- Oct
- 1
- 2
- مدالها
- 2
دلپذیرترین صدای گوش خراشی که شنیده ام برمیگردد به روزهای دوشنبه ی هفته ام!
در کش دارترین لحظات عمر وقتی که دیگر مغز هم فرمان هایش را با مکث میفرستد،بیت های شاهنامه ی فردوسی در سریع ترین حالت ممکن پشت هم ردیف میشوند .
دانش آموزان که دیگر توان بر هم تکان دادن لب هایشان را ندارند فریاد میزنند:« خانم عالیشوندی الآن زنگه ؟!!»
و خانم عالیشوندی در پاسخ میگوید :« (در دژ ببستند و غمگین شدند پر از غم دل و دیده خونین شدند) پر از غم کنایه از ناراحت شدن است.»
دانش آموزان با چشمان از حدقه بیرون زده سرشان را پایین می اندازند و میگریند و نمیدانم چرا خانم عالیشوندی در بهت و غم آنان لبخند بر لبانش است.
و اما هستند افرادی که بجز خانم عالیشوندی که پیام وحشت آور ادامه ی درس را میدهد، پیام آوران آزادی هستند؛همان افرادی که غلبه میکنند بر ناامیدی القا کننده بر پشت بیت های پی درپی شاهنامه فردوسی و مقابلش با صدای رسا میگویند:« دو دقیقه دیگر زنگ است. :) »
و چه مغز ها که بیدار میشوند و چه گریه ها که لبخند میشوند ، در همان دو دقیقه ای که گویی پای مرگ و زندگی در میان است دست ها در سریع ترین حالت ممکن حرکت می کند ، آرایه ها در میان راه دیگر به گوش نمیرسند ، کتاب ها بسته و کیف ها برکول میرود و چادرها بر سر ،همه مانند افراد آماده بر رزم به سوی در میروند
و بالاخره دلپذیرترین صدای گوش خراشی که شنیده ام به گوش میرسد . :)
در کش دارترین لحظات عمر وقتی که دیگر مغز هم فرمان هایش را با مکث میفرستد،بیت های شاهنامه ی فردوسی در سریع ترین حالت ممکن پشت هم ردیف میشوند .
دانش آموزان که دیگر توان بر هم تکان دادن لب هایشان را ندارند فریاد میزنند:« خانم عالیشوندی الآن زنگه ؟!!»
و خانم عالیشوندی در پاسخ میگوید :« (در دژ ببستند و غمگین شدند پر از غم دل و دیده خونین شدند) پر از غم کنایه از ناراحت شدن است.»
دانش آموزان با چشمان از حدقه بیرون زده سرشان را پایین می اندازند و میگریند و نمیدانم چرا خانم عالیشوندی در بهت و غم آنان لبخند بر لبانش است.
و اما هستند افرادی که بجز خانم عالیشوندی که پیام وحشت آور ادامه ی درس را میدهد، پیام آوران آزادی هستند؛همان افرادی که غلبه میکنند بر ناامیدی القا کننده بر پشت بیت های پی درپی شاهنامه فردوسی و مقابلش با صدای رسا میگویند:« دو دقیقه دیگر زنگ است. :) »
و چه مغز ها که بیدار میشوند و چه گریه ها که لبخند میشوند ، در همان دو دقیقه ای که گویی پای مرگ و زندگی در میان است دست ها در سریع ترین حالت ممکن حرکت می کند ، آرایه ها در میان راه دیگر به گوش نمیرسند ، کتاب ها بسته و کیف ها برکول میرود و چادرها بر سر ،همه مانند افراد آماده بر رزم به سوی در میروند
و بالاخره دلپذیرترین صدای گوش خراشی که شنیده ام به گوش میرسد . :)