جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

متفرقه [ منتقدی در کافی‌شاپ خیابان عبدالله بانو ]

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته متفرقه توسط YASNA.B با نام [ منتقدی در کافی‌شاپ خیابان عبدالله بانو ] ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 627 بازدید, 10 پاسخ و 9 بار واکنش داشته است
نام دسته متفرقه
نام موضوع [ منتقدی در کافی‌شاپ خیابان عبدالله بانو ]
نویسنده موضوع YASNA.B
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط YASNA.B
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,455
21,544
مدال‌ها
15
روش دفاع گلبول های سفید بدن من در مقابل ویروس ها مثل روش دفاع خوارزمشاهیان مقابل مغول هاست یعنی همینقدر بی لیاقت و ضعیفن
 
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,455
21,544
مدال‌ها
15
نویسنده: زار زدن تو حلقه ای از اشک شوق مهمان چشم هایم میکند
منتقد همیشه حاضر در صحنه:
پیدا کردن دلیل این همه تنفر از خلقت خدا و جهان من را شکوفا می‌کند
نویسنده:
لبان من وقتی میخندند که دهان تو را سرویس ببینم
 
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,455
21,544
مدال‌ها
15
نویسنده:
من عاشق ریاضی بودم.
ریاضی راز پنهان عالم هستی است.
همه‌چیز در دنیا بر اساس ریاضی است.
سعی کردم فرزندانم را هم علاقمند به ریاضی بار بیاورم.
منتقد:
ریاضی کلمه‌ای بود که سال‌ها از آن هراس داشتم و می‌بایست، از این کلمه می‌گذشتم تا به ادبیات نزدیک و نزدیک‌تر بشوم. ریاضی نه سر پیاز بود و نه ته پیاز ولی همیشه بود و ناله و نفرین‌هایمان پشت سرش..
نویسنده:
ریاضی اگه توش عمیق بشید‌ درس‌های زیادی داره واسه گفتن.
اولیش هم همون اثبات‌ها که همه ازش فرارین
یاد میده بدون دلیل و روی هوا حرف نزنیم
چیزی که بین عموم شدیدا رایج هست...
منتقد:
یه کلمه دیگه حرف بزنی سرتو می‌کوبم تو دیوار.
 
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,455
21,544
مدال‌ها
15
نویسنده(با صدای بلند و سرحال):
چطوری منتقد جان؟ یه چیزی نوشتم حال کنی.
منتقد:
به به، از این طرفا نویسنده جان؟! بیاید جلوتر ببینم چی نوشتید.
نویسنده:
شازده کوچولو از روباه پرسید: آدم از چند سالگی به بعد باید تو مترو به جوونا نگاه کنه تا جاشونو بدن بهش؟
روباه گفت: آدامس تریدنت ۳ تا بسته فقط ۳۵. هارهارهار.
منتقد(با عصبانیت فراوان):
برو بیرووون و به کارای زشتت فکر کن، تا اطلاع ثانوی نمی‌خوام ریخت نحستو ببینم.
 
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,455
21,544
مدال‌ها
15
منتقد(این‌دفعه در نقش نویسنده):
ننوشتم چون هیچ تصوری از تمرینی که دادین نداشتم استاد. من رو عفو کنید و بذارید زنده بمونم.

استاد:
تو غلط می‌کنی که غلط می‌کنی. به تو هم می‌گن نویسنده؟! یه هفته فرصت داشته خیر سرت. چه غلطی کردی تو این یه هفته علاف بدبخت؟! نویسنده خوب نویسنده‌ایه که مو رو از جرز دیوارم بکشه بیرون. می‌ری قشنگ مشقاتو می‌نویسی و برمی‌گردی این‌جا.

خطاب به منتقد:
بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر، دیدی که چگونه‌ گور بهرام گرفت؟

پ.ن: بر اساس مکالمه‌ای واقعی.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,455
21,544
مدال‌ها
15
نویسنده:
این‌دفعه اومدم باهات درد و دل کنم منتقد جان. دیدی گاهی وقت‌ها بعضیا چجوری قلب بقیه رو به راحتی می‌شکونن و عین خیالشونم نیست؟! امیدوارم هیچ‌وقت باهاشون رو به رو نشده باشی.
منتقد:
دیدم، خوبشم دیدم.
نویسنده:
این‌دفعه چیزی ندارم که نقدش کنی، فقط می‌خواستم بگم که ای کاش تمام آدم‌ها یه منتقد جیبی داشتن و مدام درحال نقد شدن بودن.
منتقد:
این اولین‌باره که باهات هم نظرم و کاملاً درکت می‌کنم. حرف بزن، نریز تو خودت.
نویسنده:
خیلی درد داره، حالم اصلا خوب نیست، اسم سندروم قلب شکسته تاحالا به گوشت خورده؟! دقیقا همون.
منتقد:
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,455
21,544
مدال‌ها
15
نویسنده:
امشب زدم تو فاز دپ بودن و به زبون امروزی حرف زدن، می‌تونی هرچقدر که دوست داری نقدم کنی و بهم بتوپی‌، ولی بذار حرفامو بزنم آقای منتقد.
منتقد(درحالی که لیوان چای را روی میز می‌کوبد):
حرف بزن، قول میدم نزنم تو گوشت.
نویسنده:
ای که بی‌تابی‌ام، تنها برای اوست و چشم‌هایش، شب‌هایم را به تاراج برده است؛ ای خورشید و مهتاب من، کیستی؟ کیستی و نمی‌دانی چگونه قلبم را به بازی گرفته‌ای. می‌شناسمت و در عین حال، نمی‌شناسمت. انگار گم‌شده‌ای دارم که برای یافتنش، متولد شده‌ام و با با هرکس و ناکسی اشتباهش می‌گیرم. نمی‌دانم کیستی، ولی هرکسی که هستی، مطمئن باش که پیدایت می‌کنم و سیر در آغوشت می‌گریم و برایت، از دردی می‌گویم که علاج ندارد. در منطق محض عدد ها دست دل بردی، وارونه کردی با محبت پنج ها را هم..
منتقد(با دهان باز):
قرار بود ادبیات رو بکوبی مثلا، حال کردم باهات. ایول بابا، دست‌خوش.
نویسنده(با نیش باز):
جون من؟! راستکی می‌گید یا یه چیزی خورده تو سرتون؟! اگه راستکی می‌گید که یه شعرم آماده کردم که براتون بخونم و خوشحال بشید.
منتقد:
خب دیگه، بخون ولی بهت رو دادم، پررو نشو‌.
نویسنده:
اهم اهم.. گرچه این شهر شلوغ است ولی باور کن، آن‌چنان جای تو خالیست، صدا می‌پیچد. خوب بود؟!
منتقد(درحالی که اشک‌‌هایش را پاک می‌کند):
یه علیرضا قربانی پلی کنید لطفاً.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,455
21,544
مدال‌ها
15
کافه‌دار:
می‌خوام درا رو ببندم، پاشید برید بیرون دیگه.
نویسنده:
صبر کن آقا، من هنوز حرفامو نزدم.
منتقد(درحالی که خمیازه می‌کشد و سعی می‌کند با مشت توی صورت نویسنده نگون بخت نکوبد):
نصفه شبی گیر آوردی ما رو. منم کار و زندگی دارم مثلا. علاف که نیستم.
نویسنده:
تو رو خدا صبر کن، یه چیزی آماده کردم اسمش دیگر نیائه.
منتقد(با تعجب):
جان؟!! چرا نباید بیام؟
نویسنده(با بغض و نگاهی پر از ناسزا):
گوش بده تو رو خدا. خواهش می‌کنم.
منتقد:
گوش میدم.
نویسنده:
چشمه‌ی جوشانِ عشقت دیگر جوابِ قلب خشکیده و نزارم را نمی‌دهد؛ دیگر نیا!
منتقد(زیرلب):
باشه به خودت فشار نیار، دیگه نمیام.
نویسنده(درحالی که سعی می‌کند خونسردی خودش را حفظ کند):
بعد از تو همه‌چیز را بوی بی‌وفایی پر کرده است. پاییز، خاکِ باران‌خورده، خواب و..
منتقد:
یه پاییزو بذارید برامون بمونه دیگه..
نویسنده(با نگاهی شاکی به منتقد، به دلیل قطع کردن جملات سوزناکش):
اما تو دیگر به نجوا‌های قلبِ بی‌جانم که برای قطر‌ه‌ای از وجودت جان‌ می‌دهد بها نده!
منتقد(درحالی که تمامی جملات را به خودش گرفته):
چشم‌، دیگه بها نمی‌دم. منو از تو جوب که پیدا نکردن.
نویسنده(با صدایی عصبی):
ای بابا.. دلِ تنگم را هم خودم با مرهمِ نبودنت می‌پیچانم؛ دیگر نیا... .
منتقد(درحالی که اشکش را با نوک انگشتش پاک می‌کند):
به به، چه صدای زیبایی، چه دلنوشته‌ قشنگی‌، عجب سری، عجب دمی، عجب پایی.. عه ببخشید. منظورم این بود که احسنت‌، شاید باورت نشه ولی یاد بدهیام افتادم و قول می‌دم برم و دیگه نیام. پول قهوه‌ رو هم خودت بده. عزت زیاد.


با کمال احترام و ادب :)
@SHAHDOKHT
 
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,455
21,544
مدال‌ها
15
نویسنده:
تکرار مسواک زدنم در همه شب‌ها دندان‌هایم را سفید می‌کند و تکرار خاطرات کدر و درهم در همه شب‌ها گیسوان مشکی‌ام را سپید... !

منتقد(درحالی که ریش‌های پر پشتش را می‌خاراند):
اسپانسرت شرکت خمیردندونه یا مسواک؟
سه بار جمله‌ی آخرو تکرار کن، ببینم خودتم می‌تونی بفهمی چی نوشتی؟

نویسنده:
ﮔﺎﻫﯽ ﻋﻤﺮم در حسرت زندگی تلف می‌شوﺩ ﺑﻪ پاﯼ ﯾﮏ ﺍﺣﺴﺎس عاشقی!

منتقد(با پوزخندی عمیق):
چندبار گفتم که عشقای امروزی واسه یه لحظن، دوست داشتناشون دروغ محضن؟
خوبت شد الان؟

نویسنده(صدایش را به نشانه‌ی اعتراض بالاتر می‌برد):
گاﻫﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ پاکم ﺗﻠﻒ می‌شود ﺑﻪ پای ﻋﻤﺮ درد‌ دیده‌ام! ﻭ ﭼﻪ ﻋﺬﺍﺑﯽ می‌کشم منی ﮐﻪ ﻫﻢ ﻋﻤﺮم ﺗﻠﻒ او شده است ﻫﻢ ﺍﺣﺴﺎﺳم! ‌کجایی ای فلک که خاطرات طناب دار است دور گردنم!

منتقد(به صندلی می‌چسبد):
چرا داد می‌زنی؟ خودتم میگی طرف طناب داری بیش نبوده، برید هرکاری دوست دارید بکنید. برید عذاب بکشید اصلا. یه بار دیگه هم داد بزنی، یه احساس پاکی نشونت میدم که مرغان آسمون به حالت گریه کنن.

نویسنده(با گریه و صدایی که نارضایتی در آن موج می‌زند):
آخه چرا می‌پری وسط حرفم؟ مسعود فراستی که نیستی. منم از سر بدبختی اومدم سراغ تو.

منتقد(از روی صندلی بلند می‌شود و درحالی که آستین‌هایش را تا می‌زند، به طرف نویسنده حرکت می‌کند):
وقتی کتک خوردی و علاوه بر پول قهوه، پول کیکمم حساب کردی، یاد می‌گیری با یه منتقد چجوری حرف بزنی.

* در پایان این قسمت، کافه‌دار به نشانه‌ی اعتراض هر دو را به بیرون هدایت می‌کند و در را محکم می‌بندد.

تصدقتان♡
@AsAl°
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,455
21,544
مدال‌ها
15
نویسنده:
به تاراج برد تمام شادی وجودم را تمام آسایشی که در بودن با او نصیبم شد ستاره‌ام با رفتنش تمام هستی من را گرفت بدون انکه بداند خاکستری بیشتر بعد از او در دفتر زندگی من نخواهد ماند است.

منتقد:
ها؟! چی‌ میگی برا خودت؟ علائم نگارشیش کو؟! یه بار دیگه بخون ببینم چی نوشتی عمو.

نویسنده(بدون توجه به منتقد):
دیوانه‌وار فریاد می‌زنم، امّا صدایی شنیده نمی‌شود.

منتقد(درحالی که از بی توجهی نویسنده به کنایه‌هایش کفرش درآمده):
بلندگو دستت بگیر، اینم من باید بگم؟

نویسنده:
از اعماق وجودم می‌خواهم برگردم، به همان ساعتی که برای لحظه‌ای کوتاه چشمانت، چشمانم را قفل خود کرد و بعد لحظه‌ای مرا در مرداب بی‌کسی تنهایم گذاشت.

منتقد(درحالی که با نوک انگشت اشکش را از گوشه‌ی چشمش پاک می‌کند):
به به، چه زیبا و دل انگیز، به دور از شوخی بغضم گرفت. وقتم خالی شه میام پادرمیونی، انشالله که حل می‌شه، مشاور خانواده رو واسه همین وقت‌ها گذاشتن.

نویسنده(نفسش را می‌دهد بیرون و سعی می‌کند به اعصابش مسلط باشد):
می‌بخشمت، فقط به خاطر چشمانت، که جادو کرد قلب بی‌پناهم را و با غمت از تنهایی و فکر‌های خالی رها می‌شوم.

منتقد:
آفرین، احسنت، دعوا نمک زندگیه نویسنده جان، یه جاهایی باید زن و شوهر بخشیدن یاد بگیرن. اصلا از قدیم گفتن زن و شوهر دعوا کنن، ابلهان باور کنن.

ما که با هم دعوا نداریم، داریم؟!
@آیناز
 
بالا پایین