جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {ناخوشی} اثر •دنیا کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط DOonYa با نام {ناخوشی} اثر •دنیا کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 786 بازدید, 21 پاسخ و 8 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {ناخوشی} اثر •دنیا کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع DOonYa
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
به‌یاد می‌آورم روزی را که می‌گفتی وقتی به چشمانم نگاه می‌کنی می‌فهمی چه می‌کشم و بخواهم به هر راهی که کشش پیدا کنم و به نفعم باشد از من آگاه‌تری... .
پس چه‌شد که رفتی؟
بیا که حال نفعم تویی و تو را می‌خواهد قلب بی‌قرارم که وقتی نیستی راه راستی نیست؛ من می‌روم و می‌روم ‌و می‌روم تا انتها؛ چپ‌تر از چپ!
 
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
من همانم که با ناراحت شدنم حجم عظیمی از غم به دلت سرازیر می‌شد.
بیا که امید شب‌های ناامیدی ناراحتم و غم درون قلب کوچکم لانه ساخته است.
آشیانه‌ی غم در دلم را موریانه زده و تنهایی در من رخنه کرده است.
منی با ترس فریاد می‌زند و تب به تن نحیفم می‌افتد.
 
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
فکرم به سمت تو می‌رود و مغزم با بی‌رحمی نبودنت را فریاد می‌کشد و سیلی می‌شود بر روی صورت کوچک و رنج کشیده‌ام؛ که من با همین سیلی‌ها صورتم را سرخ نگه داشتم.
سرم از فرط فکرهای در ذهنم گیج می‌رود و سر‌سنگین ادامه می‌دهم!
دلم می‌خواد قلبم را با ضرب و زور در می‌آوردم تا هرچه از تو درونش هست را بسوزانم که تمام شود این عذاب الهی که گریبان‌گیرم شده... .
 
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
چه عذابی است این‌که خیالت باشد و ردپای بودنت از روی قلبم پاک نشود.
نباشی و نیایی هم امید شاخه‌شاخه‌ی دلم را سبز نگه می‌دارد.
سخت است که هردم لبخندت بر روی تمام دُمل‌های چرکیِ قلبم نمک بپاشد.
عزیزکم حداقل بگو که آمدن از ذهن خسته‌ات عبور می‌کند!
 
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5

دلم به درد می‌آید برای چیزهایی که از من نمی‌دانی و تمام چیزهایی که از تو می‌دانم!
عشق دردانه‌ی من مرا به دست باد مسپار؛ بیا که چراغ امید را روشن کنی و خودت نور شوی تا مسیر تاریکِ زندگی سیاهم را روشن کنی... .
بیا که مرا عذابی است عظیم که دردِ روی قلبم را چند برابر می‌کند و غم با نگاهی مغموم شاه‌نشین دلم را از بیخ می‌بُرد.
 
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5

من باید بنشینم و با خود کنار بیایم که تو نیستی و دیگر نمی‌آیی؛ تک‌تک ثانیه‌ها را در ذهنم مجسم کنم تا شاید این درد این‌گونه آرام بگیرد.
چون من این را متوجّه شدم که هر چه‌قدر بگویم، هر چه‌قدر داد بزنم چیزی از سنگینی نبودتت بر روی دلم کم نمی‌کند.
 
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
خسته‌ام، آن‌قدر خسته که نای نفس کشیدن هم نیست.
چشمانت بود که مرا تار و مار کرد و دلم وقتی تو را از دور دید برایت لرزید و برای انتخابت به خود بالید.
بر هر زخم روی تن و روحم تویی روییدی و سبزی وجودت را در سرخی خونم غلطاندی و با یادت مرا در خماری گذاشتی... .
 
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
می‌خواهم بودنت را نفس بکشم و در سیاهی چشمانت که مرا سوزانده گم شوم.
می‌خواهم به امید آمدنت کوچه را آب و جارو کنم و این‌بار بیایی تا با تمام وجود ببویمت و در حصار دست‌هایت گم شوم و دیگر هیچ‌وقت در هیچ کجای دنیا پیدا نشوم... .

 
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
ناخوشم و دلتنگ... .
دلتنگی در من است و من شده‌ام خود دلتنگی!
آن‌قدر دلم برایت دل‌دل می‌کند که خود نیز متعجبم که این عشق از کجا سرچشمه می‌گیرد.
حس کسی را دارم که در سرما دارد آتش می‌گیرد و تماماً پر شده‌ام از حس‌های بد و ناگوار؛ در من دخترکی بی‌پناه به انتظار نشسته تا ببیندت تا ببویدت!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
تا به کی باید دست در دست این انتظار لب جاده بنشینم تا چشمم به تو بی‌افتد؟
که آمدنت ماندنی داشته باشد و ماندنت زمزمه‌هایی عاشقانه... .
تو که دیگر می‌دانی چشم‌های پر اشکم به جاده خشک شده و هر دم دلم خود را به در و دیوار می‌زند تا نگاهت کند.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین