جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار مهرداد اوستا

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط Tara Motlagh با نام مهرداد اوستا ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 722 بازدید, 7 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع مهرداد اوستا
نویسنده موضوع Tara Motlagh
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط شاهدخت
موضوع نویسنده

Tara Motlagh

سطح
6
 
مخاطب رمان برتر
مخاطب رمان برتر
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Dec
7,761
46,654
مدال‌ها
7
وفا نكردی و كردم، خطا نديدی و ديدم
شكستی و نشكستم، بُريدی و نبريدم
اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت
كشيدم از تو كشيدم، شنيدم از تو شنيدم
كی‌ام، شكوفه اشكی كه در هواي تو هر شب
ز چشم ناله شكفتم، به روي شكوه دويدم
مرا نصيب غم آمد، به شادي همه عالم
چرا كه از همه عالم، محبت تو گزيدم
چو شمع خنده نكردي، مگر به روز سياهم
چو بخت جلوه نكردي، مگر ز موي سپيدم
بجز وفا و عنايت، نماند در همه عالم
ندامتي كه نبردم، ملامتي كه نديدم
نبود از تو گريزي چنين كه بار غم دل
ز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشيدم
جواني‌ام به سمند شتاب مي‌شد و از پي
چو گرد در قدم او، دويدم و نرسيدم
به روي بخت ز ديده، ز چهر عمر به گردون
گهي چو اشك نشستم، گهي چو رنگ پريدم
وفا نكردي و كردم، بسر نبردي و بردم
ثبات عهد مرا ديدي اي فروغ اميدم؟
 
موضوع نویسنده

Tara Motlagh

سطح
6
 
مخاطب رمان برتر
مخاطب رمان برتر
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Dec
7,761
46,654
مدال‌ها
7
با من بگو تا کیستی, مهری؟ بگو, ماهی؟ بگو
خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو، آهی؟ بگو
راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن
دیگر بگو از جان من, جانا چه می‌خواهی؟ بگو
گیرم نمی‌گیری دگر, ز آشفته ی عشقت خبر
بر حال من گاهی نگر, با من سخن گاهی بگو
ای گل پی هر خس مرو, در خلوت هر ک.س مرو
گویی که دانم, پس مرو، گر آگه از راهی بگو
غم‌خوار دل ای مه نیی, از درد من آگه نیی
ولله نیی, بالله نیی, از دردم آگاهی بگو ؟
بر خلوت دل سرزده یک شب درآ ساغر زده
آخر نگویی سرزده, از من چه کوتاهی بگو؟
من عاشق تنهایی‌ام سرگشته شیدایی‌ام
دیوانه‌ای رسوایی‌ام, تو هرچه می‌خواهی بگو
 
موضوع نویسنده

Tara Motlagh

سطح
6
 
مخاطب رمان برتر
مخاطب رمان برتر
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Dec
7,761
46,654
مدال‌ها
7
بازآ كه چون برگ خزانم رخ زردی‌‌ست
با یاد تو دم ساز دل من دم سردی‌ست

گر رو به تو آورده‌ام از روی نیازی‌‌ست
ور دردسری می‌دهمت از سر دردی‌ست

از راهروان سفر عشق درین دشت
گلگونه سرشكی‌ست اگر راهنوردى ست

در عرصه اندیشه من با كه توان گفت
سرگشته چه فریادی و خونین چه نبردى‌ست

غمخوار به جز درد و وفادار به جز درد
جز درد كه دانست كه این مرد چه مردی است

از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بی‌درد ندانی كه چه دردی است؟

چون جام شفق موج زند خون به دل من
با این همه دور از تو مرا چهره زردی است
 
موضوع نویسنده

Tara Motlagh

سطح
6
 
مخاطب رمان برتر
مخاطب رمان برتر
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Dec
7,761
46,654
مدال‌ها
7
ای پرده دار آتشِ غم! هر نفس بسوز
یک عمر بس نبود تو را، زین سپس بسوز

با آرزوی خنده گل در بهار عمر
ای مرغ پرشکسته! به کنج قفس بسوز

می‌سوختی به حسرت و دیدی که عاقبت
بر حال تو نسوخت دل هیچ‌کَس؟ بسوز

چون غنچه باش پردگی درد خویشتن
زین غم که نیستت به گلی دسترس بسوز

یک عمر همچو شمع همه شب گریستی
یعنی هوای سوختنت هست، پس بسوز

هر گوشه‌ای ز دامن آه سفر فتاد
در دست ناله‌ای، دگر ای هم نفس! بسوز
 
موضوع نویسنده

Tara Motlagh

سطح
6
 
مخاطب رمان برتر
مخاطب رمان برتر
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Dec
7,761
46,654
مدال‌ها
7
با کاروان تا ماه من محمل به محمل می‌رود
سرگشته از پی آه من، منزل به منزل می‌رود
اشکم به دامان می‌رود، آهم به کیهان می‌رود
دل از بر جان می‌رود، جان از پی دل می‌رود
محمل نشین ماه من، دلدار دلخواه من
از بخت گمراه من، رفت از برم ماه من
تا کی بگردد حکم وب ، بینم به کامش شاید دوباره
با من بگویید ای ریگ صحرا، با من بگویید ای سنگ خارا، کین ره ندارد غم را کناره
از داغت ای آیینه خون می‌جوشد از مینای دل
جان می‌طراود همچو می، از چشم خون پالای دل
شب می‌خرامد بی طرب، دل می‌تپد با تاب و تب
اینک نوای پای شب، آنک نوای پای دل
ای دلبر عشوه گر، دلدار شیرین شکر
از بزم یاران سفر، کردی چرا بی‌خبر
ما را نهادی، بی ما دریغا
تا چون سرآید، هجر تو بر ما
ای زاهل غافل، مرغ خوش آوا
درمان ندارد داغ اوستا
 

شاهدخت

سطح
10
 
^ناظر کیفی کتاب^
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,720
40,337
مدال‌ها
25
ای بر دلم جدا ز تو هر گوشه آذری

هر ناله ای به سی*ن*ه مرا داغ دیگری

سرگشنه تر ز من نتوان یافت عاشقی

وز تو به حسن در همه عالم نکوتری

چندان ز بی وفایی تو شکوه سر کنم

تا نگذرد هوای تو یک روز در سری

هم چون نسیم می گذرم تا گذار من

افتد ز موج خیز سرابی به گوهری

افروخته است ز آه جگر سوز ناله ام

بی دود هم چو شعله ی یاقوت آذری

در وصلم وز رشک دلم می تپد،مگر

دست خیال اوست در آغوش دیگری؟

تنها نه هم چون من به وفا ک.س نشان نداد

در دفتر زمانه،که در هیچ دفتری
 

شاهدخت

سطح
10
 
^ناظر کیفی کتاب^
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,720
40,337
مدال‌ها
25
اگر چه آیينه دل چو جام لعل شكستم

ز خون ديده به هر قطره نقش روى تو بستم

از آشيان ندامت چو مرغ آه پريدم

بر آستان ملامت چو گرد راه نشستم

كه را شناسم اگر زين پس تو را نشناسم؟

كه را پرستم اگر بعد از اين تو را نپرستم؟

نهان به سايه ی اندوهم آن چنان كه ندانى

شب است يا كه ندامت فراق يا كه منستم

بدوش ناز، نگاهت چو تكيه كرد هماندم

اميد عافيت از دور روزگار گسستم

هنوز نقش وجود مرا به پرده هستى

نبسته بود زمانه كه دل به مهر تو بستم

خيال گردش چشم تو بود در سر و مردم

در اين خيال كه من سرخوشم ز باده و مستم

شب فراق مرا بود ره به دامن محشر

اگر كه دامن آه سحر نبود بدستم

گهى شدم همه تاب و به سنبل تو چميدم

گهى شدم همه خواب و به نرگس تو نشستم

ز من مجوى نشان وفا وگر كه بجويى

وفا همين كه به يادت هنوز هستم و هستم
 

شاهدخت

سطح
10
 
^ناظر کیفی کتاب^
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,720
40,337
مدال‌ها
25
نه از دور فلک مهری،نه ازبزم جهان کامی

نه شمع هستی ام را از نسیم فتنه آرامی

به جانم راه زد هربار،دردی بر سر دردی

به راهم باز شد هرگام، دامی در پی دامی

به هر نقشی که می بندم چه امیدی چه حرمانی

به هر راهی که می پویم نه آغازی نه انجامی

نه جان را اشتیاقی بردل از عشق پری رویی

نه دل را آرزویی در سر از مهر دل آرامی

فراز آورد گشت آسمان، چاهی به هرچاهی

فرو گسترد دور زندگی، دامی به هر گامی

به کام ناکسان چون جام در گردش،ندانم چون

به یاد ما نزد دوری،به جام نا نزد جامی

درود و آفرین تاکی؟ که پاسخ بشنوی هردم

دعایی را به نفرینی، سلامی را به دشنامی

متاب ای اختر برج سرافرازی بر آن مجلس

که گردد جام مهر و ماه او برکام خودکامی

من و زین پس به پاس دولت آزادگی، دوری

که دامن گیر آمد خاک کوی هر گل اندامی

به جای بانگ بلبل شکوه ی زاغی به هر باغی

به جای شوق قمری شیون بومی به هر بامی

به مخموری نمی بندم بدین پیمانه پیمانی

به افزونی نمی جویم درین هنگامه هنگامی

نخواهم ننگ چون رسم است نامی از پی ننگی

نجویم نام تا عام است ننگی از پی نامی

مشو نومید از پیش آمد ایام تا دانی

صباح روشنی دارد ز پی هر تیره گون شامی
 
بالا پایین