جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {منطق یک دلقک} اثر •Soheil khani کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط khani با نام {منطق یک دلقک} اثر •Soheil khani کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,529 بازدید, 11 پاسخ و 38 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {منطق یک دلقک} اثر •Soheil khani کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع khani
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

khani

سطح
1
 
کاربر فعال
فعال انجمن
Mar
1,266
2,340
مدال‌ها
3
اثر: منطق یک دلقک
دلنویس: Soheil khani
ژانر: اجتماعی، درام
ناظر: @ویتامین
مقدمه:
درون‌گرایان با حصر تنهایی و برون‌گرایان با جمع متناهی سازگارند.
ولیکن یک عده در جمع تنهایند و در انزوا... نه!
اتفاقاً نایاب نیستند؛ اطراف‌مان آکنده از آن‌هاست.
صدای مضحک سکوت‌شان دنیا را برداشته، گرچه تشخیص‌اش دشوار است.
یقیناً عیان نیست هق می‌زنند یا قه‌قهه، ولکین می‌شود فهمید از خوشی‌ست یا دارند از دژخیم جهان‌شان بی‌تابی می‌کنند.
 

DLNZ.

سطح
4
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
3,063
6,848
مدال‌ها
6
عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.

حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[ قوانین تایپ دلنوشته ]
پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[ تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]
بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد بدهید:

[درخواست تگ]
پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[
درخواست جلد]
و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[ اعلام پایان دلنوشته]
دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]
با آرزوی موفقیت برای شما،
[تیم مدیریت تالار ادبیات]
 
موضوع نویسنده

khani

سطح
1
 
کاربر فعال
فعال انجمن
Mar
1,266
2,340
مدال‌ها
3
وانمود به بی‌اعتنایی می‌کنم.
مسلماً روی میدان خبط و خطا مفهومی ندارد، بیافتی می‌خندند. این میدان مثل سایر صحنه‌ها نیست؛ آمده‌اند که بخندند.
زمین خوردم، ‌تنم رنجید، ولیکن لب‌های قرمزم کش آمدند.
انعکاس تصویرم به سخن درآمد:
- انتهای‌اش می‌گویند دلقک است دیگر، ایرادی ندارد.
یک آن دیده‌ام به انعکاس رخسار رنجوریده‌ام در سن می‌خورد؛ چه مضحک! تک‌خندی می‌زنم.
اینک برخاسته‌ام تظاهر کنم، به این‌که در اتاقکی محبوس شده‌ام. این حصه را از بَرَم. کاشکی نخندند، نخندید. ابلهان نخندید! تقلا خنده ندارد، درد دارد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

khani

سطح
1
 
کاربر فعال
فعال انجمن
Mar
1,266
2,340
مدال‌ها
3
گفت:
- اجباری‌ست، تو دلقک هستی،
دلقک‌ها خنده‌‌دارند.
این تصویر چرا خفه‌خوان نمی‌گیرد؟!
هرچه می‌خندند دیوارها با هم صمیمی‌تر می‌شوند، انگار که بخواهند هم را تنگ در آغوش بگیرند.
می‌خواهم آزاد شوم، دَم‌تنگی می‌گیرم.
نفسم بالا نمی‌آید که آنی بادکنک‌های بالای سرم می‌ترکند و آب بارد بر روی‌ام می‌ریزد. صحن آزاد می‌شود:
- عیبی ندارد، بخشی از نمایش‌نامه‌ست.
هرچند به مزد ناچیزش نمی‌ارزد؛
دریغا که مجبور هستم.
پل‌های پشت سرم فروریخته‌اند، راه برگشت وجود ندارد، برگشتی در کار نیست... .
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

khani

سطح
1
 
کاربر فعال
فعال انجمن
Mar
1,266
2,340
مدال‌ها
3
به راستی که من دلقک هستم، یا تلخک؟
دیگران را مسخره می‌کنم برای خنده کنانیدن، لیک خود نیز در بند تمسخر هستم.
کذاب نیستم، فقط حقیقت را به سخره می‌گیرم.
مجنون نیستم، تنها عاقلی هستم
که لباس دیوانه پوشیده و تظاهر می‌کنم... صرفاً به‌خاطر خنداندن.
اصلاً چه کسی گفته برای خنداندن؟
آیا این تنها من هستم که به‌جای نان شب،
برای سیگار شب کوشش می‌کنم؟!
و مجدد بر روی صحنه ایستاده‌ام، حزن و حرمان در چهره‌ام مشهود است.
گریمور با فلاکت توانسته بود چهره هلاک‌شده‌ام را بی‌رنگ‌تر کند.
اصلاً مگر قرار نبود بامزه و کمیک باشم؟!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

