جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

دفتر خاطرات [من] اثر "aryana elhaei کاربر انجمن رمان بوک"

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دفترخاطرات توسط ragazza della notte با نام [من] اثر \"aryana elhaei کاربر انجمن رمان بوک\" ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 371 بازدید, 4 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته دفترخاطرات
نام موضوع [من] اثر \"aryana elhaei کاربر انجمن رمان بوک\"
نویسنده موضوع ragazza della notte
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
مدیر موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
3,047
7,627
مدال‌ها
3
خاطرات ناشناس
نوشته : aryana elhaei
ژانر : واقعی
مقدمه :
این دفتر خاطرات من ... که برای روز دختر از طرف پدر و مادر گلم هدیه گرفتم
امیدوارم همیشه سالم باشند...
 

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
May
3,420
13,081
مدال‌ها
17
Negar_۲۰۲۱۱۲۱۹_۱۲۴۱۳۹.png
عرض ادب و احترام خدمت نویسندگان گرامی
رمان‌بوک.
با تشکر برای انتخاب "رمان‌بوک" برای انتشار
آثار ارزشمندتان.

لطفاً پیش‌از نگاشتن، تاپیک زیر را به خوبی مطالعه کنید:
[قوانین ساب دفتر خاطرات]

پس از گذاشتن ۱۵ پارت از اثرتان، می‌توانید برای آن درخواست جلد دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دفترخاطرات و پاکت‌نامه]

همچنین پس از گذاشتن ۱۵ پارت از اثرتان، می‌توانید برای آن درخواست تگ دهید:
[تاپیک درخواست تگ پاکت‌نامه و دفترخاطرات]

بعد از قرار دادن حداقل ۲۰ پارت، می‌توانید در تاپیک زیر، اعلام پایان کنید:
[تاپیک اعلام پایان دفترخاطرات و پاکت‌نامه]

با آرزوی موفقیت روزافزون
[تیم مدیریت تالار ادبیات]
 
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
مدیر موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
3,047
7,627
مدال‌ها
3
امروز عیده و من شوق و ذوق زیادی دارم.
دیروز به کمک مادرم لباس هایم را اتو کردم و به روی رخت آویز، آویزان کردم.
برادرم که عین خیالش هم نبود. اما امان از دست خواهر پر شیطنتم. اینقدر با ذوق بازی میکرد که به ساعت 9 نرسیده از شدت خستگی خوابش برد.
به کمک مادرم شتافتم و وسایلمان را زودتر جمع کردیم. ما امسال به مسافرت نمیرویم زیرا پدربزرگم ( پدرِ مادربزرگِ پدریم ) بیمار استو اما در این بین خبر خوشی هم بود و آن این که عمو و زن عمویم بعد از 8 سال در غربت بودن بالاخره به ایران بازمیگردند... حس عجیبی به عمویم دارم... انگار نمیشناسمش... آخر هشت سال کم نیست ! من هم اکنون 14 سال دارم و وقتی که عمویم به المان مهاجرت کرد 6 سالم بود. کلاس اول بودم و خاطرات زیادی از او ندارم.
زیاد دید و بازدید نداشتیم آن موقع ها اما بعد از اینکه از مشهد برگشتیم دید و بازدید هایمان افزایش پیدا کرد. آخر بعد از رفتن عمویم ما به مدت 6 ماه را در مشهد سپری کردیم.
هرگز آن روز کذایی ای را که برگشتیم فراموش نمیکنم... اما هر چه بود گذشته و به خاطراتی پیوسته که هرگز دلم نمیخواهد آن ها را مرور کنم.
بعد از انجام کار های روزانه به همراه پدر، مادر، برادر و خاهرم سوارِ ماشین اروندمان شدیم . نه که بخواهم پز بدهم ها! نه! ماشینمان دور رنگ بود و سه درش خراب بود تازه ترمزش هم بر سرِ موانع بگیر نگیر داشت.
برایتان خلاصه کنم که وقتی به باغمان که خارج از شهر بود رسیدیم، از دیدن ایل و تبارم شگفت زده شدم . آن چنان هم جمع نبودیم ها! شاید کمی زیاد اغراق کردم.خلاصه ی وجودشان از این قرار بود که : برادر مادربزرگم به همراه همسرش ، پدربزگ و مادربزگِ بزرگم ، پسر خاله ی پدرم که از من 4 ماه کوچکتر است ، پسر دایی پدرم که از من 2 سال کوچکتر است ، خانواده ی هر دو عمویم ، عمه و خانواده اش و... فکر نمیکنم کسی را جا انداخته باشم.
همبازی های دوران کودکیِ من همان دو پسری بودند که از من کوچکتر هستند.

01/ 01/ 1396
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
مدیر موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
3,047
7,627
مدال‌ها
3
امروز من از پیش بزرگتر شده‌ام...
ولی دلم هنوز گیرِ خاطرات خوش گذشته‌ام است. چند سال گذشته؟ پنج سال؟ کم است؟ پنج سال است که کودکی نمی‌کنم... پنج سال است که مجبور به بزرگ شدن، شده‌ام. مگر چند سالم بود؟ هفت سال؟ بیخیال آن روز ها دیگر گذشته‌اند. امسال ما در خانه‌ای جدید زندگی می‌کنیم. مدرسه‌ام هم عوض شده. دوستان گذشته‌ام دیگر کنارم نیستند...
من می‌دانم می‌خواهند برای من تولد بگیرند. اما این تولد برای من شوقی نداشت. زیرا کسی که بیش از همه دوستش می‌دارم کنارم نیست. سخت است اما باور کردنی...
به من می‌گویند نباید با پسر ها همنشین شوم...می‌گویند من دیگر بزرگ شده‌ام... آخر هیچ‌کدام از آنها نمی‌دانند تمام پسر‌هایی که می‌گویند برادر هایم هستند... ما از دوران نوزادی با هم بوده‌ایم...از روی هوا حرف نمیزنم، عکس هایمان را دیده‌ام.گفته‌اند که عمویم امسال به ایران برمی‌گردد . سخت است باور کنم من عموی دیگری دارم زیرا نقشش در زندگی‌ام آنقدر کم‌رنگ شده که دلم نمی‌خواهد باشد.
شاید ظلم باشد اما... من خانواده‌ام را دوست ندارم.

31/ 05/ 1397
 

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
May
3,420
13,081
مدال‌ها
17
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
[کادر مدیریت بخش ادبیات]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین