چشمانم را باز میگشایم و لبخند بر لب*انم تازه میکنم.
چه زیبا است فکارم من؛ منی که معلوم نیست وجود دارم! وجودی که هیچ ک.س متوجه آن نشده و آن وجود، را ناوجود میدانند.
هستی من از ساکتیاست که از فراز و نشیبهایِ عشق به وجود آمده است.
همان عشق را میگویم که؛ تعداد زیادی به آن دچار و مبتلا شده اند.
اسماش آرزو است . درست است من عاشق و دل دادهی آرزوهایم شده ام.
همانهایی که؛ به اوج آرزوهایشان رسیدن و خود را شکوفاه کردند و همان کسانی که خسته در میان راه آرزو هایشان بازگشتند با دنیایی از پریشانی و پشیمانی...
بازگشت چو تلخ است؛ اما بدان تصمیم خودت بوده که چنین راه بازگشتی را بهانهی خستگیات کردی.
خودت بودی که؛ با اندکی دشواری راه بازگشت را در پیش گرفتی، پس هیچ مگو که راه چارهایی دگر جز بازگشتن به آرزوهایت نیست.
مرا ببین من دشواریو خستگیها را در خود خلاصه کرده ام!
بازگشتم در میان راه؟ خیر؛
من در راهی که قدم برداشتهام که؛ حتی قلب هم دستور بازگشت را نمیدهد تا چه برسد به مغز و جسم.. میدانم که وجودی دارم برای خود پس همین برایم جز اندکی پاسخ کافیست.
چه زیبا است فکارم من؛ منی که معلوم نیست وجود دارم! وجودی که هیچ ک.س متوجه آن نشده و آن وجود، را ناوجود میدانند.
هستی من از ساکتیاست که از فراز و نشیبهایِ عشق به وجود آمده است.
همان عشق را میگویم که؛ تعداد زیادی به آن دچار و مبتلا شده اند.
اسماش آرزو است . درست است من عاشق و دل دادهی آرزوهایم شده ام.
همانهایی که؛ به اوج آرزوهایشان رسیدن و خود را شکوفاه کردند و همان کسانی که خسته در میان راه آرزو هایشان بازگشتند با دنیایی از پریشانی و پشیمانی...
بازگشت چو تلخ است؛ اما بدان تصمیم خودت بوده که چنین راه بازگشتی را بهانهی خستگیات کردی.
خودت بودی که؛ با اندکی دشواری راه بازگشت را در پیش گرفتی، پس هیچ مگو که راه چارهایی دگر جز بازگشتن به آرزوهایت نیست.
مرا ببین من دشواریو خستگیها را در خود خلاصه کرده ام!
بازگشتم در میان راه؟ خیر؛
من در راهی که قدم برداشتهام که؛ حتی قلب هم دستور بازگشت را نمیدهد تا چه برسد به مغز و جسم.. میدانم که وجودی دارم برای خود پس همین برایم جز اندکی پاسخ کافیست.