جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {مهوار} اثر •کهکشان کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط KahKeshan(: با نام {مهوار} اثر •کهکشان کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 517 بازدید, 17 پاسخ و 19 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {مهوار} اثر •کهکشان کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع KahKeshan(:
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط KahKeshan(:
موضوع نویسنده

KahKeshan(:

سطح
4
 
سرپرست عمومی
سرپرست عمومی
همیار فرهنگ و هنر
مدیر تالار اخبار
مدیر آزمایشی
ناظر آزمایشی
ناظر تایید
Sep
1,102
11,788
مدال‌ها
6
بادخورک‌های کوهی دیوانه‌وار در آسمان می‌چرخند، گویی زلزله‌ای در بال‌هایشان خانه کرده است. غوغای پروازشان، سکوت کوه را می‌شکند، مثل فریاد عاشقی که جهان را به هم می‌ریزد. در دل این طوفان بال و پر، تعشق جاری‌ست؛ شوری که زمین را به لرزه می‌اندازد. من میان این آشوب، نامت را فریاد می‌زنم، شاید بادخورک‌ها پیامم را به تو برسانند.
 
موضوع نویسنده

KahKeshan(:

سطح
4
 
سرپرست عمومی
سرپرست عمومی
همیار فرهنگ و هنر
مدیر تالار اخبار
مدیر آزمایشی
ناظر آزمایشی
ناظر تایید
Sep
1,102
11,788
مدال‌ها
6
پرده‌ی لبخندت را که کنار می‌زنم، دستانم میان فاصله‌هایت معلق می‌ماند. گل لیلیومی که برایت آورده بودم، در هوای خنثی‌ نگاهت بی‌رنگ شد. تو ایستاده‌ای، بی‌هیچ حسی، بی‌هیچ شوری و من در میان این سکوت، فرو می‌ریزم. چقدر دردناک است وقتی گلی که برای تو آورده‌ام، عطرش در مشامت نمی‌ماند.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

KahKeshan(:

سطح
4
 
سرپرست عمومی
سرپرست عمومی
همیار فرهنگ و هنر
مدیر تالار اخبار
مدیر آزمایشی
ناظر آزمایشی
ناظر تایید
Sep
1,102
11,788
مدال‌ها
6
آذرخش که از دل ابر گریخت، رگ‌های آسمان پاره شد و باران، وصیت‌نامه‌ی ابر را نوشت. جوهر دل من هم بر صفحه‌ی چشم‌هایم جاری شد. سیاه، تلخ و بی‌رحم. گوهر واژه‌هایم در مشت تو بود، اما انگار دستی که مرا می‌ساخت، قصد ویرانی داشت. حالا میان این ویرانه، فقط پژواکی مانده که نامم را از دهان تو طلب می‌کند.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

KahKeshan(:

سطح
4
 
سرپرست عمومی
سرپرست عمومی
همیار فرهنگ و هنر
مدیر تالار اخبار
مدیر آزمایشی
ناظر آزمایشی
ناظر تایید
Sep
1,102
11,788
مدال‌ها
6
من از آتش زاده شده‌ام، از جرقه‌ای که در سیاهی چشم‌هایت افتاد و جهانم را به کام شعله‌ها برد. سی*ن*ه‌ام خاکستری از کلماتی‌ست که در گلوی سوخته‌ام جا ماندند، ناتمام، خفه و غریب. دستانم را که در باد تکان می‌دهم، انگار به دنبال چیزی می‌گردند که دیگر نیست
و من، در میانه‌ی این سوختن تنها یک چیز را می‌دانم؛ که هنوز هم نامت را دوست دارم!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

KahKeshan(:

سطح
4
 
سرپرست عمومی
سرپرست عمومی
همیار فرهنگ و هنر
مدیر تالار اخبار
مدیر آزمایشی
ناظر آزمایشی
ناظر تایید
Sep
1,102
11,788
مدال‌ها
6
کهکشان در چشم‌هایم چرخ می‌خورد، مدارها از مسیر خارج می‌شوند، انگار نامت جاذبه‌ی جهان را بر هم زده است. نخل‌ها دست‌هایشان را تا آسمان دراز کرده‌اند، گویی دعا می‌کنند که این خیابان، قدم‌های مرا به سوی تو برگرداند.
در پیچ‌ و‌ تاب این خیابان بی‌انتها، مثل مسافری که نقشه‌اش را باد برده، سرگردانم!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

KahKeshan(:

سطح
4
 
سرپرست عمومی
سرپرست عمومی
همیار فرهنگ و هنر
مدیر تالار اخبار
مدیر آزمایشی
ناظر آزمایشی
ناظر تایید
Sep
1,102
11,788
مدال‌ها
6
مترسک ایستاده است، گواهی خاموش بر مزرعه‌ای که کلاغ‌ها تسخیرش کرده‌اند.
گاه و بی‌گاه، باد از شانه‌های پوسیده‌اش می‌گذرد، اما هیچ‌ک.س نیست که لرزشش را بفهمد. دل بی‌قرارش، پر از قصه‌هایی‌ست که به گوش هیچ انسانی نرسید، پر از فریادهایی که در سکوت جوانه زدند و من، در این ویرانه، شبیه او شده‌ام؛ ایستاده، تنها، میان خاطراتی که فقط مرا می‌آزارند.
 
موضوع نویسنده

KahKeshan(:

سطح
4
 
سرپرست عمومی
سرپرست عمومی
همیار فرهنگ و هنر
مدیر تالار اخبار
مدیر آزمایشی
ناظر آزمایشی
ناظر تایید
Sep
1,102
11,788
مدال‌ها
6
دلدادگی، بازی با آتش است، ریسکی که یا می‌سوزاند یا شعله‌ای ابدی می‌شود. خیابان با چراغ‌های خاموشش نگاهم می‌کند، انگار قصه‌ی دل ساده‌لوح مرا از بر است. قدم‌هایم روی آسفالت داغ، رد اشتیاقی را حک می‌کنند که شاید هیچ‌وقت به مقصد نرسد. من، میان این رفتن و نرسیدن، درگیر قم*ار عاشقانه‌ای هستم که همیشه بازنده‌اش منم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

KahKeshan(:

سطح
4
 
سرپرست عمومی
سرپرست عمومی
همیار فرهنگ و هنر
مدیر تالار اخبار
مدیر آزمایشی
ناظر آزمایشی
ناظر تایید
Sep
1,102
11,788
مدال‌ها
6
آوای باد در گوش قاصدک می‌پیچد، رازی را که از دلم برداشته، آرام در گوش زمین زمزمه می‌کند. شبنم بر لب برگ‌ها می‌لغزد، مثل اشکی که بی‌اجازه از پلک‌هایم چکید و گم شد.
دستم را در هوای سحر تکان می‌دهم، شاید نسیمی بیاید و بوی تو را از جایی دور بیاورد
و من، در این سکوت، میان آواهای گمشده و قاصدک‌های بی‌خبر، هنوز به تو فکر می‌کنم.
 
بالا پایین