khani

سطح
1
 
کاربر فعال
فعال انجمن
Mar
1,266
2,340
مدال‌ها
3
لباس آدمی‌زادی بر تن کرده بودم، احساس آدم بودن داشتم. حس هم‌لون بودن.
برای ما مثلاً عجیب غریب‌ها «که گویی کبر نداریم و به‌سوی دلقکی رفته‌ایم» یک‌رنگ جماعت بودن بدیع است و بلاعکس.
به تازگی حس می‌کردم اندکی از «اِوا» خوشم می‌آید.
حقیقتاً با نگر من، ۵۰ درصد گیرایی‌اش وابسته به دیدگان اخضرش است.
آن دو تیله‌اش را لوچ کرده بود تا کودکان را بخنداند؛ نمی‌دانستم بخندم یا محوش بشوم.
آن‌چنان زیبا هم نبود، تنها جذاب بود.
امّا گویا حسم تا روز گذشته بود.
یک دیالوگ را اشتباه گفته بودم، چنان فریادی زده بود که آن نیم‌چه تمرکزم هم پریده بود.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

khani

سطح
1
 
کاربر فعال
فعال انجمن
Mar
1,266
2,340
مدال‌ها
3
کلاه‌گیس قرمز، پاپیون نارنجی،
گریم زرد، پیراهن سبز، کفش آبی،
شلوار نیلی و کلاه بنفش!
برون‌ام «قنزسانب» درون‌ام هم نیز همان، ولیکن با یک تفاوت... .
برونم لون‌هایش جداست،
ولیکن درون‌ام ترکیب‌شان است.
احتمالاً من هم قبیل «اِوا» کسانی عاشق ظاهرم شدند، لیک با رویتِ تنها ظاهرِ باطنم از من دور شدند.
کسی چه می‌داند؟
یقیناً هیچ‌کَس عاشق نمی‌شود، تنها دنبال کسی یا کسانی می‌گردد تا حالش را بهبود بخشند.
دریغا که چنان‌چه فرد مقابل واقعاً می‌توانست؛ حال شخص خودش را بِه می‌کرد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

khani

سطح
1
 
کاربر فعال
فعال انجمن
Mar
1,266
2,340
مدال‌ها
3
- مر*دک دلقک! خیال کرده‌ای که احمق‌ هستم؟!
خانه مفتی یافتی، کنگر خوردیُ لنگر انداختی؟
اساسیه خانه‌ات را هم به ازای بدهی‌ات نمی‌دهم.
سخن نمی‌گفت، نعره می‌زد.
اصلاً لزومی نداشت تلفن را بیخ گوشم قرار دهم.
قطع کرد، می‌خواستم از صحن نمی‌گریختم و ناچار
نمی‌شدم خسارت بپردازم تا اجاره‌خانه‌ام پس بیافتد.
تنها این ماه نبود، دقیقاً پنج ماه بود اجاره نداده بودم.
محتملاً این‌که وسط خیابان قه‌قهه‌زنان می‌دوم عادی نیست، معهود و مشهود است. با لباس دلقک، شبیه روان‌پریشان زنجیره‌ای شده‌ام. اصلاً اتفاقی نیافتاده که؛ تنها کارتن خواب شده‌ام.
نگاه ندارد، دیوانه‌ها!
 
موضوع نویسنده

khani

سطح
1
 
کاربر فعال
فعال انجمن
Mar
1,266
2,340
مدال‌ها
3
من همان بزرگ‌سالی بودم، که در همان کودکی متوقف شده بود.
همان کودکی که میان بازی کشیدندش گوشه‌کناری و گفتند:
- تو دیگر بزرگ شده‌ای، باید بر روی پای خودت بایستی.
آمد دلقک شد، بزرگ‌سالی و بازی؛ هوشمندانه بود.
سرگردان و گمراه‌ام، نمی‌دانم چه‌کار کنم.
برای منِ بیمارستان‌ندیده جَوّش بیش از حد و مرز خفقان‌آور است.
تنها یک شغلِ اگرچه دلقک و یک لانه هرچند خرابه داشتم، آن‌ را هم از دست دادم.
افکار متخلخلم شکنجه روحی‌ام می‌دادند.
زین‌پس قرار بود چه‌گونه زندگی کنم؟ زیر کدامین سقف؟ با کدامین پول؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

khani

سطح
1
 
کاربر فعال
فعال انجمن
Mar
1,266
2,340
مدال‌ها
3
دلم حریم خویش را می‌خواهد؛
می‌خواهد کنجی در خود مچاله شود و عاری از هر دغدغه‌ای اندکی استراحت کند.
دلم طبیبی می‌خواهد، که برایم نسخه استراحت مطلق بپیچد و برایم غم را ممنوع کند.
راست است که می‌گویند؛ بهای داشته‌هایت را زمانی می‌فهمی،
که از دستش می‌دهی.
چندین روز است که در تيمارستان بستری شده‌ام، شنیده‌ام می‌گویند عقل از من گریخته.
آدم دیوانه که هیچ، آدم سالم هم این‌جا بماند عقلش را از دست می‌دهد.
با ضرب و شتم، یک مشت قرص را در حلق آدم می‌ریزند.
دیگر مهم نیست آب خوردی برود پایین یا نه؟!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین