گفتم یه دختر توی عمارت گم شده! آقای وندربیلت دستور داده کل خونه رو بگردن!» لحن حرف‌زدنش، با غرور و اضطراب بود. سعی می‌کرد به پدر یادآوری کند که شب گذشته چه دیده است. مطمئن بود که پدر، حالا متوجه می‌شود او خیال‌پردازی نمی‌کرده و داستان نمی‌بافته.

پدر بدون اینکه به چیزی توجه کند، پرسید: «دارن خونه رو می‌گردن؟» بلافاصله با عجله شروع کرد به جمع‌کردن وسیله‌هایی که توی کارگاه پخش کرده بودند؛ ظرف‌های غذا را جمع کرد و تیغ اصلاح صورتش را از روی میز کارگاه برداشت. بعد، تشک سرافینا را به پشت قفسهٔ ابزارها کشید و آن را پنهان کرد. نباید هیچ ردی از زندگی آن‌ها، در آنجا باقی می‌ماند.

سرافینا با گیجی پرسید: «پس دختری که من دیدم، چی می‌شه؟» نمی‌توانست بفهمد چرا پدر هیچ علاقه‌ای به شنیدن حرف‌هایش ندارد.

پدر درحالی‌که سرگرم جمع‌کردن وسیله‌ها بود، گفت: «سِرا! بچه‌ها که یهویی غیبشون نمی‌زنه!»

قلب سرافینا از شدت ناراحتی به درد آمد. پدر هنوز حرف‌های او را باور نمی‌کرد....
 
موضوع نویسنده

.Belinay.

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Aug
499
5,071
مدال‌ها
2
نام اثر: سرافینا و عصای مارپیچ
نویسنده: رابرت بیتی
مترجم: شبنم حیدری‌پور
انتشارات: انتشارات پرتقال
دسته‌بندی: داستان کودک و نوجوانان

درباره کتاب سرافینا و عصای مارپیچ ۲​

سرافینا هر شب برای دیدن مادرش به جنگل می‌رود و با شوروشوق سعی می‌کند زندگی به سبک شیرهای کوهی را یاد بگیرد. شکست ‌دادن مرد شنل‌پوش به او فرصت داد از سایه‌های تاریک بیرون بیاید و به روشنایی خانه‌ پا بگذارد.

سرافینا در جنگل متوجه می‌شود که جان همه‌ٔ حیوانات و انسان‌های کوهستان بلوریج در خطر است. او باید قدرت‌هایش را خوب بشناسد و از خانه‌ٔ محبوبش در برابر شیطان نوظهور محافظت کند.

کتاب سرافینا و عصای مارپیچ ۲ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم​

این کتاب مناسب گروه سنی بالای ۱۲ سال است.

بخشی از کتاب سرافینا و عصای مارپیچ ۲​

سرافینا لابه‌لای بوته‌های جنگل مهتابی کمین کرده بود و بی‌آنکه چشم از شکارش بردارد، نزدیک سطح زمین، دزدکی جلو می‌رفت. تنها چند قدم جلوتر از او، موش جنگلی بزرگی داشت سوسکی را که از زمین بیرون کشیده بود می‌جوید. قلبش محکم و یکنواخت توی سی*ن*ه‌اش می‌تپید و با هر تپش، یواش و بی‌صدا به موش نزدیک‌تر می‌شد. ماهیچه‌های بدنش، آمادهٔ جهش، از هیجان می‌لرزیدند، اما او عجله نکرد. شانه‌هایش را به عقب و جلو چرخاند تا زاویهٔ حمله‌اش را تنظیم کند و منتظر لحظهٔ مناسب ماند. وقتی موش دولا شد تا سوسک دیگری بردارد، سرافینا پرید.

درست همان لحظه که جست زد، موش از گوشهٔ چشمش او را دید. سرافینا اصلاً سر درنمی‌آورد چرا وقتی حمله می‌کند، همهٔ حیوانات جنگل از ترس خشکشان می‌زند. اگر مرگ از دل تاریکی، با چنگ‌ودندان روی او می‌پرید، او می‌جنگید یا پا به فرار می‌گذاشت یا بالاخره کاری می‌کرد. کسی از حیوانات کوچک جنگلی مثل موش و خرگوش و سنجاب توقع ندارد شجاع باشند، ولی آخر از وحشت میخکوب شدن چه فایده‌ای دارد؟

تا روی موش افتاد، به یک چشم به هم زدن آن را در چنگش گرفت و بلند کرد. حالا که دیگر حسابی کار از کار گذشته بود، موش بنا کرد به وول خوردن و گاز گرفتن و چنگ انداختن. بدن کوچک پشمالویش مثل مار می‌لولید و قلب ریزه‌میزه‌اش با سرعت وحشتناکی تاپ‌تاپ می‌کرد.

سرافینا، که تاپ‌تاپ قلب موش را توی دست برهنه‌اش حس می‌کرد، با خودش گفت: حالا شد. حالا جنگی شدی. ضربان قلب سرافینا بالا رفت و تمام حواسش تیزتر شدند. یک‌دفعه توانست هرچه را در جنگلِ اطرافش بود حس کند؛ صدای قورباغهٔ درختی که بیست سی قدم پشت‌سرش روی شاخه‌ای حرکت می‌کرد، صدای جیغ پرندهٔ تنهایی در دوردست، یک لحظه هم خفاشی را دید که بالای سایبان درهم‌وبرهم درخت‌ها در آسمان پرستاره، عین تیر پرواز می‌کرد.

البته تمام این‌ها محض تمرین بود؛ گشتن و تعقیب کردن و یورش بردن و به چنگ آوردن شکار. سرافینا موجودات وحشی‌ای را که شکار می‌کرد نمی‌کشت. نیازی به این کار نداشت، اما حیف که آن‌ها این را نمی‌دانستند! او خودِ وحشت بود! خودِ مرگ بود! پس چرا آخرین لحظهٔ حمله‌اش همه در جا خشکشان می‌زد؟ چرا فرار نمی‌کردند؟...
 
موضوع نویسنده

.Belinay.

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Aug
499
5,071
مدال‌ها
2
نام اثر: سرافینا و روح سرگردان
نویسنده: رابرت بیتی
مترجم: شبنم حیدری‌پور
انتشارات: انتشارات پرتقال
دسته‌بندی: داستان کودک و نوجوانان

درباره کتاب سرافینا و روح سرگردان3​

طوفانی شیطانی و ویرانگر در راه است...
اتفاق عجیبی برای سرافینا افتاده است. او با بدنی زخمی در تاریکی ناشناخته‌ای چشم باز می‌کند و می‌بیند همه چیز در بیلتمور تغییر کرده است. دوستان قدیمی کارهای وحشتناک می‌کنند و دشمن همه جا حضور دارد.
نیرویی بی‌نام‌ونشان که با خودش سیل و طوفان‌های خانمان برانداز می‌آورد و سر راهش همه چیز را نابود می‌کند به بیلتمور نزدیک می‌شود. سرافینا تا دیر نشده باید باید از اوضاع سر دربیاورد و راهی برای استفاده از قدرت‌های عجیب تازه‌اش پیدا کند. او باید بیلتمور را نجات دهد....

کتاب سرافینا و روح سرگردان 3 را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم​

این کتاب مناسب گروه سنی بالای ۱۲ سال است.

بخشی از کتاب سرافینا و روح سرگردان 3​

سرافینا چشم باز کرد و چیزی به جز سیاهی ندید. اصلا انگار چشم‌هایش را باز نکرده بود. غرق در خلا تاریکی دنیایی سرگیجه‌آور، بین خواب و بیداری سیر می‌کرد صدای خفه‌ای شنید و از خواب پرید؛ اما نه کسی بود، نه صدایی و نه حرکتی. با آن چشم‌های گربه‌ایش همیشه، حتی در کمترین نور و تاریک‌ترین جاها هم می‌توانست ببیند، اما اینجا انگار کور بود. در تاریکی دنبال پرتوی ضعیف روشنایی گشت، ولی نه مهتاب از پنجره‌ای تو می‌آمد، نه از سوسوی فانوس دوری در راهرو خبری بود. فقط سیاهی...

سرافینا چشم‌هایش را بست و دوباره باز کرد؛ اما فایده‌ای نداشت. هنوز تاریک تاریک بود. از خودش پرسید یعنی جدی جدی کور شدم رفت؟ گیج و منگ گوش تیز کرد تا در تاریکی صدایی بشوند، همان کاری که قبلاً موقع شکار موش در اعماق راهروهای زیرزمین بزرگ و تودرتوی بیلتمور می‌کرد؛ اما از غژغژهای خانه یا از سروصدای خدمتکاری در که اتاق دیگر مشغول کار باشد خبری نبود.

پدرش روی تختخوابی نزدیک او خروپف نمی‌کرد و صدای وزوز کار کردن هیچ دستگاهی شنیده نمی‌شد؛ نه تیک‌تاک ساعتی به گوش می‌رسید و نه صدای پایی می‌آمد. چنین سرما و سکون و سکوتی برای سرافینا کاملاً غریبه بود. او دیگر در بیلتمور نبود.


یا صدایی افتاد که او را از خواب پرانده بود و گوش تیز کرد تا دوباره آن را بشنود؛ اما صدا، چه واقعی چه بخشی از یک رویا، دیگر وجود خارجی نداشت. سرافینا هاج‌وواج از خودش پرسید اینجا کجاست؟ چطوری اومدم اینجا؟
بعد بالاخره صدایی آمد که انگار جواب سوالش بود.
تاپ تاپ.
یک لحظه فقط همین بود.
تاپ تاپ، تاپ تاپ، تاپ تاپ.
تپش قلب و ضربان نبضش.
تاپ تاپ، تاپ تاپ، تاپ تاپ، تاپ تاپ.
وقتی زبانش را آهسته حرکت داد تا لب‌های خشک و ترک‌خورده‌اش را تر کند، توی دهانش ته‌مزه‌ی فلز حس کرد.
اما فلز نبود.
خون بود... خون خودش که در رگ‌هایش جاری شده و به زبان و لب‌هایش دویده بود...
 
موضوع نویسنده

.Belinay.

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Aug
499
5,071
مدال‌ها
2
نام اثر: واژه‌ها در آتش
نویسنده: جنیفر ای.نیلسن
مترجم: آرزو قلی‌زاده
انتشارت: انتشارات پرتقال
دسته‌بندی: داستان کودک و نوجوانان

درباره کتاب واژه ها در آتش​

کتاب زیبا و تأثیرگذار واژه ها در آتش داستان زندگی دختری به نام آدرا در کشور لیتوانی است. قزاق‌های روسی به این کشور حمله کرده‌اند و داستان هم تحت‌الشعاع آسیب‌هایی که آن‌ها به وطن آدرا و به تبع آن، خانواده‌اش وارد کرده‌اند، قرار دارد. خطر هرگز از مزرعه‌ٔ خانوادگی آدرا در لیتوانی دور نیست. او همیشه از سربازان اشغالگر قزاق روسی که اصرار دارند همه باید روسی شوند دوری می‌کند. آن‌ها کتاب‌های لیتوانیایی، مذهب، فرهنگ و حتی زبان لیتوانیایی را ممنوع کرده‌اند. اما آدرا می‌داند که پدر و مادرش چیزهای دیگری را هم از او مخفی می‌کنند.

وقتی قزاق‌ها به خانه‌شان می‌آیند،‌ پدر و مادرش را می‌گیرند. والدین آدرا اصرار می‌کنند که فرار کند و بسته‌ٔ مهمی به او می‌دهند تا همراه خودش ببرد و به کسی که گفته‌اند برساند. همان‌طور که آدرا برای تحویل بسته‌ٔ اسرارآمیز مسیرش را آغاز می‌کند، با خطرات غیرقابل تصوری روبه‌رو می‌شود و بارها جانش در خطر می‌افتد. اما مگر آن بسته چیست که ارزش‌ آن‌همه ازخودگذشتگی و خطر را داشته باشد؟

خواندن کتاب واژه ها در آتش را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم​

خواندن این کتاب را به نوجوانان بالای ۱۴ سال پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب واژه ها در آتش​

اسم من آدرا است.

به زبان من، یعنی لیتوانیایی، آدرا یعنی طوفان.

اما سال‌ها بود که زبان من غیرقانونی شده بود. اگر موقع عبور و مرور توی جاده‌ها با این زبان حرف می‌زدیم و سربازها صدایمان را می‌شنیدند، ممکن بود همان لحظه بهمان شلاق بزنند یا دستگیرمان کنند. حتی شاید گاهی به‌خاطر لیتوانیایی حرف زدن ناپدید می‌شدیم. این اتفاق چند باری رخ داده بود.

برای همین هم من حواسم بود توی جمع اسمم را نگویم، اما خیلی وقت‌ها با خودم فکر می‌کردم: اگر زبان من غیرقانونی است، پس اسمم هم غیرقانونی است؛ و این یعنی من اسم نداشتم.

پس کاملاً آزاد بودم هر کاری از دستم برمی‌آمد بکنم تا جلوی اشغالگرهای روسی بایستم.

ساک‌هایی را که روی شانه‌هایم آویزان بود با نیرویی دوچندان چنگ زدم، در برابر بادی که از روبه‌رویم می‌وزید مقاومت کردم و مسیرم را ادامه دادم.

این‌همه راه آمده بودم. مهم نبود چه چیزی سر راهم قرار می‌گرفت؛ دیگر نمی‌توانستم بایستم.

دیگر نمی‌خواستم بایستم.

زندگی‌های زیادی به من وابسته بود. اول از همه زندگی پدر و مادرم...
 
  • لاو
واکنش‌ها[ی پسندها]: maria.na
موضوع نویسنده

.Belinay.

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Aug
499
5,071
مدال‌ها
2
نام اثر: جادو ممنوع
نویسنده: کریس کالفر
مترجم: الهام فیاضی
انتشارات: انتشارات پرتقال

درباره‌ی کتاب جادوهای همیشگی 1: جادو ممنوع!​

تصور کنید در سه اقلیم از چهار اقلیم سرزمین، برای هرکس که حتی ذره‌ای به جادو اعتقاد داشته باشد، مجازات مرگ تعیین شده و پادشاه اقلیم جنوبی هم که کمی مهربان‌تر است، مجازات جادو را حبس ابد با اعمال شاقه می‌داند. در این میان سرزمینی هم هست به نام سرزمین میانی که بین مرز سرزمین‌ها قرار دارد و جادوگرها، کوتوله‌ها، پریچه‌ها، دیوها، جن‌ها و غول‌ها از دست آدم‌ها به آنجا فرار می‌کنند. حال چه اتفاقی می‌افتد اگر یک زن جوان با پادشاه مهربان‌تر! به مذاکره بنشیند و از او درخواست‌هایی مبنی بر قانونی‌کردن جادو داشته باشد؟ فکر می‌کنید او چه پیشنهادی به چمپیون چهاردهم که خیلی هم غُرغُرو تشریف دارد، می‌دهد؟ به‌ویژه وقتی برای پادشاه توضیح دهد که دو نوع جادوی سیاه و سفید وجود دارد که ذات‌شان با هم متفاوت است.

در سرزمین جنوبی یک دختر باهوش به نام بریستال اورگرین هم زندگی می‌کند که بر حسب اتفاق، دختر قاضی سخت‌گیر و قانون‌مداری است که کتاب‌خواندن را برای دخترها ممنوع کرده، اما دخترک آن‌قدر به کتاب‌خواندن علاقه دارد که شب‌ها دور از چشم همه و به‌خصوص پدرش، کتاب‌های برادرش را می‌خواند. کریس کالفر (Chris Colfer) در داستان جادوهای همیشگی 1: جادو ممنوع! (A Tale of Magic)، سرزمینی خیالی خلق کرده که در آن عده‌ای به‌عنوان جادوگر به دنیا می‌آیند و به این خاطر مورد تبعیض واقع می‌شوند، اما قهرمان‌های قصه‌ی او با این باورهای اشتباه مقابله می‌کنند تا حق‌شان را بگیرند.

مجموعه کتاب‌های جادوهای همیشگی​

مجموعه کتاب‌های جادوهای همیشگی نوشته‌ی کریس کالفر در سه‌جلد به زبان انگلیسی منتشر شده است. تاکنون دو جلد از این مجموعه به ترتیب به نام‌های «جادو ممنوع» و «انجمن مخوف» در انتشارات پرتقال و با ترجمه‌ی الهام فیاضی به چاپ رسیده است. موضوع این کتاب‌ها که در فضایی تخیلی و فانتزی نوشته شده، تقابل جادوگرها با باورهای اشتباه مردم و سیاستمداران است.

جوایز و افتخارات کتاب جادوهای همیشگی 1: جادو ممنوع!​

  • دریافت جایزه‌ی انتخاب والدین در سال 2020
  • حضور در فهرست پرفروش‌ترین کتاب‌های مستقل
  • حضور در فهرست پرفروش‌ترین کتاب‌های نیویورک‌تایمز

نکوداشت‌های کتاب جادوهای همیشگی 1: جادو ممنوع!​

  • یک ماجراجویی کاملاً رضایت‌بخش. (Publishers Weekly)
  • یک فانتزی پویا و جذاب که باعث می‌شود خوانندگان تا دیروقت بیدار بمانند و رؤیاهای بزرگ ببینند. (School Library Journal)
  • کالفر با طرح قصه‌های افسانه و پری، به خواننده‌های کتابش این امکان را می‌دهد تا در مورد موضوعاتی مانند هویت و پذیرش گفت‌وگو کنند. (Booklist)

کتاب جادوهای همیشگی 1: جادو ممنوع! برای چه کسانی مناسب است؟​

این کتاب برای رده‌ی سنی نوجوان نوشته شده است و به تمام کسانی که به دنیای جادو و فانتزی علاقه دارند، پیشنهاد می‌شود.

با کریس کالفر بیشتر آشنا شویم​

کریس کالفر سی‌ودوساله است و خود را تحت‌تأثیر کتاب‌های هری پاتر نوشته‌ی جی. کی. رولینگ می‌داند. او نویسنده‌ی پرفروش نشریه‌ی نیویورک‌تایمز و برنده‌ی جایزه‌ی گلدن گلاب برای نقش‌آفرینی در سریال Glee در سال‌های 2009 تا 2015 است. در سال 2011 مجله‌ی تایمز کریس کالفر را به‌عنوان یکی از تأثیرگذارترین افراد جهان معرفی کرد. ازجمله آثار او می‌توان به کتاب‌های «سفر به سرزمین سرگردانی» و «آخرین نبرد» ترجمه‌ی الهام فیاضی اشاره کرد.

در بخشی از کتاب جادوهای همیشگی 1: جادو ممنوع! می‌خوانیم​

بریستال آن روز در مدرسه‌ی چریوت هیلز برای همسران و مادران آینده، یاد گرفت برای مهمان سرزده چقدر چای درست کند، برای دورهمی‌های رسمی چه پیش‌غذایی بپزد و چطور دستمال را به شکل کبوتر تا کند و یک عالمه مطالب جذاب دیگر. آن‌قدر با بی‌میلی و کلافگی این‌طرف و آن‌طرف را نگاه کرد که نزدیکی‌های آخر کلاس چشمانش درد می‌کرد. معمولاً سر کلاس بهتر می‌توانست ناراحتی‌اش را پنهان کند، ولی حالا که کتاب خوبی در خانه نداشت که به انتظار آن دلش را خوش کند، سخت‌تر می‌توانست روی احساسش سرپوش بگذارد.

برای تسکین ناراحتی‌اش به آخرین صفحه‌ی کتاب ماجراهای تیدبیت توییچ فکر کرد که دیشب، قبل از اینکه خوابش ببرد، خوانده بود. قهرمان داستان، موش صحرایی‌ای به نام تیدبیت، در گیرودار جنگ با اژدهایی خشمگین از صخره‌ای آویزان مانده بود. همین‌طور که از جلوی آتش سوزان اژدها جاخالی می‌داد و از لبه‌ی صخره‌ای به لبه‌ی صخره‌ی دیگر تاب می‌خورد، چنگال‌های کوچکش کم‌کم خسته می‌شدند. با آخرین رمقی که در تنش مانده بود شمشیر کوچکش را به سوی اژدها پرتاب کرد. امیدوار بود شمشمیرش اژدها را زخمی کند و او بتواند از صخره بالا برود و نجات پیدا کند.

«دوشیزه اورگرین؟»

شمشیر تیدبیت معجزه‌آسا در هوا پرواز کرد و توی چشم اژدها فرورفت. اژدها سرش را به سوی آسمان چرخاند، از درد نعره کشید و شعله‌های آتش را به دل آسمان شب فرستاد. وقتی تیدبیت داشت از لبه‌ی صخره پایین می‌خزید، اژدها دم نوک‌تیزش را مثل شلاق کوبید و موش را از صخره‌ای که به آن چسبیده بود پایین انداخت. تیدبیت به سمت زمین سنگی زیر پایش سقوط کرد و همین‌طور دست‌وپا می‌زد تا دستش را به جایی یا چیزی بند کند...
 
آخرین ویرایش:
  • لاو
واکنش‌ها[ی پسندها]: maria.na
موضوع نویسنده

.Belinay.

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Aug
499
5,071
مدال‌ها
2
نام اثر: آرزویی در دل تاریکی
نویسنده: کریستینا سونتورنوات
مترجم: آزاده حسنی
انتشارات: انتشارات پرتقال
دسته‌بندی: داستان کودک و نوجوانان

درباره کتاب آرزویی در دل تاریکی​

قرار است در کتاب آرزویی در دل تاریکی با فضای زندانی به نام نموان آشنا شویم؛ یک طرف ماجرا به زندانیان می‌پردازد و طرف دیگر داستان به زندان‌بانان. پانگ، شخصیت اصلی داستان، به‌خاطر اتهام مادرش تا ابد محکوم به بدنامی است. از آن طرف، نوک، دختر رئیس زندان، با این هدف بزرگ شده که توانایی‌هایش را به همه ثابت کند. داستان پیش می‌رود تا آنجا که پانگ از زندان فرار می‌کند. با فرار پانگ از زندان، نوک مدام در فکر دستگیری اوست تا با این کار بتواند برای خانواده‌اش افتخاری کسب کند. اما در قسمتی از داستان، پانگ و نوک متوجه می‌شوند که به گونهٔ دیگری به هم ربط پیدا کرده‌اند. آن‌ها خیلی زود متوجه اسرار تاریکی می‌شوند که بر شهر چاتانا سایه انداخته. یعنی این دو نفر می‌توانند مانند نوری در دل تاریکی شهر بدرخشند؟

خواندن کتاب آرزویی در دل تاریکی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم​

خواندن کتاب آرزویی در دل تاریکی را به ماجراجویان و کسانی که عاشق داستان‌های پرهیجان هستند پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب آرزویی در دل تاریکی​

پانگ داخل سبد چمباتمه زد و یک چشمش را به دیوارهٔ حصیری چسباند تا ببیند بیرون چه خبر است، اما حالا خورشید پایین رفته بود و به‌سختی می‌شد از اوضاع بیرون سر درآورد. بااینکه داخل سبد بود، باز هم احساس می‌کرد به‌شدت در معرض دید است، انگار که برهنه باشد. با عجله خودش را پایین‌تر کشید و با فرورفتن پوست‌های پر از خار دوریان توی تنش چهره‌اش درهم رفت.

همین‌که زباله‌جمع‌کن قایق را به داخل کانال اصلی رودخانه هدایت کرد، صدای چرخش موتور گوی‌رانِ کوچک و پرسروصدایش بیشتر شد. اگر سامکیت آنجا بود، فقط از روی همین صدا می‌توانست مدل موتور را تشخیص بدهد.

قایق‌های بزرگ‌تر با موتورهای قدرتمندتر از کنارشان رد می‌شد و موج‌هایی درست می‌کرد که قایق کوچک را مثل گهواره تاب می‌داد. پانگ می‌توانست رگه‌های کم‌جان نور را ببیند که از خانه‌های حاشیهٔ رودخانه می‌تابید. هر چه به پایین رودخانه نزدیک‌تر می‌شدند، تعداد چراغ‌ها و قایق‌ها هم بیشتر می‌شد.

حالا دل‌پیچهٔ پانگ بیشتر از هیجان بود تا ترس. بالاخره قرار بود شهر را از نزدیک ببیند.

اول صدایش را شنید. وزوز چراغ‌های توپ‌مانند شبیه صدای دسته‌ای زنبور بود که به‌طرفش پرواز می‌کرد. صدای داد و فریاد و خنده‌هایی را شنید که از ساحل می‌آمد. گروهی نوازنده مشغول نواختن بودند، و صدای زنی به گوش می‌رسید که داشت آواز می‌خواند. «دستم رو بگیر، آه عزیزم، دستم رو بگیر و...»

و بعد انگار از دل تاریکی وارد ستاره‌ای روشن شدند.

به مرکز چاتانا رسیده بودند.

لب رودخانه پر بود از خانه، مغازه و رستوران‌هایی که روی یکدیگر چیده شده بود. سقف تا کف این ساختمان‌ها با رنگین‌کمانی از چراغ‌های کروی روشن می‌شد که نورشان پس از عبور از روزنه‌های ریز سبدی که پانگ تویش بود درهم می‌آمیخت و محو می‌شد. مشتریان با صدای بلند سفارش می‌دادند و پانگ صدای آن‌ها را می‌شنید؛ صدای آن‌هایی را که سر قیمت چانه می‌زدند؛ صدای بچه‌هایی را که جیغ می‌کشیدند و مادرشان را می‌خواستند. بوی پوست گربه‌ماهی‌ای که داشت جلزوولز سرخ می‌شد به مشامش رسید، به‌همراه بوی خوراک سبزیجات و بوی بدن آن‌همه آدمی که چسبیده به هم زندگی می‌کردند.

صدای تپ‌تپ پاهای برهنه‌ای روی تخته‌های چوبی می‌آمد. بچه‌ها جیغ می‌کشیدند و روی یکی از پل‌های متحرک در امتداد رودخانه می‌دویدند. پانگ صدای خنده‌شان را شنید و بعد صدای شلپ‌شلپ افتادنشان توی آب‌های کنار قایق به گوشش رسید...
 
  • لاو
واکنش‌ها[ی پسندها]: maria.na
موضوع نویسنده

.Belinay.

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Aug
499
5,071
مدال‌ها
2
نام اثر: دختری که رهایش کردی
نویسنده: جوجو مویز
مترجم: کتایون اسماعیلی
انتشارات: انتشارات میلکان
دسته‌بندی: رمان > داستان خارجی > عاشقانه

معرفی کتاب دختری که رهایش کردی​

کتاب دختری که رهایش کردی رمانی عاشقانه از نویسنده‌ی انگلیسی جوجو مویز است. جوجو مویز در این کتاب سعی داشته با وارد کردن خواننده به دوران جنگ جهانی اول و مسائل و مشکلاتش داستانی را رقم بزند که صد سال بعد در سال ۲۰۰۲ رازهای نهفته‌ی آن کشف می‌شود. داستان به صورت موازی در دو زمان اتفاق می‌افتد و علاوه بر عشقی که میان شخصیت‌های اصلی داستان و همسرانشان وجود دارد مشکلات و درگیری دو شخصیت خانم را نشان می‌دهد. روایت تلخ دوران جنگ و تاثیرات مخرب آن بر زندگی افراد آن دوران، همچنین درگیری‌های بانوان جوان برای زندگی و تلاش برای عشق خود از درونمایه‌های اصلی این کتاب است.
این رمان عاشقانه را کتایون اسماعیلی ترجمه کرده و در نشر میلکان منتشر و برای خرید و دانلود در طاقچه ارائه شده است.

خلاصه کتاب دختری که رهایش کردی​

دختری که رهایش کردی نامزد بهترین رمان سال ۲۰۱۲ شده و نمی‌توانید آن را زمین بگذارید. به اعتقاد بسیاری از منتقدان این کتاب جوجو مویز از دیگر آثار او زیباتر و غنی‌تر است. این اثر درواقع ادامه‌ی داستان ماه عسل در پاریس را روایت می‌کند.
(هشدار: این بخش می‌تواند پایان داستان را فاش کند.)
داستان کتاب دختری که رهایش کردی به صورت همزمان روایت دو زن در فاصله‌ی زمانی صد سال را بررسی می‌کند.
داستان قسمت اول کتاب در سال ۱۹۱۶ و در فضای جنگ جهانی اول اتفاق افتاده است، مردی هنرمند که به جنگ اعزام شده است همسر و خانواده‌اش را با هتلی که در آن زندگی می‌کنند در شهر کوچکی به نام پرون در فرانسه رها کرده و به جنگ می‌رود. تنها اثر باقیمانده از این هنرمند یک نقاشی است که از چهره‌ی همسرش کشیده است. با اشغال فرانسه به دست نازی‌های آلمان فرماندهان و سربازان برای محل استراحت و خواب به این شهر می‌آیند و سوفی و خواهرش مجبور به خدمت‌رسانی به این سربازان می‌شوند. این خدمات شامل پختن غذای روزانه هم می‌شود. یکی از فرماندهان آلمانی چشمش به تصویر زیبای زن خورده و مجذوب آن می‌شود. نبرد میان دستیابی به آن نقاشی و تلاش‌های سوفی برای یک بار دیدار همسرش در آن دوران از ویژگی‌های مهم این قسمت است.
در بخش دوم رمان دختری که رهایش کردی، لیو که دختری جوان است، به صورت ناگهانی همسر جوانش را از دست می‌دهد و تنها یک نقاشی به یادگار از او برایش می‌ماند، نقاشی چهره‌ی زنی زیبا که هدیه‌ی ازدواجشان است. همسر لیو که این تابلو را با قیمتی اندک خریداری کرده است آن را به همسرش هدیه می‌دهد. داستان زمانی آغاز می‌شود که ارزش و قیمت اصلی این تابلو مشخص می‌شود. این نقاشی که در جریان جنگ از فرانسه به انگلستان منتقل شده است پس از پرده‌برداری از نام هنرمندش، مشخص می‌شود که اثر هنرمندی سرشناس است و ارزش این تابلو بسیار زیاد است. تلاش‌های نوادگان سوفی برای دستیابی به این تابلو و داستان‌های مختلفی که لیو با آن روبروست داستان را شکل می‌دهد.
سوفی و لیو از نظر ویژگی‌هایی با یکدیگر مشترک هستند. هر دو همسرانشان را از دست داده و در تلاش و جنگیدن برای بقا و ارزش‌های زندگی هستند. جسارت و تلاش‌های این دو زن ستودنی است. در نهایت جوجو مویز با مهارت اتفاقات را به خوبی به پایان می‌برد و خاطرات خوبی را برای خوانندگان به یادگار می‌گذارد.

خواندن کتاب دختری که رهایش کردی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟​

حال و هوای جنگ جهانی اول و فضای رعب‌آور آن زمان به خوبی در رمان دختری که رهایش کردی نمایان شده است. در کنار این ترس، عشقی عمیق میان شخصیت‌های داستان شکل گرفته که این رمان را به یک کتاب عاشقانه تبدیل کرده است. علاقه‌مندان به رمان‌های عاشقانه از این کتاب لذت برده و با شخصیت‌ها همذات‌پنداری می‌کنند.

چرا باید این کتاب با ترجمه کتایون اسماعیلی را بخوانیم؟​

کتاب دختری که رهایش کردی به دلیل ساختن فضای جنگ جهانی اول و پرداختن به موضوعاتش همچنین سیر گذار یک نقاشی از آن دوران تا قرن حاضر و دردسرهایش تنها یک داستان صرفا عاشقانه نیست. این رمان مضامین مهمی چون استقلال زنان در جامعه را نشان می‌دهد. به تعبیر دیگر با خواندن کتاب می‌توان جنگ را از نگاه یک زن عاشق دید و با سختی‌هایش آشنا شد.

درباره جوجو مویز؛ نویسنده کتاب​

پائولین سارا جو مویز معروف به جوجو مویز در ۴ اوت سال ۱۹۶۹ در لندن متولد شد. وی تحصیلات دانشگاهی خود را در رویال هالوی دانشگاه لندن و کالج نیو بدفورد دانشگاه لندن تمام کرد. وی از سال ۱۹۹۲ تا سال ۲۰۰۲ به مدت ده سال در سمت‌های مختلف برای روزنامه ایندپندنت کار می‌کرد. وی در این سال‌ها دستیار سردبیر اخبار و همچنین مسئول بخش هنر و رسانه شد. با وجود روزنامه‌نگاری، او در تلاش بود تا داستانی بنویسد. پس از نوشتن سه رمان و رد شدن آن مویز به خود قول داد اگر چهارمین رمانش هم توجه ناشران را جلب نکرد دست از نوشتن بردارد؛ اما این اتفاق حاصل نشد و رمان چهارمش با نام باران پناه‌دهنده در سال ۲۰۰۲ منتشر شد.
جوجو مویز از آن زمان داستان‌های عاشقانه‌ی بسیاری نوشت. جوجو مویز از معدود نویسندگانی است که دوبار جایزه سال رمان عاشقانه را دریافت کرده است. این جایزه که توسط انجمن نویسندگان رمان‌های عاشقانه اهدا می‎‌شود یک بار در سال ۲۰۰۴ برای کتاب میوه خارجی و بار دیگر در سال ۲۰۱۱ برای رمان آخرین نامه از معشوق خود به وی تعلق گرفته است. جوجو مویز علاوه بر نویسندگی مقالاتی نیز برای روزنامه‌ی دیلی تلگراف می‌نویسد

برخی آثار برجسته مویز​

کتاب من پیش از تو که در سال ۲۰۱۴ منتشر شد روایت زندگی دختر شاد اما فقیری است که پرستاری مردی پولدار که بر اثر حادثه‌ای توان حرکتی خود را از دست داده است به عهده می‌گیرد. زندگی این مرد که به دلیل نداشتن حرکت دچار درماندگی شده و سعی دارد خودکشی کند، با ورود لوئیزا از حالت افسردگی خارج شده و جریان‌های جدیدی را تجربه می‌کند.
جوجو مویز دو کتاب دیگر در ادامه‌ی این کتاب به نام‌های پس از تو و باز هم من نوشته است. در این دو کتاب زندگی لوئیزا در لندن و باز هم من سفر و زندگی وی در نیویورک را روایت می‌کند. کتاب من پیش از تو در سال ۲۰۱۶ در فهرست پرفروش‌های نیویورک تایمز قرار گرفت و در همان سال فیلمی با همین نام با نظارت خود مویز ساخته شده است. از دیگر آثار این نویسنده پرکار می‌توان به میوه خارجی، ماه عسل در پاریس و یک به علاوه یک اشاره کرد.

نظرات افراد و مجله‌های مشهور درباره کتاب​

جان گرینا در واشنگتن تایمز نوشته است: «دختری که رهایش کردی نه تنها به یک رمان تاریخی بی نقص، بلکه یک داستان معمایی و هیجان‌انگیز واقعی تبدیل شده بود. دیگر برایم مهم نبود که خانم مویز چند رمان عاشقانه نوشته است.»
پابلیشر ویکی درباره این کتاب چنین نوشته است: «دوست‌داشتنی، دلخراش. جدیدترین کتاب مویز جذاب و تلخ و شیرین است.»
دیلی میل جمله‌ای کوتاه درباره این کتاب نوشته است که آن را بر پشت جلد کتاب منتشر کرده‌اند. دیلی میل نوشته است: «کتابی که نمی‌توانید زمین بگذارید.»

آیا رمان عاشقانه دختری که رهایش کردی براساس یک داستان واقعی نوشته شده است؟​

نام داستان دختری که رهایش کردی و نقاشی موجود در آن تاثیرگرفته از داستانی واقعی است. در زمان جنگ جهانی و اشغال بخارست در رومانیا یک زن و شوهر یهودی فرزند دختر خود را با بهترین لباس در آستانه در ورودی یک آپارتمان قرار داده و یادداشتی همراه آن می‌گذارند. آن نامه چنین نوشته شده بود «در آستانه اندوه و ناامیدی این کودک را به دستان خدا رها می‌کنیم، با امید و ایمان که نجات یابد.» یک خانواده ثروتمند مسیحی که فرزندی ندارند این کودک را به فرزندی قبول می‌کنند. این کودک رهاشده مادر نویسنده‌ای رومانیایی به نام رکسانا ولتوز است. نقاشی از این مادر نیز وجود دارد. جوجو مویز از این داستان و تصویر الهام گرفته و داستانش را خلق کرده است.


قسمتی از متن کتاب دختری که رهایش کردی​

می‌دونی چه حسی داره وقتی خودتو به سرنوشت می‌سپاری؟ یه‌جورایی بهت خوشامد می‌گه. دیگه نه دردی هست، نه ترسی و نه اشتیاق و آرزویی. مرگ، امید بود که داشت با این تسکین به وجود می‌اومد. به‌زودی می‌تونستم ادوارد رو ببینم. ما تو اون دنیا به هم می‌رسیدیم، چون مطمئن بودم که خدا مهربونه، خدا هرگز اون‌قدری بی‌رحم نیست که ما رو از تسکین تو اون دنیا محروم کنه.
بعد فهمیدم که همین‌جا می‌میرم و در حقیقت دیگه واقعا برام مهم نبود. همه‌ بدنم از درد گر گرفته بود، پوستم از تب تیر می‌کشید، مفصل‌هام درد می‌کردن و سرم سنگین بود. پارچه‌ی کرباس پشت کامیون بلند شد و باز شد. یه نگهبان بهم دستور داد که برم بیرون، به سختی می‌تونستم حرکت کنم اما اون منو مثل یه بچه سرکش، گرفت و هل داد بیرون. انقدر لاغر و سبک شده بودم که تقریبا راحت پرت شدم.
زندگی‌هایمان زمانی به جای ترس، سوپ‌های آبکی گشنیز و حکومت نظامی، با هنر و عشق و لذت پر شده بود. او خودم را به من یادآوری کرد. که چقدر هنوز قوی هستم و می‌توانم برای چیزهایی که می‌خواهم مبارزه کنم. ادوارد، قسم می‌خورم زمانی که برگردی همان دختری شوم که نقاشی کردی.
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین