موضوع نویسنده
- Jan
- 493
- 964
- مدالها
- 2
من دیگه اون دنیای همیشگی نبودم! دنیایی شدم پر از کینه وپریشان!
با گریه خوابم برد که صدای مادرم من را از خواب بیدار کرد.
- دنیا بلند شو ارسلان اومده کارت داره.
- باشه مامان الان میام.
از تخت بلند شدم و روسریم رو کمی جلوتر اوردم و از اتاق بیرون اومدم ..
مادرم رو به ارسلان کرد.
سلامی کردم و او با عصبانیت جوابم رو داد معلومه که منتظر انتقام هست
- ارسلان جان، امروز چرا نیومدی خونه؟ دنیا میگه رسوندیش برگشتی
ارسلان نگاهی به من کرد و گفت
- بله زن عمو جان کار داشتم! به دنیا هم گفته بودم که کار دارم
لبخندی زدم
- خب پسرم چیزی شده؟
- چیز خاصی که نه ولی پس فردا عقد آرزو هست مامانم گفت امروز بیاید خونمون! که کمکش کنید
باز باید با این پسر رو به رو بشم
- باشه پسرم حتما میایم!
- خب زن عمو جان من سوار ماشینم منتظرتونم که برسونمتون!
بعد نگاهی به من کرد
- بله پسرم چشم
بلند شد و رفت
به سمت اتاقم رفتم و مامانم در رو باز کرد
- دنیا چکار میکنی؟
- مامان باید بیام حتما؟
- پس چی ! میخوای باز دعوا راه بندازی؟ دختر عمو و پسرعموت رو خودت بهتر میشناسی! فقط یه چی بهت بگم باز با ارسلان لج نکنی ها دعوا راه بندازی.
- باشه مامان باشه
با گریه خوابم برد که صدای مادرم من را از خواب بیدار کرد.
- دنیا بلند شو ارسلان اومده کارت داره.
- باشه مامان الان میام.
از تخت بلند شدم و روسریم رو کمی جلوتر اوردم و از اتاق بیرون اومدم ..
مادرم رو به ارسلان کرد.
سلامی کردم و او با عصبانیت جوابم رو داد معلومه که منتظر انتقام هست
- ارسلان جان، امروز چرا نیومدی خونه؟ دنیا میگه رسوندیش برگشتی
ارسلان نگاهی به من کرد و گفت
- بله زن عمو جان کار داشتم! به دنیا هم گفته بودم که کار دارم
لبخندی زدم
- خب پسرم چیزی شده؟
- چیز خاصی که نه ولی پس فردا عقد آرزو هست مامانم گفت امروز بیاید خونمون! که کمکش کنید
باز باید با این پسر رو به رو بشم
- باشه پسرم حتما میایم!
- خب زن عمو جان من سوار ماشینم منتظرتونم که برسونمتون!
بعد نگاهی به من کرد
- بله پسرم چشم
بلند شد و رفت
به سمت اتاقم رفتم و مامانم در رو باز کرد
- دنیا چکار میکنی؟
- مامان باید بیام حتما؟
- پس چی ! میخوای باز دعوا راه بندازی؟ دختر عمو و پسرعموت رو خودت بهتر میشناسی! فقط یه چی بهت بگم باز با ارسلان لج نکنی ها دعوا راه بندازی.
- باشه مامان باشه