جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

متفرقه منتظر کوچک امام زمان

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته متفرقه توسط فاطمه گلی با نام منتظر کوچک امام زمان ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 598 بازدید, 21 پاسخ و 7 بار واکنش داشته است
نام دسته متفرقه
نام موضوع منتظر کوچک امام زمان
نویسنده موضوع فاطمه گلی
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ♡Nadieh♡
موضوع نویسنده

فاطمه گلی

سطح
4
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Mar
1,841
23,196
مدال‌ها
7
یادمه بچه تر که بودم بم میگفتن بیا صلوات بفرست عادت داشتم کامل صلوات رو بفرستم هرچند نمیدونستم چرا خوشم میومد از این ک کامل بفرستم هرچه قدر هم بقیه بم میگفتن نمیخواد کامل بگی من میگفتم نه یا صلوات نمیفرستم یا باید کامل بفرستم آخرش هم کار خودم رو میکردم
تا این ک بزرگ تر شدم دلیلش رو فهمیدم
بزرگ‌تر ک شدم فقط در همین حد ک ۱۲ تا امام داریم امام ۱۲ ما امام زمان هست میدونستم زیاد اشتیاقی به دونستن این مسائل نداشتم فقط یه حس احترامی بهشون داشتم
تا این ک رفتم پایه هشتم بعد امتحان های نوبت دوم بود از اون زمانایی بود ک خیلی استرس داشتم چون قرار بود کارنامه ها رو بدن منم رو به موت کلی قسم خوردم ک اگر نمرم بد نشه میرم تا آخر محرم هئیت کمک میکنم😅
 
موضوع نویسنده

فاطمه گلی

سطح
4
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Mar
1,841
23,196
مدال‌ها
7
بزرگ‌تر ک شدم فقط در همین حد ک ۱۲ تا امام داریم امام ۱۲ ما امام زمان هست میدونستم زیاد اشتیاقی به دونستن این مسائل نداشتم فقط یه حس احترامی بهشون داشتم
تا این ک رفتم پایه هشتم بعد امتحان های نوبت دوم بود از اون زمانایی بود ک خیلی استرس داشتم چون قرار بود کارنامه ها رو بدن منم رو به موت کلی قسم خوردم ک اگر نمرم بد نشه میرم تا آخر محرم هئیت کمک میکنم😅
بیرون دفتر نشسته بودم منتظر تا مادرم با کارنامه بیاد بیرون وقتی ک کارنامه رو داد دستم یه نگاه به نمراتم کردم داشتم از خوشحالی بال در می‌آوردم چون قول داده بودم ک برم هئیت
وقتی محرم شد راهی شدم تا کمک کنم
یادمه بچه تر ک بودم میرفتم روضه امام حسین تا بم شیر کاکائو و شیرینی بدن چون معتقد بودم شیر کاکائو امام حسین خوردن داره😅
 
موضوع نویسنده

فاطمه گلی

سطح
4
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Mar
1,841
23,196
مدال‌ها
7
بیرون دفتر نشسته بودم منتظر تا مادرم با کارنامه بیاد بیرون وقتی ک کارنامه رو داد دستم یه نگاه به نمراتم کردم داشتم از خوشحالی بال در می‌آوردم چون قول داده بودم ک برم هئیت
وقتی محرم شد راهی شدم تا کمک کنم
یادمه بچه تر ک بودم میرفتم روضه امام حسین تا بم شیر کاکائو و شیرینی بدن چون معتقد بودم شیر کاکائو امام حسین خوردن داره😅
اینبار اما قصدم خوردن شیر کاکائو نبود اینبار میخواستم کمک کنم برای همین اونجا رو تمیز میکردم‌ میرفتم بیرون شربت و چای تعارف میکردم سهم من از این چند روز شد یه شیرینی و شربت آبلیمو حس خیلی خوبی داشتم
حس آرامشی ک بم دست می‌داد اون سبکی ک بعد از روضه داشتم در حین گریه لبخند میزدم
 
موضوع نویسنده

فاطمه گلی

سطح
4
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Mar
1,841
23,196
مدال‌ها
7
اینبار اما قصدم خوردن شیر کاکائو نبود اینبار میخواستم کمک کنم برای همین اونجا رو تمیز میکردم‌ میرفتم بیرون شربت و چای تعارف میکردم سهم من از این چند روز شد یه شیرینی و شربت آبلیمو حس خیلی خوبی داشتم
حس آرامشی ک بم دست می‌داد اون سبکی ک بعد از روضه داشتم در حین گریه لبخند میزدم
خیلی عجیب بود برام‌
اون روزا حسی رو تجربه کرده بودم ک برام خیلی ارزش داشت حس سبکی ،حس می‌کردم دیگ‌هیچ ناراحتی ندارم مشکلاتم قابل حله البته ناگفته نماند اولین روزی ک تصمیم گرفتم برم هئیت دم در نشستم خجالت میکشیدم آخه همه هم‌سنام ک میشناختمشون دم در بودن داشتن با هم دیگ حرف میزدن روم نمیشد جلو اونا برم داخل برای همین رفتم کنارشون نشستم فقط از دور گوش میدادم بچه ها برنامه ریخته بودن برن تا مغازه بیان
 
موضوع نویسنده

فاطمه گلی

سطح
4
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Mar
1,841
23,196
مدال‌ها
7
خیلی عجیب بود برام‌
اون روزا حسی رو تجربه کرده بودم ک برام خیلی ارزش داشت حس سبکی ،حس می‌کردم دیگ‌هیچ ناراحتی ندارم مشکلاتم قابل حله البته ناگفته نماند اولین روزی ک تصمیم گرفتم برم هئیت دم در نشستم خجالت میکشیدم آخه همه هم‌سنام ک میشناختمشون دم در بودن داشتن با هم دیگ حرف میزدن روم نمیشد جلو اونا برم داخل برای همین رفتم کنارشون نشستم فقط از دور گوش میدادم بچه ها برنامه ریخته بودن برن تا مغازه بیان
همه جا تاریک بود یکم فضای ترسناکی رو ایجاد کرده بود دست هم رو گرفته بودیم آروم میرفتیم سمت مغازه ک دو سه تا ماشین شروع کردن برامون بوق زدن و... خیلی حرصمون گرفت بدو بدو مسیری ک رفته بودیم رو برگشتیم من سریع رفتم خونمون فردا شب دوباره برگشتم ولی اینبار تصمیم داشتم قطعی برم‌ و شرکت کنم حتی اگر همسن هام تمایلی به شرکت نداشته باشن آروم رفتم داخل یه گوشه نشستم‌
 
موضوع نویسنده

فاطمه گلی

سطح
4
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Mar
1,841
23,196
مدال‌ها
7
همه جا تاریک بود یکم فضای ترسناکی رو ایجاد کرده بود دست هم رو گرفته بودیم آروم میرفتیم سمت مغازه ک دو سه تا ماشین شروع کردن برامون بوق زدن و... خیلی حرصمون گرفت بدو بدو مسیری ک رفته بودیم رو برگشتیم من سریع رفتم خونمون فردا شب دوباره برگشتم ولی اینبار تصمیم داشتم قطعی برم‌ و شرکت کنم حتی اگر همسن هام تمایلی به شرکت نداشته باشن آروم رفتم داخل یه گوشه نشستم‌
چراغا رو خاموش کردن و یه آقایی شروع کرد روضه خوندن من از اول تا آخرش اشک می‌ریختم و خیلی خوشحال بودم ک چراغ ها خاموشه وقتی خواستن چراغ ها رو روشن کنن بدو بدو اشکام رو پاک کردم بعد از تموم شدن مراسم رفتم خونه ...
محرم تموم شد من پر از حس های خوب و تازه بودم علاقه ای ک ب امام حسین پیدا کرده بوم دیگ مختص بع زمان و حای خاصی نبود
 
موضوع نویسنده

فاطمه گلی

سطح
4
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Mar
1,841
23,196
مدال‌ها
7
چراغا رو خاموش کردن و یه آقایی شروع کرد روضه خوندن من از اول تا آخرش اشک می‌ریختم و خیلی خوشحال بودم ک چراغ ها خاموشه وقتی خواستن چراغ ها رو روشن کنن بدو بدو اشکام رو پاک کردم بعد از تموم شدن مراسم رفتم خونه ...
محرم تموم شد من پر از حس های خوب و تازه بودم علاقه ای ک ب امام حسین پیدا کرده بوم دیگ مختص بع زمان و حای خاصی نبود
شاید عجیب باشه براتون ولی من بعد از اون محرم بود ک امام زمانم رو شناختم محبتش رو درک کردم نمیدونم چجوری ولی حس می‌کردم خیلی وقته ک امام زمان رو می‌شناسم و باهاشون دوستم شروع کردم توی اینستا، ایتا و هرجای دیگه ای ک میتونستم درباره امام زمان خوندن و تحقیق کردن .
یادمه یکی از اولین کلیپ هایی ک درباره امام زمان دیدم خیلی به دلم نشست حالم رو خیلی خوب کرد
 
موضوع نویسنده

فاطمه گلی

سطح
4
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Mar
1,841
23,196
مدال‌ها
7
شاید عجیب باشه براتون ولی من بعد از اون محرم بود ک امام زمانم رو شناختم محبتش رو درک کردم نمیدونم چجوری ولی حس می‌کردم خیلی وقته ک امام زمان رو می‌شناسم و باهاشون دوستم شروع کردم توی اینستا، ایتا و هرجای دیگه ای ک میتونستم درباره امام زمان خوندن و تحقیق کردن .
یادمه یکی از اولین کلیپ هایی ک درباره امام زمان دیدم خیلی به دلم نشست حالم رو خیلی خوب کرد
مشاهده فایل‌پیوست 120431
این اولین کلیپی بود ک دیده بودم
 
بالا پایین