- Jun
- 165
- 2,459
- مدالها
- 2
حواسم نبود اشتباه جواب دادم ببخشید 😂خواهش میکنم عزیزم 🙏❤️
با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!حواسم نبود اشتباه جواب دادم ببخشید 😂خواهش میکنم عزیزم 🙏❤️
🌹❤️سلام
ممنونم عزیزم که رمان رو میخونی😇
خوشحالم که تونسته نظرتو جلب کنه😊
قربونت برم، گوشزد نفرمایید. یه گپ دوستانه بود قشنگم. دقیقا نیاز به یه تمرکز و تفکر عمیق داری. احساس میکنم پیش بردن سه رمان هم زمان کمی ذهنت رو اشفته کرده. در هر حال من همیشه از قلم زیبات لذت میبرم. برقرار باشی عزیزم.❤️سلام سانازجان☺️
خیلی خیلی ممنونم که نقایص کارمو مشخص کردی ❤️من خودم متوجه این امر نشده بودم خصوصا در مورد احوالیات و سرعت دیالوگ، حتما بیشتر دقت میکنم
خلاصه رو هم عوض میکنم یا چند خط بهش اضافه میکنم تا رمان یه حالت مستقلی بگیره فقط یه خورده باید روش فکر کنم
بازم ازت ممنونم و خوشحال میشم بازم اشتباهاتمو گوشزد کنی🧡
ممنونم ازت زیاد☺️من دلم برای کوثر ضعف نره؟🤒 گردالی خوردنیییی😘😂
سیر رمانت اصلاً خستهکننده نیست، یه ترفندی تو داری بلا که من ازش بیخبرم🧐
فریدونخان کجا تنها رفته دبی؟ چشم ایران روشن
فکر کنم در آینده یکی وارد زندگی سارینا شه، میدونم که سورپرایزهای زیادی برامون داری.
ای ناقلا، کم زبون بریز😂ممنونم ازت زیاد☺️
زیاد نه ها زیاددددد😇
ترفندها که همش پیش توعه، هربار که پارت میذاری میگم چرا اینقدر کم😐
فریدون خان دست از دبی رفتن برنمیداره واقعا که🤨
فعلا صبر کنید یه کم با روزمرگی جلو بریم تا وقت سورپرایز بشه😎
من بی زبونای ناقلا، کم زبون بریز😂
من کم پارت میذارم؟ والا ناظر بیچارهام یه بار از بس پارتم بلند بود که صداش دراومد🤦♀️
تا پاییز بشه فعلاًمن بی زبون
خب بازهم پارت میخوام🥺
تو با ماهی و حسام ما رو حرص بده ولی پارت بذار
سارینا بیشتر از علی مجنون بوده، به این راحتی کنار نمیاد با موضوعداشتم به این دختره امیدوار شدم که نه، فهمیدم آدمبشو نیست که نیست😑 توی جلد اول که همش علیعلی میکرد دهنمون سرویس شد! حالا هم مرد بیچاره مرده با یادش داره خودش رو دیوونه میکنه
میدونم سخته و واقعاً قابل تصور نیست ولی دیگه داره حرصم رو درمیاره😂 منتظرم خودش رو پیدا کنه این بشر
مثل همیشه عالی مینویسی
ما که پول نداشتیم دماغامان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک