سلام وقت بخیر
رمان با عنوانی درخشان و ژانری که همیشه مخاطب خاص خودش را دارد،
“من سایکوپات هستم” با جسارت وارد ژانر
جنایی-معمایی شده، آنهم با روایتی از قتلهای زنجیرهای و پروندهای که گذشته و حال را در هم گره میزند.
داستان با چرخاندن یک کارد در بطن پایتخت، مخاطب را پرت میکند وسط جنایاتی سریالی که گویی تنها کلید حلش، در گذشتهی فراموششدهای دفن شده. اما متأسفانه با تمام قدرت ایده، ضعف جدی در اجرا باعث شده این رمان فعلاً در حد یک اسکلت خام باقی بماند.
اسکلت جذابی که هنوز بهش گوشت و خون نرسیده.
در واقع با وجود جذابیت سوژه و شروعی که بالقوه میتوانست نفسگیر باشد، ضعفهایی در اجرای عناصر پایهی داستاننویسی باعث شدهاند اثر نتواند به پتانسیل کامل خود برسد.
- ایدهی اصلی قوی است. قتلهایی با امضای خاص (سَر بُریده و نامه) و ربط آنها به گذشته، بستر مناسبی برای خلق تعلیق و روایت معمایی فراهم میکند.
- شخصیتپردازی اولیه تازه است. حضور شخصیتی مانند محب شفیق، سرگرد آگاهی، در مقام راوی یا رهبر پرونده، ظرفیت خلق یک ضدقهرمان یا کارآگاه خاکستری را دارد.
- صحنههای دارای پتانسیل بالا هستند. نویسنده توانایی ساخت موقعیتهای هیجانانگیز را دارد اما در پرداخت دچار شتابزدگی شده.
- پیچش زمانی و ربط حوادث امروز به گذشته، ابزار روایی جذابیست که جای کار دارد.
اما بیپرده بریم سراغ جایی که داستان آسیب میبینه:
1.
شروع سریع و فاقد عمق
شروع داستان در حد ۲۰ خط و الی انجام شده که برای ژانر جنایی بسیار کم است. ژانر معمایی نیازمند مقدمهچینی، فضاسازی و ایجاد بستر روانی برای ورود به تنش است. این شتاب نه تنها مخاطب را درگیر نمیکند، بلکه او را گیج و ناتوان از اتصال احساسی به داستان رها میکند.
2.
عدم فضاسازی
مخاطب برای همراه شدن با رمان باید ببیند، بشنود، بو بکشد و لمس کند. توصیف فضای قتل، حالت چهرهها، بوی خون، نور چراغ پلیس، اضطراب یا خونسردی شخصیتها، همگی ابزارهایی هستند برای کشاندن خواننده به صحنه. این عناصر در متن حاضر یا غایباند یا به شکل سرسری از کنارشان گذشته شده است.
3.
شخصیتپردازی سطحی
شخصیتها تازهاند، اما فقط در ظاهر. مخاطب نه با گذشتهی آنها آشناست، نه با انگیزهها، نه با تضادهای درونی و نه با تحولاتشان. محب شفیق میتوانست شخصیتی پیچیده و چندلایه باشد اما فعلاً فقط در حد یک “تابلو شخصیت پلیسی” باقی مانده.
4.
فقر توصیف در تمام سطوح
توصیف صحنه، مکان، چهره، حالات درونی، حتی زمانبندی رویدادها در رمان ضعیفاند. نویسنده بیشتر “میگوید” تا “نشان دهد” این باعث میشود مخاطب درگیر نشود و بیشتر احساس کند دارد گزارش میخواند نه داستان.
توصیف دقیق و کافی، ابزار اصلی نویسنده برای خلق تصویر ذهنی و ایجاد درگیری حسی در مخاطب است.
۵.
شتاب بیش از حد در روایت
یکی از مهمترین ایرادات ساختاری رمان، سرعت بسیار زیاد پیشبرد روایت است. آغاز داستان، در حالیکه باید بسترساز فضای کلی و زمینهساز تعلیق باشد، تنها در چند خط خلاصه شده است. مخاطب بهجای آنکه وارد فضای داستان شود، صرفاً اطلاعاتی سطحی دریافت میکند و به سرعت از یک رویداد به رویداد دیگر پرتاب میشود.
در حدی که مخاطب احساس میکند که تریلر یک فیلم را میبیند نه خود فیلم رو. در حالیکه ژانر جنایی نیاز به نفس گرفتن، فضا ساختن، پیشدرآمدهای دقیق و کشش تدریجی دارد.
قتلها یکی پس از دیگری اتفاق میافتند بدون اینکه بینشان نفسی برای
درک،
شوک یا
تحلیل داده شود.
مخاطب نه فرصت فکر کردن دارد، نه فرصت ترسیدن، نه حتی فرصت احساس کردن.
این عجله در روایت، کشش داستانی را از بین میبرد و مخاطب را از فرصت تجربهی حس تعلیق، ترس یا درگیری ذهنی با ماجراها محروم میسازد.
۶.
شخصیتهایی که خطیاند، نه واقعی
شخصیتهای داستان، به جز شخصیت اصلی، عمدتاً تکبعدی، خطی و فاقد ویژگیهای انسانی و باورپذیر هستند. دیالوگها سطحیاند، انگیزهها شفاف نیستند و خبری از کشمکشهای درونی یا تضادهای شخصیتی نیست. این مسئله موجب شده مخاطب نتواند با آنها همذاتپنداری کند یا کنجکاو شناخت بیشترشان شود.
حتی شخصیت محب، با وجود جایگاه مرکزیاش، هنوز از نظر روحی و روانی شکافته نشده است. احساسات، ضعفها، زخمهای شخصی و چالشهای درونی او نادیده گرفته شدهاند
نه شخصیتهای مثبت قوی هستند، نه آنتاگونیستها ملموس.
و شخصیتها نه رشد دارن، نه تغییر، نه چالشهای شخصی.
۷.
سکانسهای گذرا و کمعمق
در طول رمان، صحنههای بسیار پرپتانسیلی طراحی شدهاند: کشف جنازه، یادداشت قاتل، بازجوییها، پیگیریهای میدانی و غیره. اما این صحنهها صرفاً روایت شدهاند و به لحاظ اجرا، پرداخت و تصویرسازی، در سطحی ابتدایی باقی ماندهاند.
هر یک از این سکانسها میتوانست به نقطهی اوج روایی یا احساسی تبدیل شود، اما به دلیل شتاب روایت و عدم تمرکز کافی، بیشتر به عنوان یک پل گذرا برای رسیدن به اتفاق بعدی بهکار رفتهاند.
درست مثل دیدن قاب یک صحنهی سینمایی بدون دیالوگ، بدون نور، بدون صدا. موقعیت ساخته میشود ولی از آن بهرهبرداری نمیشود. بهنوعی، متن پر از انفجارهای خاموش است. پتانسیل هست، اما اجرا کمرمق و شتابزده است.
“من سایکوپات هستم” اثری است با پتانسیل بالا در ایده، اما اجرای آن در حال حاضر فاقد عمق کافی است. روایت شتابزده، شخصیتهای کمپرداخت، سکانسهای گذرا و کمبود جدی در توصیف، موانع اصلی تبدیل شدن این اثر به یک رمان ماندگار هستند.
رمان نیازمند بازنویسی در چند بخش کلیدی است:
- کند کردن سیر وقایع و افزایش تعلیق
- پرداخت کاملتر شخصیتها با تکیه بر کشمکشهای درونی
- بازسازی سکانسهای مهم با تمرکز بر اجرا و توصیف
- تقویت فضای روانی، حسی و محیطی
در نهایت، این اثر توانایی آن را دارد که به رمانی شاخص در ژانر خود تبدیل شود؛ به شرط آنکه نویسنده جسارت توقف، بازبینی و عمیقتر شدن در اثر خود را داشته باشد.
@خاتون؛