دلنوشته {نحیط} اثر •ترنج کاربر انجمن رمان بوک•

[ترنج]

به‌نام خدا
نام اثر: نحیط
به‌قلم: ترنج
ژانر: عاشقانه، تراژدی
ناظر: @ARALIYA
مقدمه:
می‌بینی عزیزم؟ هرروز مرده‌تر از قبل می‌شوم و بی‌حس‌تر. جای خالی‌ات نامحسوس جانم را از چشم‌هایم بیرون می‌کشد و در پی‌اش هرنوع احساسی را نسبت به غیر تو از قلبم فراری می‌دهد.
می‌دانی، بعد از تو... نه. نمی‌خواهم از این واژه استفاده کنم، آخر خودت هم خوب خبر داری که چنان در دل من رفته که جان در بدنی... .
جانی که‌ از ته کشیدنش واهمه دارم.

حالا از امشب می‌خواهم برای تنها احساس باقیمانده‌ام نامه بنویسم.
به نام پروردگارِ او... .​

 

[DLNZ]

عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[قوانین تایپ دلنوشته کاربران]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید:
[درخواست تگ دلنوشته | انجمن رمان‌بوک]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[اعلام پایان - دلنوشته کاربران]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]

با آرزوی موفقیت برای شما،
[تیم مدیریت تالار ادبیات]​

 

[ترنج]

از امشب می‌خواهم چشم بر همه‌چیز بپوشم و فاش با وجودِ عَدَمت و جای خالی‌ات سخن بگویم.
می‌خواهم نام مستعار _واله_ را برای خودم در نامه‌هایم برگزینم. و اطمینان دارم که تو، واله‌ی مجنونت را با هرنامی می‌شناسی... .
حقیقت که می‌دانی، تنها کلمه‌ای که حال روزهایم را وصف می‌کند همین است.
من عاشقی هستم که سودای چشمانت بی‌قرارش کرده. بی‌قراری که در پی شرابِ لبت سرگشته و حیران جهان شده. آری! من حیران عشقی هستم که رسوای جهانیانم کرده است... .​

 

[ترنج]

شب‌ها در دنیای وهم و خیال گم می‌شوم
تا وقتی که بودی، فکر از دست دادنت رهایم نمی‌کرد و اکنون خیالِ بازگشتنت... .
چشمانم را می‌بندم و خیال می‌کنم برگشته‌ای. سرم را روی زانویت می‌گذارم و بی‌وقفه اشک می‌ریزم تا جایی رودِ خون از اطراف گونه‌هایم سرازیر شود. زمزمه‌وارانه برایت تعریف می‌کنم که این روزها چقدر دیر و هولناک گذشت... .
تصور می‌کنم که تو هم با موهایم بازی می‌کنی و لبخند می‌زنی.​

 

[ترنج]

لبخندی بغض‌دار چاشنی خیالاتم شده‌ است و باز تمامی سوالات هجوم آورده به ذهنم، به من دهن‌کجی می‌کنند.
دنیای واقعیت دنیای ترسناکی‌ست عزیزم. دوست ندارم چشمانم را باز کنم؛ اصلا می‌خواهم آن‌قدر در تصوراتم دست و پا بزنم تا بمیرم آخر مرگ هم حتی درجایی که تو حضور داری زیباست.
سرم را بین دستانم می‌گیرم و زمزمه می‌کنم: قتلِ این خسته، به شمشیر تو تقدیر نبود... واله‌ات از مرز بین عشق و نفرت می‌ترسد.‌‌.. .​

 

[ترنج]

کل شبانه روزم را با توهم آغوش گرمت و عطر تنت می‌گذارنم.
امان از وقتی که تصویرت در قاب چشمانم جا خوش می‌کند.
خیالاتم با کوچترین چیزی پررنگ می‌شود، نسبت به صداها و بوها و حتی بعضی کلمات حساس شده‌ام.
ببخشید اگر پراکنده سخن می‌گویم، احساسی پراکنده‌تر از حال خودم در طول این روزها نیست.​

 

[ترنج]

امروز می‌خواهم کمی در رؤیاهایم با تو خلوت کنم. قصد دارم ببینم از چه به این‌جا رسیده‌ام؟
اوایلش چگونه بود؟
می‌خواهم کمی به دور از این روزهای مضحک زندگی‌ام سر کنم.​

 

[DLNZ]

«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
[کادر مدیریت بخش ادبیات]​