دلنوشته {نغمه‌های دل} اثر •مهرداد معتمدالسادات کاربر انجمن رمان بوک•

[مهرداد معتمدالسادات]

هرسال، با آمدن بهار، سرما می‌خورم و صدایم به زنگ زنگوله‌ ای تبدیل می‌شود که هرکسی را به خنده وا می‌دارد.حساسیت‌های فصلی هم که دیگر جزئی از وجودم شده‌اند، مثل دوستی قدیمی که هرسال برای دیدنم می‌آید.

 

[مهرداد معتمدالسادات]

اوه ! گفتم دیدار هرساله؟ بهار، فصلی است که حتی موجودات خفته زیر خاک، در تلاشند تا با نورنوین خورشید، دیسکوی زیرزمینی خود را راه بیندازند. فصلی که همه از زیبایی‌هایش می‌گویند، تا جایی که گوشی‌ها به مخزن پیام‌های تبریک تبدیل می‌شوند.

 

[مهرداد معتمدالسادات]

هر کسی به همه‌ی مخاطبانش پیام تبریک می‌فرستد، حتی اگر آن‌ها را نشناسد! یادم می‌آید که یکی به من پیام تبریک نوروزی فرستاد، من هم به او پاسخ دادم : ممنون، نوروزتان هم خوش! او جواب داد: من نوروز ندارم، من فقط پیام‌های تبریک دارم!

 

[مهرداد معتمدالسادات]

و در این گیر و دار، من فقط به دنبال دستمال کاغذی برای عطسه‌های پی‌ در‌ پی‌ ام هستم. این ایام زیبا، باعث می‌شود مردم به خودشان آمده و در لوح وجودشان تجربه‌ های گوناگونی را به یادگار ثبت کنند.با این حال، بهار همیشه فصل شادی و نشاط است،

 

[مهرداد معتمدالسادات]

حتی اگر من بیشتر وقتم را به جنگ با علائم سرماخوردگی بگذرانم.شاید روزی برسد که بتوانم بدون عطسه و سرفه، زیبایی‌های این فصل را تماشا کنم و از آن لذت ببرم.تا آن روز، من با لبخندی به روی لب، به استقبال بهار می‌روم،حتی اگر بهار برای من به معنای جنگ با حساسیت‌ها باشد.

 

[مهرداد معتمدالسادات]

گل‌ها زندگی
درباغ زندگی، گل‌هایی زیبا و پرطراوت رشد می‌کنند. این گل‌ها با زیبایی و لطافت خود، جانی تازه به فضای اطراف می‌بخشند اما ...

 

[مهرداد معتمدالسادات]

گاهی، بادهای خشمگین و بی‌رحم، این گل‌های زیبا را از شاخه‌هایشان جدا می‌کنند و برزمین می‌افکنند. درچنین لحظاتی، باغبان شوریده دلی را می‌بینیم که با حسرت و اندوه به گل‌های زیبای ریخته شده نگاه می‌کند و اشک‌هایش آرام برگونه‌هایش سرازیر می‌شود.

 

[مهرداد معتمدالسادات]

او می‌داند که با ازبین رفتن گل‌ها، زیبایی، طراوت و عطر دل‌انگیزباغ نیز ناپدید خواهد شد.و تو، همچون آن باغبان، شاهد پرپر شدن گل‌های بسیاری خواهی بود که می‌توانستند جهان را عطرآگین کنند و نمونه‌ای از فضیلت‌های انسانی باشند پس قبل از خواندن کتاب زندگی،

 

[مهرداد معتمدالسادات]

فکر کن و تصمیم بگیر زیرا ممکن است برای همیشه به سوی فنا و زوال رهسپارشوی، یا شاید عشق واقعی خود را بیابی و با واقعیتی آشنا شوی که از تخیل خودت سرچشمه گرفته است. درباغ زندگی، هر گلی یک داستان دارد.

 

[مهرداد معتمدالسادات]

داستانی از رشد، زیبایی و سپس فنا اما هرگلی همچنین یک امید است.امیدی به زندگی، به عشق، و به آینده پس بیا با من درباغ زندگی بگردیم و ببینیم چه داستان‌هایی می‌توانیم برای گل‌های زندگی خود بنویسیم؟