عصبی گوشی رو به دیوار کوبیدمش. اَه، یعنی چی آخه؟ از دست تو مانی!
از اتاق بیرون اومدم و به سمت آشپزخونه حرکت کردم. از بین قرصها مسکّن رو پیدا کردم و بدون آب خوردم. دوباره توی اتاق رفتم. قطعههای گوشی رو سر هم کردم و روی تخت دراز کشیدم. طبق معمول مسکّن زود اثر کرد و به قول مانی عین خرس گرفتم خوابیدم.
با افتادن جسم سنگینی روم، از خواب پریدم و دیدم مانی داره غش- غش میخنده. اوّل خوب ریکاوری نشده بودم؛ امّا بعدش لبخند خبیثی روی لبم اومد. دمر خوابیده بودم و برای همین محکم کمرش رو گرفتم، بلند شدم و طی یک حرکت ناگهانی روی زمین پرتش کردم؛ چون انتظار این حرکت رو نداشت، با مخ روی زمین رفت.
هاها! این عاقبت بازی کردن با دم شیری همچون ماهور است. ای زارت!
مانی نشسته بود و در حالیکه داشت سرش رو مالش میداد، همزمان به من هم فحش میداد. این دفعه من بودم که بهش میخندیدم. یهو از جاش بلند شد و با لنگ دمپایی ابری دنبالم افتاد. من بدو، مانی بدو. آخر سر دیگه نتونستم بدوم و وایسادم. اون هم دو تا زد و بیخیال شد. زنگ زدم، برامون شام آوردن. شام رو که خوردیم، روی مبل نشستیم. توی فکر بودیم چه غلطی بکنیم که مانی پس گردنی محکمی بهم زد.
- چرا میزنی؟
-دوست دارم.
- عه؟ پس دوستت رو ببر دوستخونه.
- دوستخونه جا نداره!
- ببر یک دوستخونهی دیگه.
-آدرس بلد نیستم.
- خب، باشه. ببین الآن بهت آدرس میدم، خوب گوش کن. میدان کوچه بازاریهای خل، خیابان چلها، کوچهی شیرین عقلان، دوستخونه مشنگها.
- آدرس اشتباهه. همچین چیزی که تو گفتی توی تهران وجود نداره.
- من کم آوردم. از پس تو بر نمیام. هر چیزی میگم یک جواب توی آستینت داری.
-بله که!
-هلاهل که!
-زهرمار که!
-به نظرم سکوت.
-موافقم
درو همین شد که ساکت شدیم. فکری به سرم زد. بشکنی زدم و گفتم:... .
حال تماشای فیلم کمدی- ترسناک بودیم که نگاهی به مانی انداختم و دیدم که خوابش برده. تلویزیون رو خاموش کردم، آروم بیدارش کردم و توی اتاق بردمش. در حالیکه خواب آلود بود، راه میرفت و توی راه چند بار سکندری خورد. روی تخت دراز کشید. پتو رو روش کشیدم و خودم هم کنارش به خواب رفتم... .
آروم سیگار رو روی لبم گذاشتم و با فندک روشن کردم. پکهای عمیقی میزدم. سیگار رو روی دست چپم خاموش کردم و به آسمون شب خیره شدم. روی بلندی بودم. یک ترسناکی عجیبی داشت؛ یک حس عجیبی که همش میگفت:
- بپر.
به سمت ماشین برگشتم و استارت زدم. پام رو روی گاز فشار دادم. نمیدونم میخوام کجا برم. مقصد من، یک مقصد نامعلومه. میرونم و میروندم و نمیدونستم چهطور به خونه میرسم. در رو با کلید باز کردم و سوار آسانسور شدم. از آسانسور بیرون اومدم و در خونه رو باز کردم. به سمت اتاق حرکت کردم و خودم رو روی تخت پرت میکنم وسعی کردم بخوابم... .
لـعـ*ـنت بهت، چه خوابی! خواب نبود که، کابوس بود.